در مدت دو ماهی که از درگذشت استاد حکیمی گذشته است افراد بسیاری از مقام فضیلت ایشان سخن گفتند.
حکیمی دانشمند و صاحب نظر دیندار و از اهالی توحید و عدل بود و در معارف دینی به حوزهای تعلق داشت که خود نام آن را نظریه تفکیک نهاده بود. اینکه اهل تفکیک چه میگویند و آرا خاصشان چیست در اینجا مجال پرداختن به آن نیست اما مشهور است که تفکیکیها با فلسفه میانهای ندارند و این درست است اما دقیق نیست. میانه نداشتن با فلسفه را نباید ضرورتاً به معنی مخالفت با آن دانست؛ آقای حکیمی با فلسفه مخالف نبود اما حساب فلسفه را از وحی تفکیک میکرد. فیلسوفانی هم که به این تفکیک قائل بودند کم نیستند اما در تاریخ فرهنگ ما یک مشکل خاص وجود دارد و آن این است که فلسفه با طرح وحدت به جمع دین و فلسفه بر مبنای این وحدت آغاز و بنا شده است.
حکیمی پرورده علوم و معارف دینی و پاسدار آنها بود
اصحاب حوزه تفکیک و یا لااقل مرحوم آقای حکیمی بی آنکه فلسفه را انکار کنند این طرح و اصل آن را برنمی تافتند ولی مخالفت با این اصل به معنی نفی عرفان و فلسفه نبود. در این مورد سخن آقای حاج شیخ محمد حکیمی برادر و یار همراه ایشان در کار پژوهش و تدوین دائرةالمعارف الحیات را میآورم که نوشتهاند: هدف از طرح مکتب تفکیک و معرفی بزرگان آن و نظریه تفکیک الهیات، الهیات الهی از الهیات بشری فتح باب گفتگو و نه سد این باب بود. تا وخامت تفکیک، تکفیر را تعدیل کند و برای تلطیف تفاوت نظرها باب تفکیک را به جای تکفیر بگشاید. رفتار و رویه استاد هم با این وصف و بیان مطابقت داشت. بی جهت نبود که کسانی از اهل فلسفه به او احترام میگذاشتند و او را ستایش میکردند. حکیمی مرد بزرگی بود. مکتب تفکیک هم بیشتر او شناساند ولی درست نیست که بزرگیاش را صرفاً در نسبت وی با مکتب تفکیک بدانیم. او میخواست در حدی که میتوانست دین را به زمان و زمان را به دین بشناساند. در زندگی او بسیار پرمعنی است که وقتی علوم فقه، اصول، حدیث و ادب و فلسفه را آموخت از آنجا بیرون آمد و لباس روحانیت نپوشید و شیوه مستقل و خاص در زندگی پیش گرفت. اگر او میتوانست در حوزه بماند مسلماً در حوزههای بزرگ دینی قرار میگرفت ولی حکیمی از هرچه مقیدش میکرد گریزان بود. در مشهد هم نماند و به تهران آمد نه برای کسب مقام و شهرت بلکه برای دوری از هردوی آنها. وگرنه که او در زبان و ادب فارسی و علوم قرآنی، حدیث و روایت مهارت داشت و میتوانست هم در مشهد و هم در تهران به تدریس در دانشگاه بپردازد اما شغل ویراستاری در یک انتشارات را اختیار کرد زیرا در این شغل میتوانست با روشنفکران، نویسندگان و مترجمان آشنا شود. آنها هم از همکاری با مردی دانشمند، صریح و باصفا که حتی متفاوت لباس میپوشید و مثل آنان زندگی نمیکرد استقبال میکردند. وقتی انقلاب شد طبیعی بود که حکیمی جانب انقلاب را میگیرد و مدافع پرشور انقلاب شد وتا آخر عمر بر این عهد باقی بود او حتی بنیاد بزرگ دائرة المعارف الحیات را پایه گذاشت و معتقد بود که اسلام دین حقپرست، عدل و رعایت حرمت انسان است.
