نویسندۀ «فضیلت کناره گرفتن» میگوید: افسارزدن بر تمایلمان برای تجربۀ همهچیز شاید شادترمان کند.
تصویری که زمانۀ ما از آدم موفق ساخته است، کسی است که صبح تا شب کار میکند تا پول دربیاورد و بعد آن پول را خرج کالاهای پرزرق و برق و سفرهای ماجراجویانه کند و دوباره بیشتر کار کند تا بیشتر پول دربیاورد تا بیشتر خرج کند. این چرخه پایانی ندارد. جایی وجود ندارد که اگر به آن برسی، دیگر بتوانی نفس راحتی بکشی و آرام بگیری. سوند برینکمن، فیلسوف دانمارکی، میگوید شاید وقت آن رسیده است که بایستیم و راه دیگری را پیش بگیریم.
گفتوگوی شان ایلینگ با سوند برینکمن، ووکس — مشخصۀ زندگی مُدرن آن است که همیشه سر خط باشی، همواره بکوشی حداکثر تجربۀ ممکن را در حداقل زمان ممکن بگنجانی. ولی جایی میرسد که این تعقیب دیوانهوار، نتیجۀ معکوس میدهد. یک عالَم اتفاق با سرعتی زایدالوصف میافتند و نمیشود پابهپای آنها پیش رفت.
کتاب جدید فیلسوف دانمارکی سِوِند برینکمن، فضیلت کناره گرفتن۱، توصیۀ مفیدی دارد: دست بکش. سعی نکن همهکار بکنی و عوضش کارهای کمتری بکن. در حقیقت، گاهی بهتر است که عقب بمانی، که از همانجا که هستی لذت ببری.
فقط هم برینکمن نیست که نگران شادی ماست. چگونه هیچکاری نکنیم۲ به قلم جنی اودل (استاد دانشگاه استنفورد) و مینیمالیسم دیجیتال۳ به قلم کال نیوپورت (استاد علوم رایانۀ دانشگاه جورجتاون) هم که بهار امسال منتشر شدند پادزهرهای دیجیتال و معنوی را عرضه میکنند. ولی برینکمن سالهاست که از منظر فلسفی این بحث را کاویده است. فضیلت کناره گرفتن، سومین اثر او در سهگانهای که در این باب نوشته است، میگوید شاید دقیقاً محتاج خودداری باشیم.
نسخۀ پیادهشده و کمی ویراستۀ گفتوگویم با برینکمن در ادامه میآید.
شان ایلینگ: زندگی مدرن چه دارد که ما را وادار میکند دائماً دنبال لذت یا هدف یا تجربۀ بعدی برویم؟
سوند برینکمن: به نظرم باید از زاویۀ فرهنگ مصرفزده به این مخمصه نگاه کنیم، فرهنگی که خودمان برای خودمان ساختهایم. فرهنگمان نیازمند آن است که مُدام بیشتر بخواهیم، مُدام بیشتر بخریم و مُدام کارهای بیشتری بکنیم. امروزه رضایت دست کمی از رذیلت ندارد چون یعنی به آنچه دارید راضی هستید و لذا دائماً دنبال چیزی بعدی نمیروید.
مثلاً امروزه زیاد از توسعۀ فردی حرف میزنیم، از یک عمر یادگیری و توانایی توسعۀ مداوم شایستگیهایمان. ولی این هم به نظرم بخشی از همان چرخۀ معیوبی است که بیشتر بخواه، چیزهای جدید بخواه، و همیشه احساس کن نیاز داری کارهایت را متفاوت یا بهتر انجام بدهی.
ایلینگ: شما سکولاریزاسیون را هم یک قطعه از این پازل میدانید. چرا؟
برینکمن: خُب، این ایده که در زندگی دنبال رستگاری در حیات واپسین نیستیم، طبیعتاً به این باور منجر میشود که باید هرچه را میارزد همینجا و همینحالا کسب کنیم، چون فقط همین یک زندگی را داریم و بس. لذا سعی میکنیم هرچه را میشود در این زندگی بگنجانیم.
و اگر از چیزی دراین زندگی دست بکشیم، نوعی ناکامی وجودی شمرده میشود. چون هرچه را که میشد تجربه نکردی، یا هرقدر که میشد سفر نرفتی، یا تا جایی که میشد رابطۀ رمانتیک نداشتی، پس ناکام ماندهای.
بنابراین کل این ذهنیّتِ «کارهای بیشتری بکن» در تار و پود جامعۀ مصرفزدۀ ما تنیده شده است، که در حد غایی خود کم از تراژدی ندارد چون اکثرمان بعید است با این دستور بتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم.
