ایرنا نوشت: گویا آیتالله کاشانی به فدائیان اسلام وعده داده بود پس از رسیدن به حکومت در اجرای احکام اسلام کوشش خواهد کرد، اما پس از رسیدن به قدرت رسیدن، در عمل به وعدههای خود طفره رفت.
به گزارش خبرآنلاین به نقل از ایرنا، آیت الله ابراهیم امینی می نویسد: نام نواب صفوی را درسال ۱۳۲۴ در اصفهان شنیدم. در آن زمان کتابهای سید احمد کسروی در میان جوانان پخش و خوانده میشد. کسروی مردی ادیب، خوش قلم، روشنفکر ولی منحرف بود. به نوآوری و نقد مطالب دینی علاقه داشت و بی باک و گستاخ بود. قرآن را کلام خدا و معجزه نمیدانست. به پیامبر اسلام نسبت جنون میداد و به امام صادق(ع) توهین میکرد. گفته میشد قرآن و مفاتیح را سوزانده است.
ترور در دادگستری تهران
کتاب های شیعیگری، بهائیگری، شیخیگری، صوفیگری، داوری، دین و سیاست، پیرامون اسلام و دهها کتاب دیگر از نوشتههای اوست. علاوه بر اینها روزنامهای داشت به نام پرچم که افکار او را منتشر میکرد. تا آنجا که یاد دارم درآن زمان تنها کسی که به مبارزه قلمی و فرهنگی با او پرداخت حاج سراج انصاری بود که کتاب های شیعه چه میگوید، دین چیست و برای کیست، از نوشتههای اوست.
مردم دیندار به ویژه طلاب جوان از ادامه تبلیغات گسترده کسروی و به انحراف کشیده شدن نسل جوان شدیدا ناراحت و نگران بودند. در چنین وضعی خبر رسید که شخصی به نام نواب صفوی با شلیک چند گلوله کسروی را ترور کرده است. از شنیدن این خبر همه ما شاد شدیم. به ویژه این که شنیدیم ترور کننده یک طلبه معمم است.
متاسفانه این ترور نافرجام بود و کسروی پس از سه ماه معالجه بهبود یافت. شنیدیم که آقای نواب پس از این ترور دستگیر و زندانی شد ولی در اثر اقدامات جدی علمای بزرگ و افکار عمومی، بعد ازیک هفته آزاد شد. آقای نواب از آن زمان به عنوان یک قهرمان مدافع اسلام شناخته شد و طلاب جوان اصفهانی به او عشق میورزیدند. اما همه ناراحت بودیم که چرا این ترور نافرجام بود و کسروی به حیات شیطانی خود ادامه میدهد. خوشبختانه بعد از چند ماه و در همان سال اطلاع یافتیم که کسروی در دادگستری تهران به وسیله دو نفر از فدائیان اسلام دوباره ترور شد و این مرتبه موفق بود. از این خبر مسرتبخش خشنود شدیم.
سخنرانی مرد خوش سیمای فدائیان روی سنگ حجر
در سال ۱۳۲۶ برای ادامه تحصیل به قم آمدم. نخستین باری که در قم با فدائیان آشنا شدم در اوایل سال ۱۳۲۷ و هنگامه جنگ اعراب و اسرائیل بود. یک روز سیدعبدالحسین واحدی مرد شماره دو فدائیان در مدرسه فیضیه سخنرانی داغ و جذابی داشت و با شور و احساسات فراوان، طلاب را به شرکت در جنگ فلسطین و دفاع از اسلام و مردم فلسطین کرد. سخنرانی او تاثیر عمیقی در شنوندگان گذاشت و مورد تایید قرار گرفت. به گونهای که گروهی از طلاب جوان ثبت نام و برای حرکت به سوی فلسطین اعلام آمادگی کردند. آقای واحدی جوانی بلندقد، زیبا و خوش بیان بود.
پس از آمدن نواب به قم، سخنرانیهای سیاسی در مدرسه فیضیه قم زیاد شد. فدانیان اسلام هم از فرصت استفاده و هر چند یک بار به ایراد سخنرانی میپرداختند. سنگی در کنار حوض فیضیه بود که سخنرانان روی آن ایستاده و سخنرانی میکردند. آن سنگ حجر انقلاب نامیده میشد.
نطقهای آتشین بر سنگ حجر انقلاب
موضوع سخنرانیها انتقاد از مفاسد اخلاقی و اجتماعی، بیبند و باری و بیحجابی بانوان، رواج فحشا ومشروبخواری، سکوت علما و مراجع، ترک امر به معروف و نهی از منکر و مانند اینها بود. فدائیان بسیار تند و آتشین صحبت میکردند و شنوندگان جوان را مجذوب خود میساختند، به گونه ای که حتی در خارج مدرسه، گروهی از طلاب جوان همراهشان راه میافتادند.
