اینجا دمشق است در سال 2021؛ شهری قدیمی با روایتهای بسیار؛ از هابیل و قابیل و برادرکشی تا افشاگریهای بازماندگان کربلا. حالا هم پیروان ادیان و مذاهب مختلف ابراهیمی در آن زندگی می کنند.
مریم محمدپور- اسفند سال 99 است و پروازی از تهران راهی دمشق شده و من هم به حسب اتفاق مسافر این پروازم.
از فرودگاه که خارج می شوی، حدود 40 دقیقه طول می کشد تا به دمشق برسی، حاشیه شهر دمشق همان است که انتظارش را داری، به معنای تمام "حاشیه". آپارتمان هایی محقر که باوجود فاصله ای که از جاده داشتند و با وجود سرعت تاکسی کهنه ای که سوارش بودیم، می شد پنجره های شکسته اش را دید.
ظاهر شهر اما بهتر است، اگر چه باز هم پنجره های شکسته دارد اما به تعداد کمتر. در برخی نقاط نیز ساختمان ها و خیابان های زیباتری بودند؛ یادگار دمشق از پیش از جنگ.
سفر به دمشق کوتاه بود اما از آنجا که سایه جنگ و تحریم سالهاست سفرهای سیاحتی و زیارتی به این کشور کهن را محدود کرده، روایتی هر چند محدود از دمشق می تواند جذاب باشد. بنا ندارم روایتم را به آنچه در گزارش های رسمی یا اطلاعات بنیادین هست بیارایم که البته وضعیت آوارگان سوری، ترکیب جمعیتی و مذهبی سوریه یا تاریخ قدیمی ترین پایتخت دنیا، بسی خواندنی و جذاب است اما اینجا روایت یک خبرنگار را می خوانید که به حسب اتفاق پایش به دمشق باز شده.
سفر با پروازی که بیش از دو ساعت بر فراز ابرها در حرکت بود، شروع شد اما مسافران فقط 30دقیقه بعد به ساعت سوری ها روی زمین فرودگاه دمشق پا گذاشتند. ما وارد ساختمانی قدیمی شدیم. روی دیوارها و ستونها تصاویری از رهبری، سردار سلیمانی و چند شهید دیگر به چشم میخورد و نوشته ها به فارسی بود و تابلویی مسیر ورود "ماموران و خانواده هایشان" را از سایرین جدا می کرد.
نشان میتی کومان در دست ایرانیها
وارد شهر دمشق شدیم، شهری که وجه مشخصهاش در نگاه اول، تکرار ایستهای بازرسی است. این ایستها که هر کدام دست گروهی با لباس های متفاوتی بود، به تعدد در خیابان ها دیده می شدند و هر بار راننده باید می گفت مسافران ایرانی را جابه جا می کند و نشان دادن پاسپورت ایرانی، مجوز عبور بود. همسفران که برخی سابقه حضور طولانیتری در سوریه داشتند، می خندیدند و می گفتند: اینجا تنها جایی است که پاسپورت ما اعتبار دارد و حتی مانند نشان میتی کومان عمل می کند، نشان که بدهی کارت راه می افتد.
نه لباس مانده و نه مسافر
این کشور جنگ زده، زمانی دو درآمد اصلی داشته، یکی نساجی و دیگری گردشگری. بیشتر کسانی که عازم سفر زیارتی می شدند، بعد از سفر، تا مدت ها لباس های سوری در کمد لباسشان بود. اما حالا نه از تنوع و کیفیت لباس خبری هست و نه از مسافر.
همه جور بازاری در دمشق هست. از بازار معروف حمیدیه که کنار بافت تاریخی شهر است و پر از مغازه های کوچک و دستفروشان تا شام سیتی سنتر که مرکز برندها و لباسهای گران قیمت وارداتی است اما در هیچ کدام از این بازارها شور خرید دیده نمی شد.
حمیدیه در نزدیکی حرم حضرت رقیه(س) و در کنار مسجد قدیمی اموی است که تاریخش بسیار قدیمیتر از واقعه تلخ بعد عاشوراست. باقیماندههایی از بناهای تاریخی در کنار و در میانه بازار بیسر پناه افتاده است.
در بازارها برخلاف انتظاری که بر اساس سفر قدیم ایرانی ها ایجاد شده بود، لباس باکیفیت چندان به چشم نمی خورد. همسفری می گفت داعش در برخی کارخانهها، ماشین آلات را از بین برده است.