ایلینگ: و چرا این مسأله بهویژه گریبانگیر ثروتمندترین ملتهاست؟
برینکمن: پاسخ کوتاه سؤالتان این است که ما در ثروتمندترین ملتها، فرصتهای بیشتری داریم، امکانهای بیشتری داریم که همۀ امیالمان را محقق کنیم. البته حرفم این نیست که زندگی فقیرانهتر لزوماً زندگی بهتری است. ولی پژوهشهایی در دست است که نشان میدهند نتیجهگیری قاطعی هم نمیشود کرد.
از قضا ثروت اضافه، از حدّ مشخصی که بگذرد، شادترتان نمیکند. پس وقتی به آن حد رسیدید، دلیلی ندارد که دیوانهوار دنبال پول بیشتر بروید. ولی اگر دست و پا بزنید که غذایی پیدا کنید، یا جای مناسبی که بخوابید، بعید است مسألهتان زیاد بودن گزینهها باشد.
لذا این مسأله واقعاً مال جامعههای ممتاز است، جایی که مردم آماجِ رگباری از گزینهها و وسوسههایند.
ایلینگ: خُب، دستکشیدن دقیقاً چه لذتی دارد؟ با کارهای کمتری کردن چه چیزی عایدمان میشود؟
برینکمن: شانس آن را پیدا میکنیم که درگیر فعالیتها و تجربههایی شویم که عمق و معنای وجودی بیشتری دارند. اگر با این ذهنیت زندگی کنیم که چیزی از دستمان خواهد رفت، مُدام نگران خواهیم بود که شاید چیز بهتری در انتظارمان باشد و ناچار باید از آنچه اکنون میکنیم بگذریم تا چیزی بهتر و بیشتر به چنگمان بیاید.
و بدینترتیب هر چیز وسیلهای میشود برای چیز بعدی. الف را انجام میدهم نه چون ذاتاً معنادار و مهم است، بلکه برای رسیدن به ب، چون شاید ب بهتر باشد. و لذا سراغ ب میروم، که آن هم موقتی است چون آنچه واقعاً میخواهم رسیدن به پ است، و به همین ترتیب. بسیاری از مردم اینگونه در زندگیشان پیش میروند.
ولی اگر یگانه دلیل زندگیمان آن باشد که چیزهای بیشتری را تجربه کنیم، چشم بر این واقعیت بستهایم که برخی چیزها بالذات ارزشمند و معنادارند، فقط ارزش ابزاری ندارند، فقط برای رسیدن به چیز دیگری نیستند، بلکه فینفسه ارزشمندند.
وقتی از فضیلت کناره گرفتن حرف میزنم، منظورم حقیقتاً این است.
ایلینگ: آیا معنی همۀ این حرفها این است که قربانی رونق اقتصادمان شدهایم؟
برینکمن: چه تعبیر شگفتانگیزی! و چه غمانگیز که بسیاری افراد معتقدند کلید شادی آن است که گزینههای بیشتر و تجربههای بیشتری داشته باشی، ولی دقیقاً خلاف این است. بری شوارتز ۴، روانشناس آمریکایی، همین را «پارادوکس انتخاب» مینامد.
ایلینگ: آیا به نظر شما، کتابتان دفاعیهای از بهاصطلاح «ذهنآگاهی» است؟ یا حداقل فراخوانی برای آنکه جدیتر در «حال حاضر» زندگی کنیم؟
برینکمن: بله، همینطور است. در کتابهای قبلی نسبتاً منتقد ذهنآگاهی بودهام، اما نه وقتی که راهی برای درمان افراد مبتلا به استرس یا کمک به افراد مبتلا به افسردگی باشد. گمان میکنم ذهنآگاهی از جهات متعدد ابزار مفیدی است. ولی به نظرم یکجور «چسب زخم» هم هست. موقتاً مفید است، اما در درازمدت فقط علائم بیماری را برطرف میکند بهجای آنکه ریشۀ مشکل را درمان کند.
مثلاً من در دانمارک زندگی میکنم و اینجا رایج است که آموزگاران و مربیان ذهنآگاهی به کارکنان کمک کنند تا اختلالهای مرتبط با استرس پیدا نکنند. ولی بهتر نیست خودمان را چنان سامان بدهیم که ابتدا به ساکن دچار استرس نشویم؟
به گمانم فقط دلواپسیای که وجود دارد این است که با تمرکز بر ابزارهایی مثل ذهنآگاهی، با خطری مواجهیم: فردیسازی مسأله. در حالی که فقط زمانی میتوانیم مشکل را حقیقتاً حل کنیم که دستبهکار تنظیم و تعدیل دستهجمعی رویههای زندگیمان شویم.
ایلینگ: در چنین محیطی، چه توصیهای برای بقیه دارید تا به سکون برسند؟ بدیهی است که نمیشود از کسی خواست فرهنگی را که در آن به سر میبرد زیر و رو کند، لذا اکثر افراد بهناچار باید راه خودشان را در یک دنیای ضرورتاً پرآشوب پیدا کنند.
