«چپ راست» فیلم متفاوتی است. فیلمسازِ ماجراجو دیگر تقلا نمیکند به زندگی یک روحانی که همسرش بیمار است سرک بکشد تا تجربه زیستی این دوشخصیت را روایت کند.تلاش نمیکند با عصبانیت شخصیت را به خاک و خون بکشد تا انتقاد تند و تیز اجتماعی انجام دهد.تلاش نمیکند با سرخوشی و حالگیری مدارک مردی ریاکار را به دهان تمساح بیندازد تا استیصال و بازگشت او به انسانیت را جشن بگیرد.
اینجا فیلمساز به نظر میرسد به پختگی قابل تاملی رسیده که صرفا ناظر باشد و چونان پیرمردی با تجربه به اطرافیان و فرزندانش نگاه کند. شاید حس میکند داستان رنج این آدمها از جای دیگری است ولی در این حد هم نظریه و بیانیه نمیدهد. دوربینِ ناظری که اگر چندبار فیلم را مشاهده کنیم شاهد چشمهای اندوهزده فیلمساز به شخصیتهایش هستیم. اندوهی از بار رنج خودآگاهی و زندگی. دوربین در بیشتر مواقع ثابت است و اصطلاحا صرفا ناظر ماجراست. نه تلاشی میکند کنشی را به مخاطب حقنه کند نه تلاش میکند لباس روحانیت قاضی را به چشمهای ما فرو کند.
فیلمساز با شخصیتهایش رشد قابل ملاحظهای را تجربه نموده و بالطبع ما شاهد فیلم متفاوتی هستیم. نگاه خردمندی به مسائل اجتماعی نه از بالا به پایین، نه از پایین به بالا، بلکه در سطح چشم همین مردم است. نگاهی اصطلاحا Eye Level.
دو مرد معمولی با همسران معمولیتر از خودشان. نه آدمهای احمق، خیر. نه آدمهای فرصتطلب، خیر. فقط مرد معمولی که حرفهای حزبها را بیش از اندازه باور نمودهاند. شلنگتختههایی هم که میاندازند، نه از یک انتخاب، بلکه از حرفهای این و آنی است که شنیدهاند. درگیری آنها با یکدیگر رقابتی کودکانه و دبستانی سر نمره هزارآفرین معلم است.
کافیاست معلم به هر دوآنها هزارآفرین بدهد و مشکل را تمام کند. از شخصیتپردازی فیلمساز هم میتوان به سادگی این نتیجه را گرفت. مرد راست ما عاشقپیشه با کمی ادویه بیشتر و تندتر، اهل خانواده، بچهدوست، قانع با کمی رندی از سر لجبازی. مرد چپ ما، مرد خانواده، زنذلیلی دوستداشتنی، اهل آشپزی و انداختن ترشی با تمایل بسیار به رخ کشیدن سواد دانشگاهی. بر اساس تمایلات کودکانه هر یک به سمت حزبهای مورد نظر کشیده شدهاند. تغییر در تاکتیک حزب به راحتی میتواند چپ ما را راست کند و راست ما را چپ.
حالا فیلمساز با دو شخصیتش وارد دنیای این روزها میشود. فقدان درک این مرد از تاکتیکهای حزب همین بس که در یک گفتگوی با اهمیت تلویریونی با خبرنگارهای آنطرفی فرصت انتقام از یکدیگر را پیدا میکنند. نه انتقامی سرسخت، بلکه انتقام دو کودک از یکدیگر در حدی که عروسکشان را از هم دریغ کنند. آنجناب بشیرکشاوز که ادعایش همه را اذیت میکند، ادعای تسلط به زبان انگلیسی دارد. چند واژه انگلیسی بلغور میکند ولی به استیصال رسیده و از دهقان کمک میگیرد.
حالا استدلال این بشیرکشاورز را ببینید. به دهقان اینگونه فرمایش میکند. دهقان ما باید در مقابل دشمن خارجی متحد باشیم. حالا دهقان در مقابل بشیر استدلال میکند ولی هیچ دخلی به حرفهای او ندارد. پول بده تا بیام. به همین سادگی مشکل برطرف میشود. حالا در مقابل دوربینهای جهانی سعی در کلکل با یکدیگر دارند. بشیر به گونهای از دهقان انتقام میگیرد و دهقان با کلمه Lash به گونهای! بگذریم، نمک فیلم از بین میرود. باید این سکانسها دیده شود. غرض از شرح این سکانس این بود که فیلمساز در یک لحظه هم به فکر برطرف نمودن موانع این دو رقیب نیست. چون این دو مرد اصلا درک دقیقی از شرایط ندارند. حالا دلشان خواسته چپ و راست باشند و هستند. نحوه حل تعارض در استخر، در دادگاه و در یکایک لحظههای فیلم به همین منوال است. در لحظهای که بشیر بولتن دوستان بالا را ورق میزند، انتظار مخاطب این است تا حداقل خودش را رفع اتهام کند. اما او با کلام شیرین و دلبرانهاش به راستترین راستها میگوید،(برادرا چه زحمتیام کشیدند.) کات.
