در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست / ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس حافظ
هادی خانیکی، روزنامه نگار طی یادداشتی برای روزنامه اعتماد نوشت: ۱) امروز یکشنبه ۳۰ مرداد پس از جراحی پیچیده ولی موفق «ویپل» از بیمارستان مرکزی (امآرآی) شیراز مرخص شدم تا ادامه درمان را تا سه هفته دیگر در همین شهر دنبال کنم. این عمل هم یکی دیگر از زبردستیهای دکتر سامان نیک اقبالیان، جراح برجسته ملی و بینالمللی، دکتر توحید رزمی، دستیار جوان و پیگیر و دیگر اعضای این تیم صاحبنام ایرانی بود. چنانکه پیشتر نوشتهام، تا این مرحله، توفیق در درمان من بیش از هر چیز مرهون لطف خداوند، دعاها و تلاشهای بیشائبه خویشان و دوستان و دانشجویان، همکاری مسوولانه پزشک گوارشم، دکتر سیاوش منصوری و خونشناس صاحب تجربه و مسلط به دانش روزآمد، دکتر پیام آزاده است. از ابتدای بیماری تاکنون، لطفی نبود که از نزدیک و دور نسبت به من فروگذار شود و اوج این محبت و همت را در شیراز دیدم: از کادر مدیریت و پرستاری بیمارستان مرکزی شیراز، به ویژه دکتر خشنود، دکتر قریب، خانم کمالی سروستانی و دوستان و همفکران و همراهان شیرازی.
فعلا در بخش دوم درمان، پس از شیمی درمانی، تجربه جهانزیست جراحی را آغاز کردهام که پاره نخست و موقت آن را دنیای بیهوشی و سیر و سلوک برزخی آن با سه روز اقامت در آیسییوی بیمارستان تشکیل میدهد، تجربهای بر بنیاد فراموشی و کاهش درد، پایین آوردن هوشیاری و طولانی کردن خواب بعد از عمل و پاره بعدی و دایمی آن، زیستن با کنشها و واکنشهای جدید بدن پس از برداشتن سر و گردن پانکراس، نیمی از معده، کیسه صفرا، اثنی عشر و غدد لنفاوی مجاور آنهاست، به گفته جیمز آلفرد و کوین آهو، پدیدارشناسان مریضی و ناخوشی، سازگار شدن با «مصائب بدن» بدون آنکه ناامیدی و وقفهای در زندگی پس از بیماری رخ دهد.
۲) در آستانه اول شهریور، میلاد ابوعلیسینا و روز پزشک هستیم، روزی که توجه به مبانی، رویکرد و داشتههای او، اعم از جسمانی و روحانی، شرقی و غربی و بومی و غیربومی میتواند برای امروز هم سرمشقهایی، هر چند انتقادی، بیافریند.
چه زیباست نهادن نام این طبیب و فیلسوف موسس و صاحبنام ایرانی بر بیمارستان پیوند شیراز، بزرگترین بیمارستان پیوند اعضا در منطقه که تماما به همت نیکوکاران، مشارکت تام مردم و مدیریت دکتر ملک حسینی، بنیانگذار پیوند کبد در ایران، بنا شده است. روز پزشک را به همه پزشکان کشور تبریک میگویم و به عنوان تجربه آرزو میکنم که تمامی آنان علاوه بر دانش تخصصی، از فرهنگ و علوم دیگر برای بالا بردن توان گفتوگوی خویش با بیماران و جامعه استفاده کنند.
۳) تجربه این روزهای من از بیمارستان و تفاوتهایی که این نهادها با یکدیگر دارند مرا به آنجا رسانده است که بخواهم «تولد پزشکی بالینی، باستانشناسی نگاه پزشکی» میشل فوکو را نقادانهتر بخوانم. فوکو تحول در نظام آموزش پزشکی و تبدیل شدن بیماری به مقوله اجتماعی را سبب پیدایش شکل نوینی از پزشکی و نهادهای پزشکی میداند: «پزشکی بالینی گسستی عظیم را در پزشکی غرب رقم زد و از درک علایم بیماری به کشف جایگاه بیماری در بدن رسید». او سه نهاد «زندان»، «بیمارستان» و «مدرسه» را نقد میکند که به عنوان بخشی از ابزار سرکوب توسط قدرت مسلط به کار گرفته شدهاند.
