در روز بیست وهشتم آن مرداد جهنمی در سال ۱۳۵۷ بزرگترین جنایت سینمایی رخ داد، وقتی ۶۰۰ نفر در شعلههای آتش زنده زنده سوختند و تنها جرمشان آن بود که برای تماشای گوزنهای مسعود کیمیایی به سینما رکس رفته بودند.
برای سینمای ایران و سینمادوستان، هیچ روزی تلختر از ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ نبود؛ روزی که ۳۷۰ تماشاچی فیلم گوزنها در سینما رکس آبادان در آتش سوختند تا در آستانه انقلاب، یکی از بزرگترین جنایتهای تاریخی در عرصه فرهنگ رقم بخورد. با این حال، اما ابعاد این حادثه هیچ گاه روشن نشده است.
مضمون فیلم «گوزنها» ساخته مسعود کیمیایی و نگاه اعتراضی که داشت باعث شده بسیاری به این باور برسند که مسئول کشتار به جز ساواک نبوده تا زهرچشمی از مردمی بگیرد که هوس سرنگونی شاه را کردهاند؛ اما در ادامه دقیقاً نقطه مقابل را به عنوان متهم معرفی کردند. در این میان، نظریه سومی مبنی بر آتش کشیدن سینما توسط اوباش نیز منتشر شد.
آمیزش بنزین و فیلم در شهر بنزین و فیلم
وقتی سینما رکس در آبادان با تماشاچیانش سوخت، خیلیها تصمیم گرفتند دیگر به سینما نروند. سال ۵۷ بود و مردم هنوز نمیدانستند شش ماه بعد قرار است همه چیز زیر و رو شود. قبل از انقلاب، آبادان را شهر سینماها میگفتند. قلب نفتی ایران، آن سالها بعد از تهران بیشترین تعداد سینماها را داشت. سینما رکس که سوخت، انقلاب شد و بقیهٔ سینماهای آبادان هم یواش یواش تعطیل شدند: نه مردم مثل قبل به سینما میرفتند و نه شهر، تاب سینما داشت.
عمر سینما در آبادان برابری میکند با عمر بلند پالایشگاه نفت. انگلیسیها در سالهای اول ورودشان به آبادان یک دستگاه آپارات برای نمایش فیلم آوردند و در محله «بریم» یک سینمای روباز بسیار کوچک خاص خودشان ساختند. محلهٔ «ابو ابراهیم» که انگلیسیها به دلیل سختی تلفظش به آن «بریم» میگفتند، ویژهٔ خود انگلیسیها و البته کارکنان رتبه بالای شرکت نفت بود. هنوز هم همینطور است؛ با این تفاوت که از انگلیسیها فقط معماری خانههایشان به جا مانده و از خودشان اثری نیست.
ایرانیها و هندیهای آن موقع آبادان از تماشای فیلم در این فیلمخانه محروم بودند و آنها را به این سینما راه نمیدادند. بعدها یک سینمای سیار به آبادان آوردند که نقاط مختلف آبادان آن روز، به میدانها و کوچهها میبردند و فیلمهای بهداشتی را نشان میدادهاند و ترقیات بریتانیای کبیر را به نمایش میگذاشتند.
سال ۱۳۱۱ هجری شمسی سینما «شیرین» در منطقهٔ شهری آبادان تأسیس شد و از همان آغاز دیدن فیلم در آبادان طرفداران زیادی پیدا کرد. سال ۱۳۲۴ هم شرکت نفت سینما تاج را ساخت. سینما تاج سابق که اکنون هم در آبادان پابرجاست، معماری انگلیسی دارد. برای ساختن این سینما همه چیز حتی آجرهایش را هم از لندن آوردند. تا سال ۱۳۵۷ جمعاً پانزده سینما در آبادان ساخته شد: تاج، نفت، گلستان، بهمنشیر و پیروز وابسته به شرکت نفت بود و بقیه برای استفادهٔ عموم آزاد: شیرین، خورشید، رکس، متروپل، نیاگارا، شهناز، ساحل، ایران، کیهان و سهیلا.
