وقتی هژمونی امریکا توانایی ایجاد صلح و ثبات در افغانستان را نداشت و از عراق و لیبی و سوریه جز ویرانی و کشته چیزی نگذاشت، چگونه توانایی درهم شکستن قدرت نظامی روسیه را خواهد داشت؟
جنگ در اوکراین، پاسخ غیر منطقی روسیه به رفتار غیر منطقی امریکا است. در این جنگ قربانی اصلی مردمان اوکراین هستند. برای فهم ماهیت این جنگ باید سیاست خارجی امریکا را شناخت. عنصر غالب بر سیاست خارجی امریکا توهم، خودبینی مفرط و تمایل شدید برای سلطه بر تمامی جهان است و رفتار این قدرت بزرگ بعد از جنگ سرد را توضیح می دهد. اکنون سخن از مفهوم جنگ گرم شاید توضیح بهتری برای رفتار امریکا می باشد. مهمترین وجه این جنگ، نادیده گرفتن روسیه است. امریکا بعد فروپاشی شوروی، با روسیه گونه ای برخورد می کند که گویی وجود ندارد و دست به تحقیر روس ها می زند و متحدان اروپایی خود را بی اراده و خاورمیانه و شمال افریقا را میدان عملیات خود کرده است. شاید مفهوم حماقت کامل سیمون هرش، توضیحی مناسبی برای سیاست خارجی امریکا باشد.
گزارش دقیق را دولت چین داد که از خطرات هژمونی امریکا سخن گفت. " امریکا در هژمونی خویش به دنبال تشدید رقابت قدرتهای بزرگ در جهان است و سبک هژمونی آن از خیرخواهانه به تهاجمی تبدیل شده است. " از اواسط دهه ۱۹۹۰، امریکا با روسیه به گونه ای رفتار می کند که گویی وجود ندارد. بر اساس نظریه سیاست خارجی، روسیه دیگر ابرقدرتی نبود که بتوان با آن مقابله کرد. امریکا تنها قدرت یکجانبه برای اعمال قدرت در سطح جهانی بود. امریکا متحدین، مرزها و حوزه های نفوذ روسیه را بتدریج از میان برد و بیش از هر زمان دیگری به مسکو نزدیک شد. بمباران بلگراد در سال ۱۹۹۹، حمله به عراق، دعوت اوکراین و گرجستان برای پیوستن به ناتو در سال ۲۰۰۸، سرنگونی قذافی، بی ثباتی بشار اسد از سال ۲۰۱۱ و سرنگونی یانکویچ در " انقلاب نارنجی " ۲۰۱۳ همه علیه منافع روسیه بود. در زمینه سلاح های هسته ای استراتژیک، امریکا به طور یکجانبه از توافقنامه با روسیه در مورد سیستم های ضد موشکی در سال ۲۰۰۲ خارج شد. عملیات مخفی امریکا آمیخته با تظاهرات خودجوش در کیف با هدف سرنگونی دولت یانکویچ صورت گرفت. تنها چند هفته بعد؛ روسیه شبه جزیره کریمه را به خاک خود ضممیه کرد. دولت جدید اوکراین در سال ۲۰۱۴ از نظر روسیه، نتیجه اقدام تحریک آمیز امریکا بود. و ارتباطات بیشتر دولت اوکراین با امریکا در بخش نظامی به جایی رسید که از نظر پوتین راهی جز جنگ نماند.
امریکا از دویست سال قبل، با انتشار دکترین مونرو یک هدف بسیار بلندپروازنه را دنبال می کند و آن حق تصمیم گیری در باره نیمکره غربی است. تنها بعد از فروپاشی کمونیسم، امریکاییها به امکان ایجاد جهان تک قطبی متقاعد شدند. ازین منظر براندازی سه رژیم مورد حمایت روسیه، عراق، لیبی و سوریه در دستور کار قرار گرفت. خط قرمز روسیه کاملا نادیده گرفته شد. نگاه نومحافظه کاران در دستگاه تصمیم گیری امریکا از سال ۱۹۹۲ حاکم است. بوش، اوباما و بایدن به پیشبرد نگاه نومحافظه کاری کمک کردند. بایدن از گسترش ناتو حمایت کرد، اوباما از بیداری جوامع عربی حمایت کرد و بهار عربی به زمستان حکومتهای لیبی و سوریه تبدیل شد. و بایدن در زمانی که معاون وقت رییس جمهور امریکا بود از طرح سرنگونی دولت یانکویچ حمایت کرد. سرنوشت جنگ در اوکراین بار دیگر به ارزیابی نادرست امریکا مربوط است. شاید امریکا چنین فکر می کند روسیه روزی از جنگ با اوکراین خسته شود و یا اتفاقی برای پوتین بیفتد. و شاید چنین ارزیابی می کنند برای امریکا مبلغ چهل، پنجاه میلیارد دلار در سال کمک به اوکراین عددی نیست ولی روسیه تحمل جنگ درازمدت را ندارد.
روسیه اگر قدرت غیر اتمی بود، مهار آن برای امریکا راحت بود. ولی وقتی با حریفی روبرو هستی که ۱۶۰۰ بمب اتمی دارد و از امکان استفاده تاکتیکی از بمب اتمی سخن گفته، جایی برای گسترش بیشتر تنش نیست. فشار زلنسکی برای بازپس گیری کریمه به استفاده از بمب اتمی خواهد انجامید. امریکا و روسیه ناگزیر به توافقی برای پایان دادن به این جنگ هستند. امریکا بایستی هژمونی خود را گنار بگذارد. وقتی هژمونی امریکا توانایی ایجاد صلح و ثبات در افغانستان را نداشت و از عراق و لیبی و سوریه جز ویرانی و کشته چیزی نگذاشت، چگونه توانایی درهم شکستن قدرت نظامی روسیه را خواهد داشت؟
۳۱۱۳۱۱
آخرین دیدگاه