برینکمن: سؤال خوبی است، و به همین دلیل است که چیزی مثل ذهنآگاهی هم بخشی از پاسخ در سطح فردی است. ولی فکر کنم که ضروری است کماکان تلاش کنیم کاری در سطح دستهجمعیتر هم بکنیم.
بااینحال، میخواهم بگویم: باید تکبهتک مراقب باشیم که در آنچه دامنگیرمان میشود خودمان را مقصر ندانیم، چون آن چیزها بهواقع نتیجۀ ماجراهایی در سطوح کلیتر و فراگیرترند. ما همگی قربانی فرهنگی هستیم که در آن زندگی میکنیم، هر کسی به نوبۀ خود، و لذا تقصیر خودمان نیست که بازتاب وخیمترین جنبههای این فرهنگ میشویم.
ولی قدری آزادی فردی هم داریم. میتوانیم با مدیریت ذرهبینی، جزء به جزءِ زندگی و عاداتمان را اداره کنیم. باید روی خودکنترلی بیشتر کار کنیم همانطور که در باشگاه روی بدنهایمان کار میکنیم. باید قدرت مقاومت در برابر این وسوسههای مداوم را به دست بیاوریم و پرورش بدهیم.
ایلینگ: آیا افراد را تشویق میکنید که بهکل از این فرهنگ خارج شوند یا با سیستمی که دائم زیرآب هرگونه مشق خودداری یا میانهروی را میزند به نوعی مصالحه برسند؟
برینکمن: منظورم این است که ما درون این سیستم زندگی میکنم. من هم در این چیزها گناهکارم. ولی سعی میکنم سیستم را نقد و اصلاح کنم در عین آنکه میکوشم از همۀ امکانهایی که میتوانم بهره ببرم.
افرادی را که بهکل از این فرهنگ خارج میشوند میستایم. در اکثر موارد، فقط با همراهی دیگران است که از پس این کار برمیآیند، و علاقهمند به تمام جنبشهای جدیدی هستم که خودشان را در جهت مخالفت با این جامعه سازماندهی میکنند، جامعهای که خودمان خلق کردهایم و بر مَدار شتاب و رشد ابدی میچرخد. به نظرم ضروری است که حرکت در آن جهت را آغاز کنیم.
ولی تردیدی نیست که این کار بسیار دشواراست، و انتخاب اکثر افراد آن است که سعی کنند و بهترین بهره را درون سیستمی که داریم ببرند.
ایلینگ: آیا گامهای عینی و عملی یا سادهای هم هست که افراد بتوانند بردارند تا حداقل در مسیری قرار گیرند که کمی بیشتر «دست بکشند»؟
برینکمن: در واقع، در کتاب قبلیام به اسم محکم بایست: مقاومت در برابر هجمۀ خودبهسازی۵ در اینباره نوشتهام. سعی کردم توصیهها و نصیحتهای متعارف را برعکس کنم. یعنی بهجای تمرکز بر چیزهای مثبت، افراد را تشویق میکنم بر چیزهای منفی تمرکز کنند، چون ما باید بتوانیم بهجای آنکه تمام ایام شاد و مثبتگرا باشیم، دربارۀ مسائلی که وجود دارند حرف بزنیم. باید مشکل را ببینیم تا بلکه شانس اصلاحش را داشته باشیم.
همچنین فکر میکنم چیزهایی مثل رمانخواندن یا غرق گذشته بودن میتوانند واقعاً مفید باشند. هدف این است: آیینی برای زندگی داشته باشی، عادتها و روتینهایی پرورش بدهی که سادهتر بتوانی تمرکز کنی و از این همه سروصدای مزاحم و حواسپرتی دست بکشی.
هنر باستانی مطالعه، غرق مطالعه شدن، بسیار منضبطکننده است. از جهتی، قدری شبیه ذهنآگاهی است، فقط با این تفاوت که بر چیز دیگری تمرکز میکنی. در ذهنآگاهی، به نوعی میشود گفت هرچه را در تو و پیرامونت رُخ میدهد ثبت و ضبط میکنی. ولی وقتی کتابی میخوانیم همین کار را به شیوهای متفاوت مشق میکنیم.
بسیاری افراد توان آن را که چند ساعت بنشینند و کتابی بخوانند، از دست دادهاند. دائم حواسشان پرت میشود و میخواهند گوشیهای هوشمندشان را چک کنند. من هم این کار را میکنیم. اما تمرین و مشق این عادات، گامهای کوچکیاند که میشود برداریم تا یاد بگیریم درون آن فرهنگی زندگی کنیم که دائماً ما را به میلیونها جهت مختلف میکشاند.
badoorbin.comakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه