سیاسی/ بین الملل تغییر نظام اقتصادی و خشم یک طبقه سنتی چیزی است که در زمان ترامپ نیز به نوعی دیگر در حال تکرار است و به همین جهت میتواند طلایه دار یک جنگ انفصال دیگر باشد.
به گزارش خبر فوری، اگرچه از همان سال 2016 بسیاری حدس میزدند که دیر یا زود آمریکا درگیر یک جنگ داخلی شود (گزارش خبر فوری در این رابطه را اینجا بخوانید)، با این حال، هنوز هم بسیاری بر این باورند که علی رغم اختلاف طبقاتی و نژادی عمیق در ایالات متحده هنوز این کشور به مرحله انفجار نرسیده و با جنگ داخلی فاصله بسیاری دارد.
آیا این درست است؟ برای فهم درست این پرسش ابتدا باید علت آغاز جنگ داخلی آمریکا را متوجه شویم. این گزارش به این موضوع میپردازد.
چگونه جنگ بزرگ داخلی شروع شد؟
جنگ انفصال یا جنگ داخلی آمریکا، جنگی بین ایالتهای شمالی به رهبری آبراهام لینکلن از حزب جمهوریخواه و یازده ایالت جنوبی تحت فرمانروایی جفرسون دیویس رئیسجمهور کنفدراسیون کشورهای آمریکا بود که در ایالات متحده آمریکا در بین سالهای ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵ رخ داد.
آغاز جنگ انفصال به این صورت بود که چند هفته پس از انتخابات ریاست جمهوری در ۲۰ سپتامبر ۱۸۶۰، کارولینای جنوبی با رأی مجلس قانونگذاری خود، خروج از ایالات متحده را اعلام کرد. بلافاصله پس از مراسم سوگند لینکلن در ۴ مارس ۱۸۶۱ ایالات متحده تجزیه شد. در این روز ایالتهای کارولینای جنوبی، جورجیا، فلوریدا، آلاباما، میسیسیپی، لوئیزیانا و تگزاس کنفدراسیون کشورهای آمریکا را تشکیل دادند. اندک زمانی بعد، آرکانزاس، کارولینای شمالی، ویرجینیا و تنسی نیز به ایالتهای شورشی پیوستند و تعداد ایالتهای تجزیه طلب به ۱۱ ایالت رسید.
تغییر نظام اقتصادی آمریکا؛ علت پنهان جنگ انفصال
یکی از مهمترین علتهای آغاز جنگ "بردهداری" بود. بعد از ورود لینکلن به کاخ سفید، قانون الغای برده داری تصویب شد. جنوبیها که بر عکس شمالیها از درآمد کافی برخوردار نبودند و اصولا کشت و زرعشان وابسته به نیروی انسانی اصلی خود یعنی بردهها بود، این قانون را نپذیرفتند و جنگ آغاز شد.
اما آیا به راستی لغو برده داری علت اصلی آغاز جنگ داخلی آمریکا بود؟ بسیاری از متفکران مانند مارکس معتقدند هر پدیده سیاسی و اجتماعی روبنای یک مشکل یا مساله اقتصادی است که در زیر بنای جهان اجتماعی قرار دارد. آیا این درست است؟ آیا یک علت اقتصادی در پشت جنگهای خونین انفصال قرار داشت؟
محسن زارع در مقالهای در دنیای اقتصاد از منظر اقتصادی به این موضوع نگاهی انداخته است. او در این باره مینویسد: " ابتدا باید به تفاوتهای اقتصادی ایالتهای شمالی و جنوبی و ریشههای فکری اقتصادی این ایالات در آن مقطع تاریخی پرداخت. ایالتهای شمالی ایالاتمتحده آمریکا در آن مقطع تاریخی تحت تاثیر میراث فکری الکساندر همیلتون، دولتمرد آمریکایی و یکی از پدران بنیانگذار ایالاتمتحده آمریکا، بهدنبال گسترش و حمایت صنایع نوظهور بودهاند. صنایع نوظهور یا صنایع نوزاد به صنایعی گفته میشود که طبق نظر فردریک لیست اقتصاددان آلمانی در مرحله ابتدایی تاسیس قرار دارد و همانند نوزادی است که اگر از آن حمایت نشود، آن صنعت از بین خواهد رفت.
طبق نظر همیلتون و فردریک لیست دولت باید در حمایت از صنایع مداخله کند و این حمایت از نوع حمایتهای تصدیگرایانه نیست که دولت متصدی امری شود بلکه حمایت از صنایع از نوع مداخلات و حمایتهای حاکمیتی است و منظور از این نوع حمایت قانونگذاری حمایتی، وضع تعرفههای بالای گمرکی، توسعه نظام ثبت اختراع، حمایت و حفاظت از حقوق مالکیت و از این قبیل است. برای همین ایالتهای شمالی در پی حمایت و حفاظت از صنایع نوظهوری بودند که تازه سر برآوردند. برای همین از سیاستهای حمایتی چون تعرفههای گمرکی خیلی بالا برای حمایت از صنایع نوظهور خود حمایت میکردند چون چنان که مشخص است این کار موجب میشد که واردات محصولات خارجی تشویق نشود و اگر کالای خارجی (علیالخصوص از انگلستان) وارد کشور شد با قیمت گرانتر یا برابری نسبت به محصولات داخلی باشد.
ایالتهای جنوبی ایالاتمتحده بهطور غالب به کار کشاورزی اشتغال داشتند و صنایع مطرح چندانی نداشتند. این ایالتها برای فراهم آوردن نیروی کار ارزان در مزارع بهدنبال بردهداری رفتند و غالب بردههایی که از کشورهای آفریقایی به ایالاتمتحده آمریکا آورده میشدند در این ایالتها سکنی داشتند. به دلیل گرایش به کشاورزی آنها برای تامین نیازهای خود نیاز به تجارت آزاد داشتند، برای همین بزرگان این ایالت بهدنبال تجارت آزاد با بریتانیا بودند و برای همین از تعرفه پایین گمرکی حمایت میکردند؛ چون میتوانستند کالاهای باکیفیت بریتانیایی را با قیمت ارزانتری بخرند. به این منظور آنها در سال ۱۸۵۷ در کنگره آمریکا وضع تعرفههای فدرالی برای کالاهای وارداتی را مطرح کردند که با نارضایتی صنعتگرایان ایالتهای شمالی همراه شد. اختلاف مهم دیگری که در ایالتهای شمالی و جنوبی ایالاتمتحده وجود داشت مساله نگاه آن دو ایالت به نیروی کار بوده که این باز به تفاوتهای اقتصادی این دو بخش برمیگردد."
در واقع، طبق این نظر، جنگ انفصال نه به علت لغو برده داری بلکه به علت تغییر ساختار اقتصادی ایالات متحده به وجود آمد و چون اقتصاد جنوب همچنان سنتی بود و قصد نداشت خود را با اقتصاد مدرن شمال هماهنگ کند، جنگ خونین داخلی شکل گرفت.
انقلاب دوم اقتصادی در آمریکا؛ شاید جنگ دوم داخلی
به نظر میرسد که در عصر جدید نیز چنین پدیده ای در حال وقوع است. از سال 1945 اقتصاد امپریالیستی آمریکا از حالت کاپیتالیسم کلاسیک انگلیسی به یک حالت مدرن تغییر پیدا کرد. با پایان جنگ سرد و به خصوص آغاز عصر کلینتون و شکوفایی اقتصاد دیجیتالی، دموکراتهای عموما شمالی و غربی نوعی ساختار اقتصادی جدید را شکوفا کردند.
در این اقتصاد، آمریکا بخشی از صنایع خود را برون سپاری میکرد؛ به این معنا که به جای تولید مستقیم، سرمایه خود را در شرکتهای متحد خارجی خود یعنی ژاپن، ایتالیا و آلمان قرار میداد و خود به عنوان سرمایه گذار و رهبر جهانی، هدایت این صنایع را بر عهده میگرفت و همزمان در صنایع مدرن و عصر جدید یعنی دنیای دیجیتال و در کنارش صنایع نظامی پیشرفت میکرد.
این اقتصاد جدید به مزاق جنوبیهای سنتی خوش نیامد. تعداد بیکاران آمریکایی بالا رفت، مهاجران زیاد شدند و مالیاتها چنان طبقات سفید پوست آمریکایی را خسته کرد که دیگر طاقت این سبک زندگی را نداشتند.
دونالد ترامپ نماد مبارزه با این اقتصاد نوین بود. او وعده بازگشت صنایع و کارخانهها به داخل خاک آمریکا را داد؛ همزمان از کاهش فعالیت نظامی و سیاسی در خارج از آمریکا گفت و به خصوص سعی کرد مالیات طبقه متوسط را کم کند. این وعدههای عموما اقتصادی همزمان شد با گرایشات نژادپرستانه و ضد مهاجرتی رئیس جمهور آمریکا و در نتیجه، دودستگیهای مرسوم آمریکایی را قوت بخشید.
این دقیقا چیزی است که قبل از جنگ انفصال نیز رخ داد. تغییر نظام اقتصادی و خشم یک طبقه سنتی. چیزی که در زمان ترامپ نیز به نوعی دیگر در حال تکرار است و به همین جهت میتواند طلایه دار یک جنگ انفصال دیگر باشد.
badoorbin.comakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه