سیزدهم دی ماه، سالروز درگذشتِ استاد عزتالله مقبلی(صداپیشهی بدون جایگزینِ ادوارد جی رابینسن، الیور هاردی و لویی دوفونس) بود.
تیر ماه 1393، خبرگزاری ایسنا، گفتگویی با دختر ایشان انجام داد، که بههمین مناسبت، بازنشرش میکنیم:
برگردیم به سالهایی که شما کودک بودی و میدیدی که پدر و مادر هر دو روی صحنه نمایش بازی میکنند. چطور این مسیر تا دوبله فیلم کشیده شد؟
از وقتی که ما کوچک بودیم همیشه در حاشیه و از دور شاهد پشت صحنه هنر نمایش بودیم. از وقتی که من یادم میآید پدر تئاتر کار می کرد. اول تئاتر کار می کرد و بعد فعالیت در دوبله و رادیو را شروع کرد، سپس فیلم و سریال. دستگاههایی که از آلمان وارد کرده بود به خانهای در مزینالدوله انتقال داد و استودیو رخ را با هدف دوبله فیلم و ضبط موسیقی راهاندازی کرد اما با صاحب ملک کنار نیامد و استودیو تعطیل شد. بعد دستگاهها به استودیوی نقش جهان منتقل شد. پدر با آقایان وحدت و توکلی شریک شد. شراکت به هم خورد و وحدت همه دستگاهها را خرید و آنجا ماندگار شد.
چه چیزی در وجود مرحوم مقبلی برجسته بود که امروز حتی با این که نیستند در بین اهالی دوبله و رادیو «استاد» خطاب می شوند؟
من همیشه فکر می کردم عزتالله مقبلی چون پدر من است، عاشقانه دوستش دارم ولی حالا که به رشد فکری رسیدهام متوجه شدهام که یک انسان واقعی بود. برای رشد و تکامل همیشه روی خودش کار میکرد و برای پیشرفت اخلاقیات تا همین اواخر هم بسیار زحمت میکشید. خود ساخته بود. طنز همیشه ابزار برخوردش با مشکلات بود. در کار جدی بود ولی شوخ طبعی ذاتی داشت. دیده شدن و به نوعی شهرت برایش دلچسب نبود. در یک جمله برای من به عنوان فرزند، مرد خانواده بود. کتابخانه مفصلی داشت و همیشه اوقات خود را با مطالعه سپری میکرد.
این موضوع را میدانیم که کتاب خواندن میتواند چه اثراتی در فعالیت یک مدیر دوبلاژ و برنامه نویس رادیویی داشته باشد. شما هم از این دامنه بهره میبردید؟
البته؛ اگر مطلب قابل توجهی را میخواند حتما برای ما تکرار میکرد تا بی نصیب نمانیم. برای آشنایی بچهها با کتاب و مطالعه، تلاش بسیاری میکرد. بعد از ما برای نوهها تا آنجا که به قول خودش کتابها را برای آنها به رسم میراث، یادگار گذاشت. ابعاد مطالعهاش وسیع بود. برای نمونه از کیهان بچهها تا فیه مافیه مولانا را به دقت میخواند. دستهبندی در ادبیات برایش کمترین اهمیتی نداشت. وقتی دیوان سهراب سپهری را خواند، بسیار در روحیهاش اثر کرد و میگفت سهراب با شعر نقاشی میکند. آثار دکتر علی شریعتی را میخواند و به ما توصیه میکرد. شهریار را سعدی زمان میدانست. آنقدر دخترای ننه دریای شاملو را برایمان خوانده بود که ما در اثر تکرار، این منظومه بلند را هنوز از حفظ داریم.
احمد شاملو سالها پیش در جهت اشاعه فرهنگ شفاهی برای ضبط کاست شازده کوچولو نوشته آنتوان دوسنت اگزوپه ری از هنر گویندگی مرحوم مقبلی بهره برده است.
بله؛ همیشه برای این جور کارها که ارتباط مستقیم با فرهنگ داشت، وقت میگذاشت. وجود او لبریز از عشق بود که گرمای این عشق نا خود آگاه به دیگران هم منتقل میشد. او دوست داشت که با قصهخوانی و فرهنگ شفاهی نسلهای بعدی را نسبت به مطالعه پیگیر و علاقمند کند. رسالت هنرمند بودن را کاملا دریافته بود و به همین دلیل رفتارش مسئولانه و دلنشین بود. حالا هم با آثار ماندگارش کنارمان حضور دارد.
مادر شما – محبوبه مقبلی – با آن ویژگی منحصر به فرد در ایفای نقش زنان اندوهناک چه شد که از فعالیتهای هنری دست کشیدند؟
مادرم بسیار مهربان و با معرفت است. در کنار تمام فعالیتهای هنری، فردی معتقد است و نسبت به آداب و رسوم، سنتی رفتار میکند. او کار میکرد تا بیشتر با پدر همراه باشد و وقت صرف کند. علیرغم حضور مادر و حضور دائم مادر بزرگ در خانه، مادرم همیشه به عنوان هسته مرکزی و اصلی هم در کنار ما بود و هم به دلیل مشغلهی کاری نبود! دیگر بیشتر درگیر امورات خودش است و وقتی پدر از دست رفت، مصلحت را در خانهنشینی دید. شعبان و رمضان و رجب را روزه میگیرد. اغلب در حال عبادت و نماز است و درگیر مسائل خودسازی؛ زیاد در دنیای ما قدم نمیگذارد!