مفهوم عدل اجتماعی در تاریخ سابقه داشته اما در دوره جدید به مسئله اجتماعی مبدل شده است. حتی گفتهاند که حکیمی تحت تاثیر سوسیالیزم بوده است. عدل اجتماعی و فقر در زمان جوانی مرحوم حکیمی از جمله مسائل مطرح در روزنامهها و بحثهای سیاسی بود. درزمانهای گذشته اگر اقدامی برای رفع گرسنگی میشد به حکم اخلاق بود و سیاست کمتر دخالت داشت. نظر آقای حکیمی هم بیشتر اخلاقی بود. مرحوم حکیمی در این زمان حکومت و سیاست را مامور اجرای وظیفه بزرگ رفع فقر و گرسنگی میدانست و به درستی میاندیشید که وقتی دین متصدی امر سیاست میشود اولین و مهمترین وظیفه حکومت باید رفع ظلم، فقر و نادرستی باشد. در کشور ما رسمی وجود دارد که وقتی یک نفر نظری اظهار میکند به جای اینکه در سخن او تامل و چون و چرا کنند در صدد میآیند که ببیند طرف از کجا چنین حرفی زده است و سخن چه کسی را تکرار میکند.
نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که اولاً همه شاگردان تعالیم استادان خود را یکسان در نمییابند و ثانیاً شاگردانی هستند که بر تعالیم گذشتگان میافزایند که اگر جز این بود علم آدمی از آنچه هست محدودتر میماند. پس مهم این نیست که شاگردان درس خود را از کدام استاد آموختهاند، مهم این است که آنها تعلیمات استادان را چگونه دریافت و تفسیر کردهاند. آقای حکیمی هم از استاد خود درسهایی آموخته بود ولی دریافتهایش خاص بود و خاص بودن با شهرت داشتن فرق دارد. درست است که خاصها غالباً مشهورند اما همه مشاهیر خاص نیستند و خاص نمیمانند. خواص، اولیا، شاعران، حاکمان، فیلسوفان، دانایان، دانشمندان و سیاستمداران بزرگند. هرکدام اینها هم درجاتی دارند. آقای حکیمی بی تردید در زمره خواص بود. او شاعر، ادیب و خوش سخن بود. ایشان درس و بحث رسمی را رها کرده بود و همه کسانی که درس میخوانند در زمره خواص قرار نمیگیرند به عبارت دیگر صرف اطلاع داشتن کسی را خاص نمیکند.خاصان باید چیزی داشته باشند که آنان را از همتایانشان ممتاز کنند. حکیمی پرورده علوم و معارف دینی و پاسدار آنها بود.
حکیمی مثل هیچ کس زندگی نکرد
اهل دین و کلام هم به تفکیکی و غیر تفکیکی تقسیم نمیشوند، صِرف تعلق به یک حوزه کلامی و حدیثی باعث امتیاز نمیشود. صاحبنظران و علمای انسان از قدیم در مورد شان و اثری که دین در تربیت مردمان دارد تلقیهای متفاوت داشتند و در زمان ما این اختلاف صراحت بیشتری پیدا کرده است. کسانی به رحمانی بودن انسان قائلند و آن را دین صلح و رحمت میدانند اینها شریعت را در پرتوی حقیقت میبینند کسانی هم معتقدند که اسلام دین جنگ و جهاد است. آقای حکیمی با هردو گروه هم آوایی داشت اما اختلافهایش با آنها کم نبود. او اسلام را دین عدل میدانست و در همه عمر کوشید که این مدعا را اثبات کند. اسلام رحمانی کمتر از اسلام غضبانی و سیاسی است. گروه معتقد به اسلام مجاهده با نظر به قدرت اسلام آمادگی بیشتری برای ورود در عمل سیاسی دارند اما گروه دیگر اگر وارد سیاست شوند قاعدتاً باید رسم سیاسی و رعایت آزادی و پرهیز از خشونت با مردمان به زبان جدل را پیش گیرند. آقای حکیمی به هیچیک از دو گروه نپیوست. موضع آموزگاری اتخاذ کرد و میگفت در قلمروی اسلام هیچکس نباید گرسنه بماند و پرچم مبارزه سیاسی برای برقراری عدالت به دست نگرفت بلکه قلمش را در خدمت دین عدل و اثبات این معنا قرار داد که حکومت اسلامی غایتی جز برقراری عدل و برابری میان مردم و تامین سلامت زندگیشان ندارد.