شنیده میشد فدانیان در جلسات خصوصی گهگاه، صریحا یا به صورت کنایه حتی آیت الله سیدحسین بروجردی را متهم به سکوت و از او انتقاد میکردند.
نظر حاج آقا روح الله نسبت به فدائیان
کسی در ایمان و اخلاص و حسن نیت فدائیان تردید نداشت. شنیده میشد برای اجرای احکام اسلام و مبارزه با مفاسد اجتماعی برنامه و تشکیلات دارند. آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری و آیت الله سیدصدرالدین صدر نسبت به آنها خوشبین بودند. حاج آقا روح الله خمینی نیز نسبت به آنها خوش بین بودند ولی آنها را جوانانی تند و بی تجربه میدانستند و نسبت به موفقیتشان تردید داشتند.
طلاب دو دسته بودند: گروهی از فدائیان حمایت می کردند و گروهی دیگر مخالف آنها بودند و حرکات تند فدائیان را مزاحم درس و بحث طلاب میدانستند. اکثر طرفداران آقای بروجردی طرفدار نظر دوم بودند و گاه و بیگاه نزد ایشان سعایت و بدگویی فدائیان را میکردند و میگفتند: سخنان تند فدائیان اسلام، آرامش را از حوزه سلب کرده و مانع درس و بحث طلاب شده است. فدائیان به علما و مراجع جسارت میکنند و حوزه را در معرض خطر قرار دادهاند. باید فکری کرد.
کتک خوردن و فرار فدائیان از دست مریدان بروجردی
سرانجام این وسوسه ها در روح آقای بروجردی که به حفظ آرامش حوزه و اشتغال طلاب شدیدا علاقه داشت تاثیر گذاشت. روزی ضمن درس عبارتی قریب به این مضمون فرمود که این ها که نظم حوزه را بر هم میزنند و مزاحم درس و بحث طلاب میشوند چه منظوری دارند و می خواهند چه کنند، نمیدانم درباره آنها چه بگویم؟
حاضران منظور ایشان را به خوبی فهمیدند. چند نفر از طلاب بروجردی و خرم آبادی و ملایری خدمت آقای بروجردی رسیده برای جلوگیری از مزاحمان کسب اجازه و اعلام آمادگی کردند. در یکی از شب ها وسط نماز مغرب و عشای فیضیه، یکی از فدائیان اسلام خواست اعلامیه ای پخش کند. چند نفر از طلاب مانع شدند که درمیان موافقان و مخالفان درگیری به وجود آمد. در این میان شیخ .. خرم آبادی و شیخ … ملایری که قبلا با چوب دستی مجهز شده بودند به جان فدائیان اسلام حاضر در نماز افتادند و بزن و بکوب شروع شد. فدائیان از مدرسه فرار کردند. از آن پس سخنرانی فدائیان در مدرسه فیضیه ممنوع شد.
نظر منفی بروجردی نسبت به روش فدائیان
شنیده شد آقای بروجردی دستور داد شهریه تعدادی از طلاب عضو فدائیان قطع شود. فدائیان اسلام تسلیم شدند، به سخنرانیها و فعالیتهای علنی خود در قم خاتمه دادند و کارهای سیاسی خود را به تهران منتقل کردند، چون متدین بودند و مخالفت با آقای بروجردی را به صلاح اسلام و مسلمین نمیدانستند. آقای بروجردی هم گویا در دیانت و اخلاص فدائیان تردید نداشت، ولی با فعالیتهای سیاسی آنها مخصوصا در حوزه علمیه قم موافق نبود و عقیده داشت با این حرکات تند نمی توان دراجرای احکام اسلام و جلوگیری از مفاسد اجتماعی به پیروزی رسید.
به نظر نگارنده، مساله فدائیان اسلام بدون توسل به چوب وچماق هم قابل حل بود و اگر چنین شده بود، شاید حوادث بعد از آن نیز به وقوع نمیپیوست.
ترور مسولین ارشد نظام پهلوی
نواب صفوی در تهران به صورت مخفیانه زندگی میکرد و در جلسات مخفیانه به جذب و پرورش افراد میپرداخت و در قم نیز فعالیت های فرهنگی مخفیانه داشت. در آن زمان مبارزات جبهه ملی برای ملی کردن صنعت نفت شروع شد و به تدریج اوج گرفت. در همان اوضاع چندین ترور به وسیله فدائیان اسلام انجام شد که نمیتواند نسبت به حرکت ملی گراها بی ارتباط باشد.