این آشنایی هنرمندانه از کجا شروع شد؟
پدر و مادر عاشقانه هم را میپرستیدند. برای مراسم هفده سالگی ازدواجشان با لباس عروسی و دامادی جشن با شکوهی گرفتند. بار دوم در پانزده سالگی من باز هم مراسم عروسی راه انداختند! پدر ناظم بودند و مادر در امور دفتری یکی از مدارس تهران فعالیت میکرد. در تابستان با هم آشنا شدند و چون پدر شبها در لالهزار مشغول کار نمایش بود، مادر کم کم به این حرفه علاقمند شد. ازدواج کردند و به علت اینکه خانواده مادر رضایت نمیدادند دخترشان در نمایش بازی کند، به شهسوار و شیراز سفر کردند. شیراز پناهگاهشان شد و در آنجا نمایشهای متعددی به روی صحنه بردند. من هم در همین شهر متولد شدهام. هنر تئاتر برای ما قسمتی از خانواده بود.
و شما خودت چطور جذب سینما شدی؟
بعد از انقلاب کار دوبله با بحران مواجه شد. من تحصیلاتم را در رشته روانشناسی در امریکا ناتمام گذاشتم و به ایران بازگشتم. قلب پدر ناراحت بود و هرازگاهی برای معالجه به سوئیس میرفت. یک بار با مادر از سوئیس برای پنج روز به آمریکا آمد و شلواری را که برای خودش خریده بود در خانه من جا گذاشت. برای ارسال شلوار تماس گرفتم اما گفت که شلوار را خودت برایم بیاور. من متوجه شدم که باید برگردم. خسته بودم. جنگ بود و پدر ترجیح میداد که اگر قرار است اتفاقی بیفتد باید در کنار هم باشیم. واحد دوبله دوباره فعال و همکاری من و پدر تقریبا آغاز شد. قرار بر این شد که من کار دیالوگنویسی را انجام دهم. سال 66 فیلم «سایههای غم» به تهیهکنندگی سید محسن وزیری و به کارگردانی شاپور قریب در مرحله تولید بود. قرار بود بعد از ساخت، دوبله فیلم توسط پدرم انجام شود که به شدت مخالف بازیگری من در سینما بود. در برابر ادعای توانایی من کوتاه آمد و روز اول کار، در بیمارستان که از قضا سکانس پرمشغلهای بود من را تنها رها کرد و رفت.
سعی نکردی میرث دار پدر در دنیای دوبله فیلم های خارجی باشید؟
ما هیچکدام علاقهای به کار دوبله نداشتیم و از اتاقهای تنگ و تاریک دوبله بدمان میآمد. پدر هم به دلیل تعصب ذاتی، میلی به حضورمان نداشت. ولی به دلیل آنکه منزل ما بالای استودیو قرار داشت مدام در حال رفت و آمد بودیم. کشیدن سیگار برای پدر بسیار مضر بود و در یک دورهای من ترجیح میدادم، برای یادآوری کنارش باشم.
بیایید با مرور فیلم «درخت گلابی» و سریال «عطر گل یاس» شما را یاد خودتان بیاوریم!
من تمام سیاه مشق هایی که اغلبشان با بی میلی توام بود را در زمینه بازیگری فیلم و سریال انجام دادم تا بتوانم بعد از مدتی جایگاهی در این حرفه پیدا کنم. اما بعد از فوت برادر و دوران بارداری مدتی از این فضا دور شدم و بعد علاقه خود را نسبت به این حرفه کاملا از دست دادم. هنر در این کیفیت کنونی برایم رنگ باخته است. من علاقمند به کار کمدی هستم و اگر پیشنهادی در این زمینه بشود بررسی میکنم. در نهایت حالا که پدر را ندارم به بازی هم چندان میل ندارم.
وقتی دلتنگ پدر می شوی چطور غم نداشتن او را فراموش یا جبران می کنی؟
هر وقت که دلتنگی می کنم به نوعی حضور عظیم پدر نمایان میشود. تلویزیون را روشن می کنم و به لطف معجزه حتی نقشی کوتاه را از زبانش می شنوم یا مثلا همین چند روز پیش که بی تاب پدر بودم کارمند جوان بانک بعد از مشاهده کارت شناسایی ام پرسید که: با مرحوم مقبلی نسبت دارید؟ این یعنی حضور مطلق. وقتی به او فکر میکنم حیرت میکنم و از خودم میپرسم که آیا واقعا با این همه تاثیر فوت کرده؟ حتی به بهشت زهرا هم سر نمیزنم. از مواجه شدن با سنگ سرد دلگیر می شوم.
بزرگترین حسرت هنری مریم مقبلی تا امروز؟
همکاری با پدر برای اجرای نمایش «دختر گل فروش».
ااز کارهای نمایشی استاد کدام را بیشتر به یاد میآوری؟
«تاجر ونیزی» و «الیور تویست» را بیشتر از همه دوست دارم. پدر در اولیور تویست به جای شخصیت فاگین آواز میخواند!
در بین دوبلورهای پیشکسوت که فعالیتشان ادامه دار بوده کار کدام را می پسندی؟
منوچهر اسماعیلی به عنوان بهترین که به قول پدر انعطاف صدایش روی هر صورتی قابل استفاده است، بعد زهره شکوفنده و احمد رسول زاده.
انتقاد؟
باید در زمان حیات نسبت به هنرمند مساعدت صورت گیرد نه اینکه لقب استاد کناراسمش بگذارند اما بعد از خاموشی به فراموشی سپرده شود. خوشبختانه رسانه شما باعث شد من با صحبت کردن در مورد پدر رفع دلتنگی کنم.
badoorbin.comakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه