هادی خانیکی، روزنامهنگار و استاد دانشگاه علامه طباطبایی طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی / که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز / ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز حافظ
1) دومین یکشنبه پیوسته است که در بیمارستان نیستم. اما همچنان در شیراز و خانه به لطف پزشکان جراح مشغول ادامه درمانم. این هفدهمین نوشتار سرطانی من است. ابتدا که از ابتلا به سرطان آگاه شدم، بیشتر میخواستم به تجربههایم در قالب «شطحیات سرطانی» بپردازم. شطحیات مفهومی است عارفانه که میان حقیقت و مجاز به زبانی متفاوت سخن میگوید. «شطحیات» یعنی گفتههای عجیب و پیچیده که از جوشش روح حاصل میشوند. به سرعت «شطحیات سرطانی» من تبدیل به عنایت خدا و لطف دوستان «سرمایه سرطانی» شد و این یعنی آنکه از همنشینی سرطان جنبهها و وجهههای فردی و سرطانی به رویم گشوده شد. اکنون میتوانم بهتر حس و درک خودم را از سرطان و تاثیر آن را در شتاب دادن به جهان زیستهای دیگرم به وضوح بیان بکنم. میهمان ناخوانده سرطانی نداشتهها و کمبودهای فراوانی را در «خانه» به من نشان داد.
پس از آن درک من از زندگی، دانش، نوشتن، سیاست و کنشگری مدنی در میانه جامعهای پرشتاب پر آسیب و پر نیاز پیش و پس از ابتلای به سرطان را تغییر داد و این تغییر را خود حس میکنم. به این معنا که در زندگانی سرطانی مفهوم رابطه را با خداوند و با خویشتن متفاوت میبینم و در وجه دوم یعنی جنبه اجتماعی «سرمایه سرطانی» میزان اثربخشی سرمایه اجتماعی، قدرت امید و توان گفتوگو را در گشودن راه درمان بهتر میبینم، بدون آنکه خواسته باشم بیشتر درباره آنها بخوانم و بدانم. از میان آنچه همدردیها و همراهیها و همکاریهای خانواده و دوستان و همکاران و همفکران و دانشجویانم و آشنایان دور و نزدیک برآمده است چیزی جز یک احیای «همبستگی اجتماعی» جدید که اینبار به بهانه کمک به درمان یک بیماری مزمن و صعبالعلاج آمده است هم «سرمایهای سرطانی» از جنس سرمایه ترمیمکننده و شتابدهنده ندیدم.
آن «فهم و حس جدید فردی» و این سرمایه «جدید و اثرگذار اجتماعی» زبان گفتن و شنیدن را برای من بیمار و جامعه پیرامونیام سادهتر کرده است؛ گویی حرف همدیگر را در دنیایی نو ساخته بهتر میفهمیم یا با همدیگر جهانی متفاوت را کشف کردهایم. اینجاست که به عنوان کسی که برای ارتباطات و گفتوگو نقشی ویژه و راهگشا قائل است به این دریافت رسیدهام که میتوان از «ارتباطات سرطانی» نیز حرف زد.
2) آنچه این ایام میگویم یا مینویسم سخن و نوشتهای برآمده از ذهن و زبان یک محقق نیست. تجربهها و واگوییهای بیماری است سرطانی که گاه خود هم قادر به نوشتن آنها نیست. دریافتهایی است از روی تخت شیمیدرمانیهای پرحجم یا اقامت در آیسییوهای بیمارستانی و انجام جراحی ویپل یکی از دشوارترین جراحیهای جهان به همین دلیل این دغدغهها را در شمار موضوعاتی بدانید که نیازمند واکاوی و نقد از سوی محققان و کنشگران است.
طبیعتا در چنین شرایطی نه دسترسی به منابع متقن و دست اول هست و نه فرصت گفتوگوهای عالمانه. این نوشتار هفدهم را هم هنوز با همان رنگ و بوی بیمارستانی بخوانید گرچه در بیمارستان نیستم. درمانم در خانه در امتداد همان بخش دوم زندگی در «جهان پس از جراحی» است. امید دارم با بهبودی نسبی بتوانم تجربه فردی و اجتماعیام را از این مرحله درمان با گفتوگوی بیشتر با پزشکان و صاحبنظران و مشاهدات وسیعتر از روند بیمارستان در شیراز و وضعیت بیمارهای سخت و بیماران صعبالعلاج به صورت مستدلتر عرضه کنم. از جمله قصد دارم در مدت اقامت در این شهر، بیمارستان پیوند بوعلی سینا را از نزدیک ببینم و درباره نماد و نهاد امیدبخشی از ورود جامعه جدید مدنی ایران به عرصه دانش برجسته پیوند اعضا و تلاش برای کاهش رنجهای درمانی و اجتماعی و اقتصادی مردم گفتنیهایی بنویسم. باید به خلق این سرمایههای بزرگ ملی که به همت پزشکان بلندآوازه و دردمندی چون استاد ملک حسینی (پدر پیوند کبد در ایران) و جراحان زبردست پیوند و نیکوکاران خیراندیش به انجام رسیده است، نگاهی دیگر داشت و آن را همتراز افتخارات دیگر ملی به شمار آورد.
3) در نوشتار پیشین که به «سرطان، و جراحی جهانهای بعد» پرداختم، به بخشی از تجربهام از زندگی در آیسییو بیمارستان مرکزی شیراز (امارآی) اشاره کردم، بخشی که آن را میتوان حلقهای از «مصائب بدن» و پدیدارشناسی بیماریهای مزمن روانی و اجتماعی در وضعیتی خاص از درمان دانست. پزشکی انسانمدار و طبیعتا بیمار محاط در آن حوزه از درمان نمیتواند به سادگی وارد آیسییو یا از آن خارج شود. برای من زندگی چهارروزه در میانه بیهوشی و هوشیاری آیسییوای، شبیه به زندگی در عالمی متفاوت بود. عالمی که قطعا تبیینهای علمی دقیق و همهجانبهای دارد، اما به یقین برای هر مریضی و بیماری انگارههای متفاوتی میآفریند. پزشکان به درستی پیش و پس از عمل جراحی گفتند که بیهوشی اقدامی معادل فراموشی موقت است. اما پرسشی که برای من پس از همان بیهوشی پردامنه باقی است، چگونگی بازگشت به رویاها و تخیلهای فراموشنشده است. در آن عالم برزخی مدام با دو تصویر همراه بودم. نخست تصویر برادر معلولم مهدی که پیش از من در مشهد به آیسییو رفت و هنوز هم پس از سی و چهار روز زندگی دشوار را میان درد و نگرانی تجربه میکند و دوم مادرم که برای من همیشه نقش معلم و مراد داشته و با دغدغههای بسیار مراقبت مدام و کامل از او را به من و خواهرانم سپرده بود.
مادرم با وجود اینکه در 94 سالگی درگذشت. به گفته خانم دکتر سوسن شریعتی با همان سن و سال «احساس یتیمی» را برایم به جا نهاد و گمان میکنم که آن حس از ناخودگاه من حتی در بیهوشی جدا نشد. مهدی را نیز به خاطر وضعیت خاص ذهنی و جسمی که داشته و دارد و به واقع تجسم محبت، مظلومیت، رفاقت به دور از منفعت با همه است و به ناگاه از سوی بیماری کرونای حاد شده است، نتوانستهام حتی در آیسییو فراموش کنم و دغدغهاش را با دیدن او در پایین پلههای دور و دراز آبانبار کهنه به همراه داشته باشم؛ دغدغه تخت مدرن آیسییو در آبانباری سنتی و متروکه؟ نمیدانم این تصور و تخیل به چه معناست و تقدیر با او و ما چه خواهد کرد. اگرچه بنا به لطف خداوند و دلسوزی بیانتها و توان و تجربه پزشک دردآشنا و حاذق و مسوولیتشناس دکتر صداقت و همکارانش در آیسییوی بیمارستان امام رضای مشهد امیدوارم اما جایی ویژه برای دغدغههای جدید جان باز کردهام.
طبیعتا به میزانی که درمان من پیش میرود و چیرهدستی و توانمندی پزشک جراحم دکتر نیکاقبالیان و همکار پیگیرش دکتر رزمی باید به «رنجهای جان» که دور و نزدیک فردی و اجتماعی مرا فرا گرفته است، با کشف و خلق ظرفیتهای امیدآفرین اهتمام ورزید. من درگیر مصائب تنم ولی عبور از رنجهای جانناگزیر است برای کسی که مبتلا به هر نوع بیماری سخت باشد، پدیدارشناسی مصائب بدن بعد از عمل جراحی باید توام با کاهش رنجهای جان باشد. بدن زیسته در بیماری پس از آنکه با عمل جراحی از درد و رنج رها میشود، به تعبیر پدیدارشناسان بدنی شتابزده است که نیازمند آسیبشناسیهای فراوان از جمله آسیبهای نهفته در روان و جامعه است.
4) وضعیت درد پس از جراحی سخت برای من معبری برای وقوف به بدن و ظرفیت تحمل انسان برای عبور از سختیهاست. درد را دیگر مقولهای پیچیده و تناقضآمیز میبینم که گاه همچون یک «لذت» یا حداقل «قدرت» امید داشتن به خلق جهانی آسودهتر است. از این رو میتوان از مصائب بدن و همنشینی با دردهای سخت آموخت که برای عبور از هر جهان پر بیم و هراسی که در پیش روست، راههایی فراتر از تصورها و تواناییهای ما وجود دارد. خداوند بر پایه توان نهفته در انسان و اجتماع وضعیت و شرایطی متفاوت با جهان زیستهای متعارف میآفریند که در آن نهتنها «مصائب تن» بلکه «رنجهای جان» نیز در وجهی پذیرفتنی میشوند بلکه «زندگی در جهانی برآمده از امید» میدانی نو برای زندگی و تکاپو در افقی «پساسرطانی» سامان مییابد.
آخرین دیدگاه