پیش از آنکه سینما رکس را آتش بزنند و آدمها را زنده زنده بسوزانند، قرار بود سینمای دیگری آتش بگیرد. حسین تکبعلیزاده، متهم ردیف نخست دادگاه عاملان آتشسوزی سینما رکس که اعدام شد، در اعترافاتش عنوان کرده بود که با همدستانش میخواستند سینما سهیلا را آتش بزنند. اما «تینر فوری بود» و قبل از آنکه آتش بگیرد، بخار شد. برنامهها به هم خورد و عاقبت رکس آتش گرفت.
عبدالعلی لهساییزاده در کتاب «جامعهشناسی آبادان» دربارهٔ سینماهای آبادان نوشته است: «از نظر طبقهبندی شهرداری، پنج سینمای شهر درجه دو و پنج سینما درجه ۳ بودند. سینماهای شرکت نفت از لحاظ درجهبندی اینگونه بود: تاج، نفت و گلستان درجه یک و بهمنشیر و پیروز درجه ۲ بودند. از نظر گنجایش هم، سینما تاج ۱۱۷۸ نفر، گلستان ۲۵۰ نفر، نفت ۱۰۰۰ نفر و سینما بهمنشیر ۹۰۰ نفر ظرفیت داشتند».
اما در مجموعه تحقیقاتی که دفتر پژوهشها و برنامهریزی فرهنگی در اردیبهشت سال ۱۳۵۷ دربارهٔ استان خوزستان انجام داد، سینماهای شهر آبادان نیز مورد پژوهش قرار گرفت. در کتابی که با عنوان «بررسی مراکز فرهنگی شهرهای استان خوزستان ـ کتاب چهارم» بر اساس آمار سال ۵۷ منتشر شده، چنین آمده است: «در شهر آبادان، مجموعاً ۱۵ سینما مورد شناسایی گروه اطلاعات و آمار خوزستان قرار گرفت با این تذکر که مشخصات ۸ سینما در اختیار پرسشگران این مرکز قرار نگرفت (۵ سینما به اسامی تاج، نفت، گلستان، بهمنشیر و پیروز به سبب وابسته بودن به شرکت نفت، ۳ سینما به اسامی نیاگارا، شهناز و ساحل به سبب تعطیل بودن در زمان بررسی)».
به همین دلیل هم پژوهشها بر مبنای ۷ سینمای دیگر انجام شد: «۷ سینمای آبادان با ۵۱۲۰ متر مربع سطح کل و ۴۹۸۰ متر مربع سطح زیربنا به ترتیب ۰/۸۹ درصد از سطح کل و ۲/۳۸ درصد از سطح زیربنای مراکز فرهنگی شهر آبادان را شامل میشوند. بیشترین سطح اشغال شده توسط این مراکز ۱۵۰۰ متر مربع و کمترین سطح ۴۲۰ متر مربع است. با توجه به اینکه به استثنای یک سینما که ۱۴۰ متر مربع فضای آزاد در اختیار دارد، تمام سطح اشغال شده توسط این مراکز مربوط به سطح زیربنا است».
گنجایش سینماهای شهر آبادان از ۶۸۰ صندلی که کمترین تعداد تا ۱۰۰۰ صندلی که بیشترین تعداد است متفاوت بوده است. از تأسیس اولین سینمای آبادان تا سال ۱۳۴۶ که آخرین سینمای این شهر تاسیس شد، ۵ سینمای دیگر در این شهر شروع به فعالیت کردهاند.
در ادامهٔ پژوهشهای مربوط به سینماهای آبادان چنین آمده است: «از نظر نحوه تصرف، ۴ سینما ملکی و ۳ سینما استیجاری بوده است. از نظر طبقهبندی شهرداریها ۵ سینما درجه ۲، و ۲ سینما درجه ۳ شناخته شدهاند. از نظر زمان نمایش فیلم (سانس) ۴ سینما دارای ۴ نوبت نمایش و ۳ سینما دارای ۵ نوبت نمایش بودهاند. نوع فیلمهای مورد نمایش از لحاظ کشور سازنده فیلم بدین ترتیب بوده که ۳ سینما اقدام به نمایش فیلمهای خارجی میکردهاند و ۴ سینما، هم فیلمهای خارجی و هم فیلمهای ایرانی نمایش میدادهاند. فیلمهای خارجی نمایش داده شده در این سینماها به ترتیب اولویت ساخت کشورهای ایتالیا، آمریکا، ژاپن، هندوستان، چین (هنگکنگ)، انگلستان و فرانسه بودهاند.»