اگر زن باشید، سریع ملیتتان شناسایی می شود
در سوریه که اکثریت جمعیت آن را مسلمانان تشکیل می دهند، حجاب زنان اجباری نیست اما تعداد محجبهها هم کم نیست. شکل و شمایل محجبه ها شبیه ایران نیست. پوشش کامل مو و بلوز و شلوار یا بلوز و دامن و معمولا با آرایش و آراسته. فاصله مشهودی بین "محجبه" ها و "مکشوفه" ها دیده نمیشود و در گروههایی متعددی همراه هم بودند، حتی درون یک خانواده. لباس زنان عمدتا خاکستری، کرمی و قهوه ای است؛ رنگ های شاد هست اما کم است. شاید لباسشان خیلی شیک و نو به نظر نرسد اما مرتب بودنشان به چشم میآید. در پوشش زنان سوری مانتو و چادر ندیدم و اگر یک زن ایرانی با پوشش داخل کشور از بازاری در سوریه میگذشت،"ایرانی" بودنش به سرعت قابل تشخیص بود: "خانم… خانم… بفرمایید… ارزان… زنانه… مردانه".
حرم ها تنها در نزدیکی اذان باز هستند
حرم حضرت رقیه در دمشق و حرم حضرت زینب در زنبیه (در نزدیکی دمشق) به دلیل شرایط کرونایی، در طول شبانه روز باز نیستند. تنها ساعاتی محدودی در اطراف زمان اذان باز هستند. آن هم نه همه بخش های آن. حرم ها عمدتا خلوت هستند و صدای گریه و زاری در آن نشنیدم. زائران نمازی می خواندند، مدتی دست به دعا روبهروی ضریح میایستادند و سپس سلفی میگرفتند. برخی نیز به صورت زنده با افراد دیگری که دوست داشتند در آن لحظه در حرم باشند، ارتباط می گرفتند. ضریح حضرت رقیه پر از اسم بود، احتمالا اسامی کسانی که روزی گذرشان به آنجا افتاده بود.
ضریح مرقد حضرت رقیه(س)
حرم حضرت رقیه(س)
صحن حرم حضرت زینب(س)
کودکانی که جز در جنگ نزیسته اند و شاد به نظر می آیند
سرعت حرکت مردم دمشق کمتر از سرعت مردم در تهران است. به جز در مورد کودکان که تعدادشان کم نبود و شهر پر بود از بچه هایی که سوریه قبل از جنگ را ندیده اند و سرحال و شاداب به نظر می آمدند، در حال دویدن و بازی کردن، برخلاف تصویر کودکان تهران که معمولا محکم دست والدین خود را گرفته اند.
اگر بخواهم تصویرم از مردم دمشق را زنانه و مردانه کنم، شانه مردها کمی خم بود و سر به پایین داشتند، اما زنان بی تفاوت حرکت می کردند و چشمشان حتی چندان دنبال بچه هایشان حرکت نمی کرد.
البته این تصویری گاهی می شکست. وقتی به رستوران های لاکچری می رفتی فضا و رفتار مردم چهره دیگری داشت. سرها افتاده نبود و میان قلیان و صحبت اطراف را نگاه می کردند و تلاش برای "دیده شدن" به چشم می آمد.
قلیان یک عنصر هویتی است
پذیرایی در رستوران های شیک دمشق با تهران تفاوت زیادی دارد. یکی از تفاوت ها مدت زمان پذیرایی است، آنجا عجله ای نیست که میز را خالی کنی و پیش غذاهای متنوع از غذای اصلی مهمترند. حتی پس از غذا، رستوران را ترک نمی کنی، تازه نوبت چای و شیرینی و میوه است. گارسونها زمان زیادی را به پذیرایی از میهمانشان مشغولند و سر هر میز چند نفری در حال قلیان کشیدن هستند. قلیان کشیدن همراه غذا مثل نوشابه خوردن در تهران، عادی است و زن و مرد ندارد.
موتورسواری مجوز می خواهد
یکی از تفاوتهای جدی تصویر تهران و دمشق نبودن موتور در شهر است. نه اینکه نباشد، آنقدر کم است که میتوانی از آن تعداد محدود صرف نظر کنی، ظاهرا برای استفاده از موتورهای بنزینی باید مجوز داشته باشی و معمولا نظامیها و شبهنظامیها سوار آن می شوند، موتورهای برقی هم گرانتر از آن هستند که به تعداد بالا در شهر جولان بدهند.
اسد همه جا هست
تصویر بشار اسد در دمشق جمله کارتون زبل خان را به یاد میآورد؛ "عکس اسد اینجا، عکس اسد آنجا، عکس اسد همه جا"! گاهی در کنار تصویر بشار، حافظ اسد هم بود و در معدود مواردی شیخ حسن نصرالله.