اولین حادثه ترور هژیر وزیر دربار در آبان ۱۳۲۸ در مسجد سپهسالار به وسیله سیدحسین امامی عضو فدائیان بود. در اثر این ترور، انتخابات تهران باطل و تجدید شد. پیرو آن مصدق و کاشانی به نمایندگی مجلس انتخاب شدند و آیت الله کاشانی از تبعید بازگشت. سیدحسین امامی نیز دستگیر و در یک محاکمه سریع محکوم به اعدام شد. برای جلوگیری از این اجرای حکم اعدام او اقداماتی به عمل آمد ولی موثر نیفتاد و بعد از چند روز به اجرا در آمد.
دومین حادثه ترور رزم آرا نخست وزیر وقت در اسفند ۱۳۲۹ به وسیله خلیل طهماسبی عضو فدائیان اسلام در مسجد شاه تهران بود. شنیده میشد در این ترورها از آقای کاشانی اجازه گرفتهاند.
ارتباط پنهانی فدائیان با کاشانی و دولت مصدق؟
مصدق در سال ۱۳۲۹ به نمایندگی مجلس انتخاب شد. در اسفند همان سال قانون ملی شدن صنعت نفت با فشار افکار عمومی به تصویب مجلس رسید. در اردیبهشت سال ۱۳۳۰ برای اجرای قانون و خلع ید از شرکت سابق نفت نخست وزیری را پذیرفت ولی در اثر اختلافی که با محمدرضا شاه در انتخاب وزارت دفاع پیدا کرد از تشکیل دولت امتناع کرد. شاه قوام السطنه را به نخست وزیری منصوب کرد ولی با قیام خونین مردم در ۳۰ تیر قوام السلطنه ناچار شد از نخست وزیری کناره گیری کند. پیرو آن مصدق بار دیگر به نخست وزیری به انضمام پست وزارت دفاع ملی منصوب شد.
در زمان مبارزات، مصدق و آیتالله کاشانی، جبهه ملی و فدائیان اسلام کاملا فعال بودند و اکثر ترورها در همان زمان به وقوع پیوست. خیلی روشن بود که این حوادث با یکدیگر بیربط نبود. شنیده شد که آقای کاشانی و بعضی سران جبهه ملی، پنهانی به آقای نواب صفوی وعده داده بودند که پس از پیروزی و تشکیل حکومت ملی در اجرای احکام اسلام و مبارزه با مفاسد اجتماعی اقدام خواهیم کرد.
روابط آیتالله کاشانی با فدائیان اسلام در آغاز خوب بود و از آنها حمایت میکرد. اما پس از چندی به سردی بلکه به مخالفت گرایید. گویا علت قضیه این بود که آقای کاشانی به فدائیان وعده داده بود که پس از رسیدن به حکومت در اجرای احکام اسلام کوشش خواهیم کرد اما پس از رسیدن به حکومت در عمل به وعدههای خود طفره میرفت.
زیرا مصدق اصولا به اجرای احکام اسلام عقیده نداشت و به تذکرات آقای کاشانی گوش نمیداد. فدائیان عقیده داشتند کاشانی باید نسبت به این امر جدیتر با مصدق برخورد کند و در صورت تعلل دست از حمایت او بردارد. ولی کاشانی عقیده داشت در شرایط دشوار زمان باید از مصدق حمایت کند تا زمینه مناسبتتری برای اجرای احکام فراهم شود.
تصورات نادرست فدائیان
پیرو آن فدائیان مخالفت خود را با آقای کاشانی آشکار کردند. پس از کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد و سقوط حکومت آقای مصدق، آقایان نواب صفوی مرد شماره یک، سیدعبدالحسین واحدی مرد شماره دو، خلیل طهماسبی قاتل رزم آرا و مظفر ذوالقدر ضارب حسین علا، به وسیله عمال رژیم پهلوی محاکمه و به اعدام محکوم شدند.
برای نجات آنها از سوی برخی علما و مراجع از جمله آقای سیدمحمدبهبهانی اقداماتی به عمل آمد ولی موثر نیفتاد. سرانجام درسال ۱۳۳۴ حکم اعدام به اجرا درآمد و جمعیت فدائیان متلاشی شد. شنیده شد آقای واحدی در دفتر کار تیمور بختیار و با اسلحه کمری وی به شهادت رسید.
هدف فدائیان مبارزه با مفاسد اجتماعی، اخلاقی و اجرای احکام اسلامی از راه امر به معروف و نهی از منکر در همه مراحل آن بود. ولی متاسفانه نه اوضاع و شرایط مساعد بود نه رهبری آن از موقعیت اجتهاد و مرجعیت دینی برخوردار بود تا در میان دینداران نفوذ کلام داشته و اوامرش مطاع باشد. فدائیان اما تصور می کردند با تهدید و ترور چند نفر از شخصیتهای سیاسی میتوان به چنین هدف بزرگی رسید.
۶۵۶۵
آخرین دیدگاه