طلافروش ثروتمندی بود. زندگی خوبی داشت و خودش و همسرش در رفاه بودند. اما بلیت آمریکا زندگیاش را از اینرو به آنرو کرد. وقتی همسرش برای همیشه به آمریکا رفت، صادق هم پای در دنیای خلافکاران گذاشت. تیم تشکیل داد و با هم سراغ خانههای شمال پایتخت رفتند. هر چه پول و طلا و اشیای گرانقیمت بود، سرقت میکردند و پا به فرار میگذاشتند. این گروه از سارقان حرفهای که سعی داشتند هیچ ردی از خود به جا نگذارند، با دزدی پنجمیلیارد تومانی از خانه یک تاجر، لو رفتند. وقتی صادق تابلوفرشهای نفیس را در فضای مجازی آگهی کرد، دستش رو شد و مالباخته بهعنوان مشتری با او قرار گذاشت. حالا این دزد حرفهای دستگیر شده و در گفتوگو با خبرنگار شهروند از ماجرای زندگی و ورشکستگیاش میگوید.
به گزارش شهروند ماجرای این پرونده از تعطیلات نوروز پیشروی ماموران پلیس پایتخت قرار گرفت. زمانی که چند نفر به پلیس مراجعه کردند و از دزدیهای مشابه خبر دادند. سرقتهایی از خانههای شمال و شمالغربی پایتخت که در آن گروهی از سارقان اموال با ارزش و میلیاردی خانه را میدزدیدند. همزمان با اعلام این شکایتها، پلیس نیز تجسسهای گسترده خود را آغاز کرد. اما دزدان حرفهای این پرونده، با نقاب و ماسک در محلهای سرقت حاضر میشدند، همه رد و نشانهها را نیز پاک میکردند و سرنخی از آنها وجود نداشت.
راز تابلوهای یک میلیاردی
هنگام ادامه تجسسها و تحقیقات ماموران روی این پرونده، به تعداد مالباختگان نیز افزوده میشد. یکی از شاکیان این پرونده، مرد تاجری بود که ماجرای دزدی از خانهاش را اینگونه روایت کرد: «من به همراه خانوادهام چند روزی خانه نبودیم. خانه ما در شمال تهران قرار دارد. وقتی از سفر برگشتیم، متوجه سرقت از خانهمان شدیم. دزدان به خانه ما دستبرد زده و حدود پنج میلیارد تومان اموال ارزشمند خانه را سرقت کرده بودند. آنها تمام پول، طلا، دلار و سکه و حتی درهم را دزدیده بودند. در میان اموال دزدیدهشده خانه ما، دو تابلوفرش نفیس هم بود که طرح منظره خاصی داشت. آن را خودمان طراحی کرده بودیم. هر کدام از تابلوها حدود 500میلیون تومان ارزش داشت.»
همین سرقت بود که نخستین سرنخ را از این گروه حرفهای به دست ماموران داد. چون درست چند روز بعد از این شکایت، دوباره همان مرد تاجر به پلیس مراجعه کرد و گفت: «برادرم در یکی از سایتهای خرید و فروش، تابلوفرشهای نفیس خانهمان را دیده که فردی آن را برای فروش گذاشته بود. آن تابلو را به قیمت 80میلیون تومان یعنی بسیار پایینتر از ارزشی که داشت، برای فروش گذاشته بودند. برادرم هم بلافاصله بهعنوان مشتری با آن فرد تماس گرفت. حتی مبلغی را هم بهعنوان بیعانه برایش واریز کرد و آنها با هم قرار گذاشتهاند تا تابلو را بگیرند.»
همسرم مرا بدبخت کرد
همین مسأله باعث شد که ماموران پلیس سر قرار بروند و سردسته این باند به نام صادق دستگیر شود. او در بازجوییها به تشکیل گروه سرقت، با همدستی سه نفر دیگر اعتراف کرد. او گفت که با اعضای باند و بهصورت سریالی به خانهها دستبرد میزدند. در ادامه دیگر اعضای گروه نیز دستگیر شدند و برای انجام تحقیقات بیشتر و شناسایی شاکیان احتمالی در اختیار ماموران اداره آگاهی تهران قرار گرفتند.