تهران در دمشق
ماشین های ایرانی زیادی در دمشق وجود دارد، بیشتر تاکسی ها پراید هستند، ال نود، سمند و 206 هم به وفور در شهر دیده می شود. در غیر ایرانیها، ریو را بیشتر دیدم و نکته جالب توجه برایم بدنه ماشینها بود، مثل خانهها که بیشترشان نیاز به تعمیر داشت، ماشینهای زیادی صافکاری لازم بودند.
قطعی برق طبیعی است
وارد مغازه کوچکی در راسته "باب توما" که بازار لباسی برای طبقه متوسط است، شدم. همان لحظه کل تصویر سیاه شد. برق منطقه رفت. جالب بود که کسی از مغازه خارج نشد یا همهمه ای راه نیفتاد. هر کسی در همان موقعیتی که داشت ماند تا صاحب مغازه موتور برقش را روشن کند و بعد خیلی عادی امور مربوط به خرید و فروش ادامه پیدا کرد. برق دستکم دو ساعت قطع بود. شرایط عادی به نظر می آمد و بیش از نیمی از مغازهها به کمک موتور برق نور اندکی داشتند. در همان تاریکی مردم به زیست شبانه خود ادامه می دادند. باب توما علاوه بر خرید محلی برای گذران وقت و دیده شدن بود. در وسط آن خیابان باریک، دی جی حضور داشت و صدای موسیقی تا دورها می آمد، مردم قدم می زدند و سگ های بزرگی در پیاده روهای بسیار باریک همراه بعضی از جوانترها بود.
اینجا از ماسک خبری نیست
مهمترین تصویری که در دمشق نبود، تصویر کرونا بود. ماسک روی صورت کسی نمی دیدی مگر اندک مسافران و برخی گارسونهای رستوران ها که آنها هم عمدتا به زیر چانه رفته بودند. می گفتند آمار فوتیهای کرونا در سوریه روزی دو تا سه نفر است. این آمار را از دو جنبه میشود نگاه کرد. یکی اینکه سوریه کشوری بسته است و سفرهای بینالمللی محدودی دارد و همیشه فرودگاهش خلوت است. نگاه دوم، فقر گسترده در کشور است. در چنین کشوری، نه دولت بودجه چندانی برای تهیه تستهای کرونایی دارد و نه مردم پولی برای تهیه ماسک.
زینبیه؛ شهری با رنگ فقر
در مسیر زینبیه، اولین خانههای بزرگ و ویلایی را دیدم (بعدتر در چند نقطه دیگر در خارج شهر ویلاهایی را دیدم). اما این ویلاها که در کنار جاده نسبتا جدید و در حال ساخت بودند، قبل از ورود به زینیه تمام شدند و رنگ صورت زینبه "فقر" بود. خانههای محقر و آسفالتهای خراب. دکانهای کوچک و بیش از هر چیزی بچه!
کشور صفها
"دولت بشار اسد کارتهای الکترونیکی تامین کالاهای اساسی یارانهای و سهمیهبندی شده در میان مردم توزیع کرده ولی کمبود عمومی سوخت، کپسول گاز، چای، شکر، برنج و نان موجب شده تا صفهای طولانی تهیه این اقلام به صحنه نزاع روزانه مردم فقیر سوریه بدل شود." این تصویر را یورونیوز در گزارشی ترسیم کرده و البته این تصویر در دمشق و زینبیه دیده می شد. تعدد صفها زیاد نبود چراکه اساسا فروشگاه های مواد مصرفی به وفور دیده نمی شد، اما طول صفها بسیار بود. در زینبیه صفی دیدم که چندین ساعت برپا بود و مردم منتظر بودند که کسی بیاید و "نذری" بدهد.
در دمشق صف پمپ بنزین از یک کیلومتر تجاوز می کرد و صف خواروبار فروشی از داخل فروشگاه به خیابان سرریز شده بود.
ماشین حمل متهم و کار در زندان
در تاکسی نشسته بودیم که ماشینی دیدیم که در انتهای آن پنجره کوچکی بود و سربازی صورتش را به پنجره نزدیک کرده بود؛ "ماشین حمل متهم". جالب است که در سوریه در زندان ها مسئولیت تهیه خوراک با زندانبان نیست. با خود زندانی است. باید کار کند و در ازای بخشی از پولش می تواند غذا بخورد.
آخرین دیدگاه