شعر تازه ای که در 26 آذر 1400 سروده و تقدیم شد.
چشم بر لطف تو چون دوختم از روزِ ازل
سهم من گشت تماشای تو تا وقت اجل
قسمت ما ز حقیقت به نگاهی بسته است
گر چه آن یار نمی دید بجز روح عمل
دل در این حلقه ی تقدیر چه تنها مانده است
گر شود چشم به هر مشکلِ ما یک ره حل
ای که از چشم دل خویشتنش غافل هست
بر حذر باش که بیراهه پُر از عیب و خلل
ساقی آن روز که خاکِ درِ میخانه بِسُفت
خُمره را ساخت ز تقدیر و ز اجبار و عَجَل
عاقبت آنکه در این عرصه ره خویش شناخت
دور ماند از شَرَرِ نَفسِ سراسر ز حِیَل
عاشق اندر سفر خویش بدانست، نداشت
معنی عشق در این وادی لاینحل، حَل
هر نقابی که نیفتاد ز رُخها به یقین
به کناری شود ار گشت به همراه غزل
آخرین دیدگاه