دانشنامه الحیات، نه با طرح عدالت آغاز شده و نه با آن پایان یافته است بلکه عدالت در میان این آغاز و پایان قرار دارد. آغازش توحید است و پایانش انسان و کرامت انسانی. حکیمی نمیگفت پیامبران صرفاً برای از میان بردن فقر و رفع گرسنگی مبعوث شدهاند اما رفع گرسنگی را وظیفه اصلی حکومت دینی میدانست و بر عدالت تاکید داشت. اگر از سخن حکیمی درباره عدالت استقبال شد و جهش این بود که او معنای عدالت را با آزمایش جان دریافته بود و آن را با زبان دل بیان میکرد و پیداست که سخن دل بر دل مینشیند.در زمانی که بیش از همیشه جهان به عدالت احساس نیاز میکند و سیاست خود را ملتزم به تحقق عدالت نمیداند و از عهده اجرای عدل و تحقق عدالت برنمی آید مردم به سخن کسی که فارغ از سودای قدرت و بی اعتنا به شهرت از عدالت دفاع میکند گوش میکنند. اثبات اینکه او تا چه حد در دعوی خود صادق بود دشوار نیست میتوان از عدل سخن گفت و با آن بیگانه بود و این را با رجوع به رفتار و عمل زندگی گوینده میتوان دریافت. حکیمی از کسانی است که گفتهها و نوشتههایش از زندگیاش جدا نیستند، او مثل هیچکس زندگی نکرد و یا لااقل من کسی را نمیشناسم که مثل او زندگی کرده باشد. گفتن و نوشتن او در زندگیاش محقق میشد یعنی چنان زندگی میکرد که میگفت و مینوشت.
مرحوم حکیمی با عرفان و فلسفه چندان میانه نداشت اما با آنها مخالف هم نبود و فقط آنها را علم و عمل دینی نمیدانست. او هم مثل بسیاری فکر میکرد که فلسفه یونانی است ولی هیچ دری و راهی را نمیبست اما راه خودش را داشت و در آن سعی میکرد.آیا مردی که مثل هیچکس زندگی نمیکرد و مثل هیچکس لباس نمیپوشید و برای خوشامد اصحاب سیاست و قدرت سخن نمیگفت و اسیر عادتهای گذشته و زمان خود نبود شخص قابل احترامی نیست؟ به حکیمی باید احترام گذاشت حتی اگر بعضی از آرا و گفتهها و نوشتههایش مورد قبولمان نباشد. برای من بسیار معنی دار است که مردی با اعتقادات عمیق دینی و هیئت و ظاهر غیرعادی و بی پروا مورد احترام متجددان و متجددمآبها باشد و مردی مثل دکتر شریعتی به او اختیار تام دهد که آثارش را ویرایش کند و شاعری مثل اخوان ثالث او را سربه دار زمان بخواند و به او شعر تقدیم کند. حکیمی ساده بود و ساده زندگی میکرد و ساده زیستن مخصوصاً در این زمینه پرتکلف کاری بسیار دشوار است.
* سخنرانی رئیس فرهنگستان علوم در سمینار «علامه محمدرضا حکیمی در آئینه آثارش» به همت انجمن جامعه شناسی ایران با همکاری موسسه فرهنگی هنری الحیات
آخرین دیدگاه