پدرم عاشق سینماست. در تمامِ سالهای کودکی ما و بخشِ هنوز نامستقل نوجوانی، فیلمِ روبراهی نبود که از زیر دستش در برود و همیشه یا سینما بودیم یا به فکر فردا عصر و آن معبد تاریکِ ساکت. انکار نمی کنم که بستنی، ساندویچ کالواس(ب را می گفتیم و) و قوطی های خنکِ هیجان انگیزِ پپسی هم جزوی از سینمای آن سالها بودند و سینما تفریح کاملِ من و برادرم بود به سردستگی پدرم.
آخرین دیدگاه