احمد زیدآبادی در روزنامه اعتماد نوشت:امروزه پس از گذشت حدود یک ربع قرن از آغاز حیات پدیدهای به نام «جنبش اصلاحطلبی» در ایران، اگر چهرههای موثر این پدیده را به بحث و گفتوگویی درباره آسیبشناسی اصلاحات فرا بخوانیم، معمولا نخستین حرفشان این خواهد بود که: «ابتدا باید مشخص شود چه چیزی، چگونه در این نظام باید اصلاح شود!»
در واقع همین یک جمله، از بیبرنامگی و سردرگمی و بینظمی عملکردِ اصلاحطلبان در 25 سال گذشته پرده برمیدارد و دلیل اصلی ناکامی سیاسی آنها را توضیح میدهد. واقعیت این است که سردرگمی تاریخی اصلاحطلبان بهخصوص پس از عقب راندن آنها از نهادهای رسمی و یکدست شدن قدرت پس از انتخابات ریاستجمهوری اخیر، افزایش یافته است و گرایشهای مختلف آنها به سختی میتوانند برای حفظ وحدت کلی در صفوف خود، به تعریفِ کار سیاسی مشترکی حتی در صورت حداقلی آن دست یابند.
از این رو شاید گرایشهای مختلف اصلاحطلبان، محکوم به تفرقه و جدایی از یکدیگر و در نتیجه تبدیل به نیرویی بیاثر و حاشیهای باشند؛ اما اگر آنها امکان نوعی آسیبشناسی بیطرفانه از گذشته و تحلیلِ عینی مخاطرات پیش روی کشور را به دست آورند، به نظرم رانده شدن از قدرت را باید نه به عنوان فرود آمدنِ آخرین ضربه بر بار آبگینه خویش، بلکه به صورت فرصتی طلایی برای بازسازی فکری و نقشآفرینیهای بلندمدت در نظر بگیرند.
بدبختانه بخش قابلتوجهی از اصلاحطلبان، کنش اصلاحطلبانه را تنها در گروی جای پایی کمرنگ یا پررنگ در قدرت رسمی میبینند و از همین رو، هر موفقیتی در انتخابات را نشانه پیشرفت اصلاحات و هر شکستی در آن را علامت شکست و اضمحلال آن تلقی میکنند. براساس همین نگرش، این بخش از اصلاحطلبان هنگامِ حضور در قدرت، چنانکه گویی عینکی سفید به چشم زده باشند، همه وقایع را عادی و طبیعی و اوضاع را روبهراه میبینند و نابسامانیهای بحرانزا را کوچک و خرد نشان میدهند، اما زمانی که از قدرت رانده میشوند یا از حضور در آن باز میمانند، عینک سفیدشان با عینکی کبود عوض میشود و دیگر همهچیز را یکسره سیاه و هر اتفاقی را غیرعادی و معطوف به بحران و فاجعه تعبیر میکنند.
بنابراین، اگر محرک اصلی کنشِ اصلاحطلبان همچنان کسبِ سهمی از قدرتِ رسمی چه از راه جلب اعتماد نظام و چه از طریق برانگیختنِ افکارِ عمومی از راه رفتارهای تبلیغاتی و عامهپسند باشد، به گمانم سرنوشت غمانگیزی برای آنها رقم خواهد خورد. این در حالی است که مسیر دیگری هم پیش روی اصلاحطلبان گشوده است. اگر دغدغه اصلی آنها ترمیم و اصلاحِ برخی امور بنیادین کشور فارغ از مجریان آن باشد، باید گفت؛ دست قضا و قدر به کمک آنان آمده است! واقعیت این است که شرایط داخلی ایران در ابعاد مختلف و اوضاع منطقهای و بینالمللی کشور ما به نقطهای رسیده است که حفظ نظم و ثبات کشور به تغییر و تحولات و به تعبیر دیگر به اصلاحاتی گره خورده است که تاکنون از سوی کنشگران عرضههای مختلف با تحمل زحمات و هزینههای گوناگون در قالب یک نهضت فکری کلان مطرح کردهاند. به نظرم نیرویی که پس از انتخابات ریاستجمهوری، سکان امور اجرایی و اقتصادی کشور را به دست گرفته است با هر مواجهه عینی با انبوه مشکلات، به ضرورت این تحول و اصلاح بیشتر پی میبرد.
این نیرو برای انجام تغییر و اصلاح بدون شک با تناقضها، ضعفها و مقاومتهای درونی جدی روبهرو است، اما از هر زاویهای که بنگریم، جز اصلاح بنیادینِ برخی امور بسیار مهم، هیچ راه دیگری به جز بیراهه پیش رو ندارد. اصلاحطلبان با این نوع نگرش، میتوانند از طریق نقدِ شفاف و صریح اما منطقی و مدنی، مشوق اصلاح از خارج از محدوده قدرت رسمی شوند و راه بر بیراهه ببندند. گرچه هیچ ضمانتی برای جلوگیری قطعی از ورود نیروی حاکم به بیراهه نیست، اما تلاش اصلاحطلبان در این جهت آثار بسیار نیکویی در پی دارد؛ بهخصوص آنکه دیگرِ شیوههای موردنظرِ برخی اصلاحطلبان اگر هم خود نوعی بیراهه نباشد، هیچ ضمانتی برای دستیابی به اهدافشان در دست نیست. خلاصه آنکه اگر به مددِ نقادی و تشویق و اقناعسازی اصلاحطلبان، راه ورود نیروی حاکم به مسیر اصلاحات واقعی تسهیل شود به تبع آن، مسیر مشارکت صحیح اصلاحطلبان و دیگر نیروهای مشارکتجو به قدرت نیز در آینده هموار میشود.
23302
آخرین دیدگاه