این در حالی است که صادق همسرش را باعث و بانی تمام بدبختیهای زندگیاش میداند. طلافروش ورشکستهای که دوره آموزشهای حرفهای سرقت را گذراند و تبدیل به یک دزد شد.
*چرا تصمیم گرفتی که سرقت کنی؟
من طلافروش بودم. وضع مالی خوبی داشتم. اصلا اهل خلاف نبودم و زندگیام در رفاه میگذشت. همسرم باعث بدبختی من شد. او بود که زندگیام را با خودش به آمریکا برد و مرا اینجا با بدهی میلیاردی قال گذاشت.
*چطور اینکار را کرد؟
او از همان اوایل زندگی از من میخواست که با هم برای زندگی به اروپا یا آمریکا برویم. من مخالف بودم، چون در اینجا کاروکاسبی خوبی داشتم و زندگیام در رفاه بود، ولی همسرم خیلی اصرار داشت. درنهایت هم قبول کردم. قرار شد تمام زندگیمان را بفروشیم و به خارج از کشور برویم، در آنجا نیز صاحب فرزند شویم. چند وقت قبل همسرم به من گفت که لاتاری قبول شده و باید هرچه زودتر به آمریکا برود. من هم تمام زندگیام را فروختم و تبدیل به دلار کردم و به همسرم دادم. قرار شد اول او برود و کارها که درست شد، من هم به آنجا بروم، ولی او رفت و غیبش زد. حتی نگفت که به کدام ایالت آمریکا رفته است. من ماندم با کلی بدهی. دستم هم به هیچ کجا بند نبود.
*دیگر از همسرت خبر نداشتی؟
چند وقت بعد از رفتنش از طریق یکی از آشناها پیغام فرستاد که من بهصورت غیابی از او جدا شوم، چون دیگر قصد ندارد برگردد یا با من زندگی کند. تا آن زمان امید داشتم که خبری از او بگیرم، ولی وقتی این پیغام را دیدم، فهمیدم که زندگیام نابود شده است. چون قبل از رفتن همسرم، یکمیلیارد تومان طلا خریده و پولش را هنوز پرداخت نکرده بودم و ورشکسته شدم.
*به خاطر همین موضوع تصمیم به دزدی گرفتی؟
سرگردان بودم و نمیدانستم چه کار کنم. همسرم رفته بود، هیچ پولی نداشتم و کلی بدهی روی دستم مانده بود. تصمیم گرفتم دزدی کنم تا شاید بتوانم بدهیام را بدهم و زندگیام کمی بهتر شود.
*با همدستانت چطور آشنا شدی؟
راستش من اول برای اینکه بتوانم از همسرم انتقام بگیرم سراغ همدستانم رفتم. آنها یک گروه خلافکار بودند که از طریق یک آشنا به من معرفی شدند. میخواستم ببینم که آشنا دارند تا مرا به آنسوی مرزها بفرستند تا بتوانم همسرم را پیدا کنم. یا اگر نمیتوانند، خودشان از طریقی بتوانند همسرم را پیدا کنند. آنها گفتند که این کار غیرممکن است، ولی پیشنهاد دادند که همراهشان به سرقت بروم و از این طریق میتوانم پول خوبی به جیب بزنم. اول قبول نکردم، چون من سالها زندگی شرافتمندانه داشتم. اما درنهایت دیدم که هیچ راهی جز این کار ندارم.
*در سرقتها نقش تو چه بود؟
همراه بقیه وارد خانهها میشدم و اموال با ارزش را سرقت میکردم. بعد هم در فضای مجازی آنها را برای فروش میگذاشتم. پولش هم بین همهمان تقسیم میشد.
*برای این کار آموزش دیدی؟
بله. آن گروه تمام آموزشهای لازم برای سرقت را به من دادند. همه چیز را بهصورت حرفهای یاد گرفتم. آنقدر کارمان حرفهای بود که اصلا تصورش را هم نمیکردم که به این زودی دستگیر شوم.
آخرین دیدگاه