مسئله حل شد؟ خیر. مسئله چه شد؟ چه اهمیتی دارد. مسئله چیز دیگری است. مسئله زندگی است.
فیلمساز عامدانه به هر دغدغه ذهنی شخصیتهایش بی اعتناست و مدام به شوخی جواب دغدغهی آنها را میدهد. وقتی دو مرد لو رفتهاند و شبیه مادر فرزند از دست داده ضجه میزنند و نگران از دست دادن شغلشان هستند، همسر یکی از این مرد فریاد میزند. (اللهاکبر، اللهاکبر. مگه شما شغل دارید اصلا؟) حالا مخاطب از این خودآگاهی تحمیل شده به شخصیتها رودهبر میشود.
اصلا داستان چیست؟مخاطب هم با شخصیتها این خودآگاهی را تجربه میکند. زن راست گفت. این دونفر شغلی ندارند که…
از این دست موارد بسیار است.تحلیل بشیرکشاورز از علت چپ بودن دهقان که به خوردن سردی و گلکلم اشاره میکند. (دهقان همین سردیهارو میخوری که چپ شدی) تا تحلیل دهقان از تزلزل بشیرکشاورز از جبههی راست.(حالا که از اینا گوش میدی بیا چپ شو تا خودم بکنمت تو لیست) حالا جواب بشیر شما را رودهبر خواهد کرد.(احتمال چپ شدن من از بازگشت شاه به ایران کمتر است.)
حالا دهقان راست شود و بشیر چپ. چه تفاوتی در اصل زندگی آنها دارد. تفاوت و موانع رسیدن قهرمان به هدف در لایهی دیگر گنجانده شده است.
لایهای که در تمام فیلمهای فیلمساز به چشم میخورد.پناه بردن شخصیت به آشنایی که در گذشته تصور میکرد با آن آشناست ولی بیگانه بود. پناه بردن شخصیت به خانواده.آشناییزدایی از زندگی و آغوش کشیدن خانوادهای که در تمام فیلم نادیده گرفته شده بود.عشقی که در این دو زوج موج میزد ولی فرمول عاشقانهی منحصربه فرد که اتکا به زندگی خانوادگی و شخصی آنها داشت.از تعریف و تمجیدهای بسیار همسر بشیر در راه دادگاه با موتوری پنچر،تا شعرخواندن بشیر در مقابل درب منزل برای همسر.(کی اشکاتو پاک میکنه….)
از پناه بردن همسر دهقان در لحظات استیصال به او تا لمس دهقان از لگدزدن کودک درون رحم.
نقطه عطف فیلم به نظر میرسد لحظه بیرون انداختن دو کاریکاتور چپ و راست است.نگاه کنید آن دو مرد هم عامدانه شخصیتپردازی نشده و از شناخت مخاطب نسبت به آنها وام گرفته شده است.فیلمساز قراری بر ساخت فیلم سیاسی نداشته وگرنه میتوانست طرح و توطئههای بسیاری روی آن دو شخصیت سوار کند.بین خودمان بماند که آن دو شخصیت هم همدلی برانگیرند.بنابراین به مسئله اصلی فیلمساز میرسیم.پناه بردن به خانواده و اصل زندگی.اینجاست که فیلمساز از روی صندلی صرفا ناظر بلند میشود و شخصیتهایش را به آغوش میکشد.لحظهای که دو مرد کنار یکدیگر نشستهاند.بچهها در بغل آنها مشغول بازیگوشی.دوربین از پشت سر به حالت خرامان خرامان به آنها نزدیک میشود.دست لنز دوربین فیلمساز روی شانهی شخصیتهایش قرار میگیرد.دو مرد که جانشان را برای خانواده میدهند. دو مرد معمولی. شبیه تمام شخصیتهای فیلمهای دیگر حامد محمدی.
او فیلمساز مردم معمولی است.
شبیه خود من، شاید شبیه خودش.
آدمهای معمولی.
۵۷۲۴۵
آخرین دیدگاه