سید عطاءالله مهاجرانی، تحلیلگر مسائل سیاسی طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: مسافر سنت در هزاره سوم! عنوانی که خواندید، عنوان کتاب تازه (۱) روحانی نام آشنا و دلپسند جوانان و مردمان، محمدرضا زائری است که هم دکتر است و هم حجتالاسلام! تلفیق دکتر و حجتالاسلام هم خود نشانی از مدرنیته و سنت دارد، هر چند دکترای ایشان به لحاظ موضوع و دانشگاه، ریشهاش در آب و خاک و حال و هوای سنت است. کتاب روزنوشتهای یکسال نویسنده است. دیدهاید گاه از تصویر برشِ عرضی تنه درخت و تعداد حلقهها و رنگ و نوع حلقهها که مانند بابوشکا، عروسکهای مشهور روسی یکدیگر را در آغوش گرفتهاند، میتوان درخت را شناسایی کرد؟ یادداشتهای روزانه، یکسال، برشی از زندگی معاصر است. نام و نشان راویان و نیز زمان و مکان دقیق روایتها، مشخص نیست، همین نکته به روایتها، ماهیتی فراشخصی، فرامکانی و فرازمانی داده است، میتواند هرکسی، در هر جا و هر گاه، راوی چنین روایتی باشد. البته چنین تکنیک یا شیوهای شناخته شده است. مثلا در «داستان پادشاه و کنیزک» در مثنوی که سنگ بنای همه داستانهای مثنوی است، نام و نشان، پادشاه و طبیبان درباری و کنیزک و زرگر سمرقندی و طبیب الهی را نمیدانیم. اما میدانیم آنها از هر نام خاصی، واقعیترند. به همین دلیل روایت محمدرضا زائری، در حصار یک شخص یا حتی یک تیپ شخصیتی و شهر و زمان باقی نمیماند. در هر روزنوشت، نکتهای وجود دارد که شما را در اندیشه فرو میبرد.
گاه از تلخیاش، اندوهگین میشوید که چرا؟ کاش میشد کاری کرد و گاه از شیرینیاش، با تمام وجود شادمان و خندان میشوید که خدا را شکر، هنوز محبت و وفا در جامعه و وطن ما معدوم نشده است، چنانکه عبدالواسع جبلی در شکایت روزگار و بیوفایی مردم، عصر خود را روایت کرده است:
منسوخ شد مروّت و معدوم شد وفا
وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا
البته در بیت آخر، این شکواییه، عبدالواسع جبلی، با تابش آفتاب امید و محبت، راه را نشان میدهد که مبادا تلخیهای زمانه عسرت و قدرناشناسی و بیوفاییهاما را از دوستی خسته و بیزار کند. میگوید:
مرد آن بود که روی نتابد ز دوستی
لو بُسّت الجبال او انشقّتِ السّماء
اگر کوهها آوار و ریزریز شوند و سقف آسمان بشکافد و فرو ریزد؛ نباید از دوستی دست برداشت! دوستی و دوست داشتن، گوهر دین و حقیقت ایمان و دینداری است. پیامبر عزیز ما که همیشه در اندوهِ رنج مردمان بود، هدف بعثت خود را تمامیت بخشیدن به مکارم اخلاق میدانست. مکارم اخلاق جوهرش دوستی و دوست داشتن است و «هل الدّین الّا الحُبّ؟» این دوستی، در سخن خلاصه نمیشود، وقتی نویسنده روایت میکند که در ایستگاه مترو، چمدان پیرزن ناتوانی را برایش حمل میکند، همین روایت از نگاه همان پیرزن، از نگاه مردمی که شاهد این صحنه بودهاند، از نگاه ما خوانندگان کتاب، روایت دوستی و محبت و کرامت است. بدون تعارف، بدون مجامله، باید با حسرت پذیرفت و با صدای بلند گفت، اکثریت روحانیون ما که راهی به قدرت و ثروت و شهرت پیدا کردهاند، از مردم فاصله گرفتهاند. به همین دلیل تا روحانی یا به ویژه امام جمعهای، مثل امام جمعه تبریز یا اهواز، حال و هوایی مردمی پیدا میکند، محبوب مردم میشوند. کتاب آقای زایری در بین سطورش، هشدار و زنگ بیدارباش هم هست. راه را گم نکنیم! از تعریضها یا حتی ناسزاهای مردمی که دشواریها، تابشان را برده و خسته شدهاند، خسته نشویم و چهره در هم نکشیم. زخمها را نپوشانیم. معالجه کنیم. زخمهای مردم را درست ببینیم. شفقت داشته باشیم:
«صبح خبر بزرگترین و تازهترین اختلاس را میخوانم و عصر توی ترافیک پلیس را میبینم که موتورها را نگه میدارد، جوانی که موتورش را گرفتهاند، التماس میکند که وسیله روزی زن و بچهام را نبرید!» (ص/۳۱)
از این نکتهها، در کتاب فراوان میبینید و «نکتهها چون تیغ پولاد است تیز!» کتاب هم برای روحانیون میتواند، عبرتآموز باشد و هم برای مسوولان، مسوولانی که در کسوت روحانیتند، دیگر حسابشان ویژه است. در روزگار نوجوانی و جوانی نسل ما، روحانیون با مردم آمیخته و از درد و زندگی مردم باخبر بودند. سینهای گشاده و شکیبایی لازم را برای شنیدن سخنان مردم داشتند. اگر این مرجعیت معنوی و اخلاقی آسیب ببیند، جامعه دچار ناهنجاری و تشویش و حتی گسیختگی خواهد شد. تحرکی که در بدن ماست، به اعتبار سیستم، عصب و گردش خون و اکسیژن در تن ماست. اگر سیستم عصبی ما آسیب ببیند و درد را درست منتقل نکند، ناگاه شاهد توقف زندگی خواهیم بود.
«مسافر سنت در هزاره سوم»، مصداق روشنی است از همان باور که «کوچک زیباست» و نیز« زیبایی، سادگی است». روزنوشتها هم کوچکند و هم ساده. به همین اعتبار، در ذهن خواننده میماند. کتاب خوب، همان است که شما را ترک نمیکند!
پینوشت:
محمدرضا زایری، مسافر سنت در هزاره سوم، اصفهان، نشر آرما، ۱۴۰۱
آیا این خبر مفید بود؟ 0 0
نتیجه بر اساس 0 رای موافق و 0 رای مخالف
آخرین دیدگاه