من پیشتر نوشته بودم که تجربه دانشگاه و زندان را در شیراز داشتهام، اما این تجربه سوم، یعنی بیمارستان، مرا به پرسشهای جدیدی رسانده است که انتظار دارم جامعهشناسان، ارتباطگران و صاحبنظران علوم سیاسی به آن بیشتر بپردازند، تجربه تاسیس بیمارستان نمازی پیش از انقلاب و بیمارستان ابوعلیسینا پس از انقلاب نشان میدهد که نقش قدرت و مشارکت مدنی در جاهایی فراتر از نقش قدرت رسمی و مسلط بوده است. به این اعتبار کاربردی فراتر از آنچه فوکو درباره «سرشت کنونی و اولیه بیمارستان» میگوید، میتوان قائل شد. البته در طراحی نهادها میتوان به امکان «تسخیر» نیز اندیشید که در نظامهای غیردموکراتیک کار دشواری نیست، ولی راههایی هم برای تقویت توان مدنی وجود دارد.
بیمارستان یکی از قدیمیترین نهادهای ایرانی است که به مفهوم ابنسینایی آن، گفتوگوی بیشتر اصحاب علوم انسانی را با پزشکان میطلبد. دیرینهشناسی بیمارستان در ایران تنها به دوران پهلوی محدود نمیشود بلکه باید این فصل را در امتداد فصولی از تاریخ مشروطه و پیش از آن، به ویژه دوران شکوفای تمدن ایرانی و اسلامی نیز دانست: دورانی که بیمارستان محلی برای همدردی انسانها، پیشبرد اهداف جامعه و شفای بیماری را از طریق تقویت باورهای معنوی و توان بیمار مطرح میکرد.
۴) هنگام بیماری، به ویژه بیماریهای حاد و مزمن مثل سرطان، دستکم دو نوع شجاعت لازم است: اولی شجاعت مواجهه با واقعیت میرایی است. شجاعتی که میکوشد ببیند از چه چیزی باید ترسید و به چه چیزی باید امید بست. دستیابی به این شجاعت مشکل است و بسیاری به بهانههای مختلف از آن گریزانند، اما شجاعت دوم تاملبرانگیزتر است؛ شجاعت اقدام مطابق با حقیقتی که پزشک و بیمار به آن رسیدهاند. در این مرحله دامنههای رفتار بخردانه برای بیمار نامعلوم است. پزشک با تواناییهایش شجاعت اقدام را در بیمار پرورش میدهد و کمک میکند بیمار تصمیم بگیرد که ترسها و نگرانیهایش مهمترند یا چیز دیگر.
اس. کی تومبز در کتاب معنای بیماری مینویسد:
بنا بر نظر فوکو براساس فهم مدرن و علمی از مرض، بدن همچون ابژه علمی زیر «نگاه خیره» پزشک، از بدن زیسته به بدن کالبد شناختی دگرگون میشود. پزشک با درک بدن همچون ابژه علمی، به فکر رفتن به ورای ظاهر بیرونی بدن مادی است تا درونیترین کارکردهای آن را شناسایی کند. به بیان دیگر، «نگاه خیره پزشکی» معطوف بر درون بدن میشود. پزشک با معاینه فیزیکی از علایم سطح بدن را محل ظهور و بروز خارجی آسیبشناسی درون تفسیر میکند. همانطور که یک هنرمند حرفهای و یک فرد عادی یک نقاشی را به شیوهای متفاوت در تقابل با یکدیگر مینگرند، به همان شکل پزشک مجرب «بدن» را به شکل دیگری میبیند.
۵) مرحله دوم درمان را همچنان با امید به خداوند و گسترش و تعمیق گفتوگو میان پزشک و بیمار و جامعه و انگزدایی از بیماری و پیامدهای آن آغاز کردهام. این همچنان به معنای خوشبینی و سادهاندیشی نیست. مسیر درمان دور و دراز و همراه با پذیرش مولفههای جدید و ناشناخته است. باید خود و جهانزیستهای خود را توانمندتر کنم. من این ماهها را با سرطان زیستهام و باید حتی در رهایی از آن هم به «ابتلا» بیندیشم. سرطان، دیگر برای من «خرچنگ و عقرب» نیست. یک بیماری قابل درمان است که در کنار آن رنجهای انسانی و اجتماعی دردآورتر از آن نیز هست. برادر معلولم، مهدی، به دلیل ابتلا به کرونای شدید، همچنان در آیسییوی بیمارستان امام رضای مشهد است و چشمان من در انتظار بازیابی سلامتش. با همه اینها، امیدوارم، چون امید «انتظار گشایش» است و باور به ظرفیت بینهایت و غیب جهان. از این رو همزبان با مولانا میگویم که:
حین مشو نومید، نور از آسمان
حق چو خواهد میزند در یک زمان
آخرین دیدگاه