او فقط به دلیل پیام صمیمانهای که یکی از همکلاسیهایم برایم ارسال کرد و ازدواجم را تبریک گفت، به شدت عصبانی شد و طوری با مشت به دهانم کوبید که لبم پاره شد و از آن روز به بعد…
به گزارش خراسان، اینها بخشی از اظهارات زن 28 سالهای است که پس از فرار از منزل به کلانتری پناه آورده بود. او درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری نجفی مشهد گفت: تک فرزند خانواده بودم و پدرم در یکی از نانواییهای مشهد کار میکرد، به همین دلیل باید صبح زود سر کار میرفت. من کودکی خردسال بودم که یک روز صبح پدرم در مسیر رفتن به نانوایی با یک خودرو تصادف کرد و در دم جان سپرد. مادرم که هیچ شغل و درآمدی نداشت به ناچار یک سال بعد از مرگ پدرم ازدواج کرد و بدین ترتیب من هم وارد یک زندگی جدید شدم و تا مقطع دیپلم درس خواندم اما بعد از آن در کلاسهای آموزش فیلمبرداری شرکت کردم تا بتوانم شغلی برای خودم پیدا کنم. بعد از پایان دوره آموزشی در یک عکاسی مشغول کار شدم و همزمان تحصیلاتم را در رشته حسابداری در یکی از دانشگاههای علمی کاربردی ادامه دادم. آنجا بود که با بیشتر همکلاسیهای دانشگاه ارتباط صمیمانهای برقرار کردم و طبق قرارمان در روزهای آخر هفته به صورت مختلط به مناطق دیدنی یا تفریحی میرفتیم. از سوی دیگر ارتباط گستردهای در فضای مجازی با یکدیگر داشتیم و پستها و پیامهای همدیگر را تایید میکردیم. در همین روزها وقتی برای فیلمبرداری به یک مجلس عروسی رفتم با جوانی آشنا شدم که برای آرایش داماد آمده بود. آن آرایشگر 30 ساله فقط تا مقطع راهنمایی تحصیل کرده بود اما وضعیت مالی خوبی داشت و استادکار ماهری بود. «صادق» بعد از این آشنایی چند ساعته از مشکلات دوران کودکیاش برایم سخن گفت و اینکه پدرش به دلیل خیانت، مادرش را طلاق داده است و او همواره با کابوسهای خیانت زندگی میکند. خلاصه ارتباط من و صادق نزدیکتر شد و او ادعا میکرد همواره از این وحشت دارد که روزی من هم به او خیانت کنم و تنهایش بگذارم ولی من اطمینان میدادم که چنین اتفاقی نخواهد افتاد. مدتی بعد صادق به خواستگاریام آمد و من با وجود مخالفتهای مادر و ناپدریام به ازدواج با او اصرار کردم. بالاخره مراسم عقدکنان ما برگزار شد و من در همان شب جشن، تصویری با لباس عروسی در کنار صادق را در صفحه اینستاگرامم گذاشتم و بدین ترتیب سیل تبریکات همکلاسیهایم شروع شد.
در میان آنها جوانی به نام رحمت که همیشه در تورهای آخر هفته همراهمان بود نیز پیام تبریکی با جملات ادبی برایم فرستاد. من هم پاسخی صمیمانه به او دادم. در این هنگام صادق پیام مرا دید و چنان مشتی بر دهانم کوبید که لبم پاره شد و خون زیادی روی لباس عروسیام ریخت اما من این ماجرا را از مادر و ناپدریام پنهان کردم و چیزی نگفتم. صادق چند روز با من سرسنگین بود و هر چه التماس میکردم که رحمت فقط همکلاسی دانشگاهم است، باور نمیکرد. از آن روز به بعد هر بار با هم بیرون میرفتیم، او مرا به بهانه نگاه کردن به مردان غریبه کتک میزد یا با مردم درگیر میشد که به همسرش نگاه کردهاند! او در همین روزها به مصرف مواد مخدر رو آورد و مدعی بود برای رهایی از شر این افکار پوچ درباره خیانت، مواد مصرف میکند.
او هر بار پس از مصرف مواد با خوشحالی نزد من میآمد و التماس میکرد تا به رابطه غیراخلاقیام با رحمت اعتراف کنم اما من فقط گریه میکردم و به خاطر این تهمت ناروا اشک میریختم. صادق دوباره عصبانی میشد و با شکستن وسایل منزل باز هم مرا کتک می د. سه ماه از مراسم عقدکنانمان گذشته بود و من در خانه مجردی صادق زندگی میکردم که روزی گوشی تلفنم خراب شد و من آن را برای تعمیر به صادق دادم ولی او هنگام بررسی گوشی تلفن، نام رحمت را در واتساپ و اینستاگرام من دید که او را در فهرست سیاه (بلک لیست) گذاشته بودم. او ناگهان گوشی را شکست و با میله جاروبرقی به جان من افتاد، آنقدر کتکم زد که خودش خسته شد و بعد هم در خانه را قفل کرد و بیرون رفت. دو روز در خانه تنها بودم و دسترسی به تلفن هم نداشتم. بعد از این مدت صادق دوباره به خانه بازگشت و باز هم مرا کتک زد. او با فریادهایش از من میخواست به ارتباطم با رحمت اعتراف کنم. او میگفت، اگر ماجرای این ارتباط را نگویی تو را میکشم! با التماس فریاد میزدم او فقط همکلاسی من بود. هیچ رابطهای بین ما نیست. شب عقدکنان هم وقتی فهمیدم از تبریک صمیمانه او ناراحت شدهای، بلافاصله نامش را در فهرست سیاه گذاشتم! ولی صادق توقع شنیدن پاسخی غیر از این را داشت و من همچنان از درد به خود میپیچیدم. در این هنگام چشمم به کلید روی در افتاد و منتظر فرصتی بودم تا از این جهنم سیاه بگریزم. در همین حال صادق حوله را برداشت تا دوش بگیرد و فریاد زد وقتی از حمام بیرون آمدم باید همه حقیقت را بگویی. من هم بلافاصله از خانه فرار کردم و به کلانتری آمدم تا…
با صدور دستوری ویژه و با راهنماییهای سرهنگ مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی)، رسیدگی کارشناسی و بررسیهای روانشناختی این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
آخرین دیدگاه