بر اساس همین پژوهش «اداره امور سینماهای آبادان توسط ۴۴ کارمند مرد شامل ۷ تن مدیر سینما، ۴ تن مدیر داخلی، ۷ تن آپاراتچی، ۱۲ تن کنترلچی و راهنما، ۵ تن بلیط فروش و ۹ تن سرایدار و نظافتچی و متصدی بوفه صورت میگرفته است. با توجه به اینکه سن تمام این کارکنان بین ۱۶ تا ۷۰ سال متفاوت بوده و میزان تحصیلاتشان (به استثنای نظافتچیها که بیسواد بودهاند) از ششم ابتدایی تا دیپلم متوسطه متفاوت بوده است.»
اما در کتاب «جامعهشناسی آبادان» اطلاعات دیگری مربوط به اینکه کدام سینما در کجای شهر قرار گرفته و مخاطبانشان از چه قشری بودند، به چشم میخورد. از جمله اینکه سینما تاج سابق و «نفت» فعلی در محله بوارده جنوبی مخصوص کارمندان شرکت نفت بود و بقیه حق ورود به آن را نداشتند. فیلمهای آن عمدتاً خارجی بود که برخی از آنها به زبان اصلی پخش میشد. از سال ۱۳۵۴ که به علت بالا رفتن کیفیت فیلمهای فارسی، هفتهای یک فیلم فارسی پخش میشد، در سینما تاج نظم خاصی برقرار بود و سینما دارای یک بار بود. سینما بهمنشیر و پیروز مخصوص کارکنان شرکت نفت و اعضای خانوادههای آن بود. این دو سینما روباز بودند. سینماهای گلستان و نفت هم به اعضای باشگاههای گلستان و نفت اختصاص داشت. در این سینماها انواع فیلمها بر اساس نیاز و سلیقهٔ مخاطبان به نمایش در میآمد. در سینماهای شرکت نفت فیلمهای درجه اول خارجی نمایش داده میشد و در سینماهای شهر نیز از فیلمهای تجاری داخلی و خارجی گرفته تا فیلمهای اجتماعی- سیاسی به زبان فارسی نمایش داده میشد. «گوزنها» ساختهٔ مسعود کیمیایی یکی از همان فیلمهای اجتماعی- سیاسی بود که روز آتش گرفتن سینما رکس در حال اکران بود.
سینماهای آبادان همیشه مملو از جمعیت بود. تابستانها هر ماهه بیش از ۷۵ هزار بلیت در سینماهای شرکت نفت و ۷۰ هزار بلیت در سینماهای شهر به فروش میرسید. حالا و در این روزها تنها سینمای فعال شهر سینما «نفت» است. همان که آجرهایش هم از انگلیس آمد. همان که دادگاه عاملان آتشسوزی سینما رکس آنجا برگزار شد.
جدول بالا را نگاه کنید. آماری است رسمی از مشخصات سینماهای آبادان که سال ۵۷ تهیه و سال ۶۴ منتشر شده است. در این جدول تعداد صندلیهای سینما رکس ۶۸۰ تا عنوان شده است. میگفتند ۲۸ مرداد ۵۷ که «گوزنها» در این سینما اکران میشد، بیشتر از تعداد صندلیها بلیت فروش رفته بود… .
گزارش مجله تایم از بازتابهای سیاسی آتشسوزی سینما رکس
چهارم سپتامبر ۱۹۷۸، شانزده روز پس از آتشسوزی تراژیک در سینما رکس آبادان، هفتهنامه آمریکایی تایم با انتشار گزارشی به بررسی وضعیت سیاسی ایران پس از این واقعه پرداخت و نوشت:
سوگواری برای مرگ امام علی (۶۶۱-۶۰۰ بعد از میلاد مسیح) که از سوی ۳۴ میلیون ایرانی تنها پیرو راستین محمد شناخته میشود، همیشه مراسمی حائز اهمیت به شمار میرود. اما به طور خاص مراسم هفته گذشته تحتالشعاع قرار گرفته بود. تهران خاموش و متشنج بود. کرکره دیسکوها، جایی که محفل دیوانه بازیهای طبقه ثروتمند و بالاتر از متوسط ایران است، پایین کشیده شده است. هتلها و رستورانها نوشیدن مشروبات الکی را چهار روز ممنوع کردهاند. کانالهای تلویزیونی هم به جای داستانهای پلیسی، قرائت قرآن و آموزههای اسلامی پخش میکنند.
با آغاز ماه مبارک رمضان در پنجم آگوست، ستیز میان محمدرضا شاه پهلوی و ائتلاف غریب تندروهای چپگرا و مسلمانان محافظهکار بر سر روند مدرنسازی معتدل وی به اوج وحشت رسیده است. پیش از آنکه عاملان احتراق عمدی با آتش زدن سینما رکس آبادان ۳۷۷ نفر را بکشند، ایران مبهوت خشونتهای فرقهای شده بود که دست کم مرگ ۱۶ تن را به همراه داشت.
متعصبین، خشمگین از انحرافات سبک غربی که به باور آنان هتک حرمت سنت اسلامی است، ۲۹ سال سینما، رستوران و کاباره را آتش زدهاند. در بابل در جوار دریای خزر، دسته اوباش کوشیدند مانع از افتتاح یک سیرک ایتالیایی شوند، آنها زمانی عقبنشینی کردند که صاحب سیرک تهدید کرد شیرهایش را به میان آنها خواهد فرستاد.
در عین حال، آبادان هر چیزی بوده است الا تسخیر شده. تراژدی رکس سیلی از تلخی به راه انداخت؛ حس زهرآگین و یکسان نسبت به عاملان آتش زدن سینما و همچنین مقامات بیکفایت محلی که ناکارآمدیشان به طور حتم در افزایش کشتار سهیم بوده است. شاهدان عینی گزارش دادهاند که نخستین مأموران آتشنشانی با سپری شدن حدود ۳۰ دقیقه به رکس رسیدهاند. وقتی به آنجا میرسند در مییابند که هیچ کدام از شیرهای آتشنشانیشان کار نمیکند. تانکرهای سیار آبی که با خودشان به صحنه آورده بودند پیش از مهار آتش خشک میشود.
نعره افراد در حال مرگ در خیابانها شنیده میشد در حالی که نجات دهندگان درمانده به تماشا ایستاده بودند. یکی از شاهدان بعداً این اتهام را مطرح کرد که مرکز پلیسی که تنها یک کوچه با رکس فاصله داشته هیچ کوششی برای آزادی افرادی که در دوزخ گرفتار آمده بودند نکرد.
اجساد کشته شدگان سینما رکس دفن سیل کشته های سینمارکس آبادان
فوران خشم به دور جدیدی از ناآرامیها منجر شد، ده هزار نفر گریهکنان و نعرهزنان آمده بودند تا برای مردگان سوگواری کنند؛ عزاداری که بدل به انتقامجویی شد. سوگواران در خیابانها بر ضد شاه شعار سر میدادند، شیشهها را میشکستند و آتش برپا میکردند. نیروهای امنیتی برای بازگرداندن نظم اقدام به شلیک هوایی کردند. با ادامه ناآرامیها سفارت ایالات متحده به شهروندان خود هشدار داد تا در حد ممکن، در ایران کمترین حضور را داشته باشند.
پلیس شش متهم را بازداشت کرد، یکی از آنها صاحب سینما رکس بود، اتهامش سهلانگاری در دستور به کارکنانش برای قفل کردن ورودیهای سینما برای ممانعت از داخل شدن تروریستها بود. اما اپوزیسیون خارج از ایران، ساواک – پلیس مخفی شاه- را به بر پا کردن آتشسوزی برای تحریک افکار عمومی علیه گروههای مخالف متهم کرد.
شکاف میان شیعیان به شاه این شانس را میدهد تا افراطیون را منزوی کند؛ امری که به وی اجازه میدهد تا برنامه برگزاری انتخابات آزاد پارلمانی در سال آینده را اجرا کند. گرچه تاکنون رژیم نتوانسته است از این فرصتها بهرهبرداری کند. جمشید آموزگار نخستوزیر فرمانبر شاه، بیش از آنکه برای مذاکره با روحانیون شیعه شانس داشته باشد میتوانست از پس مشکلات مدرنسازی بر آید. او که قادر به پل زدن بر روی شکاف میان روحانیون و متجددین نبود اوایل این هفته استعفایش را نوشت، شاه بیدرنگ جعفر شریف امامی – رئیس مجلس سنا- را جایگزین او کرد.
از قلب آبادان؛ مشعل انقلاب با شعلههای سینما رکس روشن شد؟
تکلیف بازار مشخص نیست. نیمه سنتی- نیمه مدرن است. میگویند عمرش به سالهای قبل از انقلاب بر میگردد. بعضی مغازهها خود را به شکل مغازههای مدرن پاساژی درآوردهاند و برخی سنتی ماندهاند. یازده شب یکی از روزهای تیر سال ۱۳۹۱ است. باد نیمچه خنکی هر از گاهی از در شمالی میآید و از در جنوبی بیرون میرود. راهرو خیلی باریکی در ضلع شرقی پاساژ کنجکاوم میکند. تو میروم. پیچ در پیچ است و چند موتورسیکلت هم گوشه گوشهاش پارک شده. نرسیده به انتهای راهرو یک قهوهخانه است. داخل میشوم. دود سیگار در هوا پخش است. سقف کوتاهی دارد و روی دیوارش پوستری است از عکسهای قدیمی آبادان. چند جوان که عمرشان احتمالاً به انقلاب اسلامی ایران قد نمیدهد، نشستهاند دور یک میز مستطیل دراز. اجازه میگیرم و مینشینم کنارشان. استقبال گرمشان، فرصت خوبی است تا بروم سراغ اصل مطلب. سریع خودم را معرفی میکنم و سؤالم را میپرسم: «میخوام یک گزارش دربارهٔ سینما رکس بنویسم.»
«چایی؟» شاگرد قهوهخانه این را میپرسد و لحظهای بعد استکان قدیمی را با چای لبریز میگذارد روی میز. سهراب اولین کسی بود که جواب داد. جوابش خود یک پرسش بود: «میتونیم دربارهٔ سینما رکس راحت حرف بزنیم؟» نمیدانم چه جوابی بهش بدهم. سعی میکنم با کمترین دروغ پاسخ بدهم: «فکر میکنم خودتان میدانید چه جوری باید حرف بزنید.» این را که میشنود حرفهایش را قطار میکند: «مطمئنم حرفهای من سانسور میشود. درج نمیکنید. الان که چیزی به اسم سینما رکس وجود ندارد. فقط تندیس خیلی بدی که نمیتواند حق مطلب را ادا کند، زوری نصب کردن در خیابان که صرفاً به عنوان یک نماد مطرح باشد. خود سینما رکس هم که تبدیل به پاساژ شده. معتقدم یکجورهایی خواستن سینما رکس را از حافظهٔ جمعی پاک کنند. داستان سینما رکس را هم که از توی تقویم برداشتند. شما فکر میکنید چرا؟»
راست میگفت. دیروز که داشتم میرفتم سمت سینما رکس سابق، آن تندیس بدریخت را دیدم. ستونی است سنگی و سیاه به ارتفاع تقریباً یکونیم متر و عرض ۳۰ سانت که روی پایهای پلهای بنا کردهاند. پشت این تندیس کوچهای باریک است. بوی زبالههایی که دقیقاً دور و بر تندیس ریختهاند، کوچه را آن روز گرفته بود. تندیس را پارسال ساختهاند. ۳۲ سال پس از واقعه.
جواب سهراب را نمیدانم. یا میدانم و نمیخواهم بگویم. آنچه او از سینما رکس یادش میآید این است: «جنگ تمام شده بود و ما برگشته بودیم آبادان. خانهمان در همان کوچهای بود که سینما رکس آنجا بود. جزغالهای از سینما بیشتر به جا نمونده بود. در نیمهآهنی سوخته. با پلههای داغان که رفتیم داخل و نگاهش کردیم. صندلیها همه فسیل شده بودن. تا جایی که حافظهام یاری میکند به یاد دارم که هنوز تعدادی استخوان روی زمین بود. حتی نگاتیو فیلمها هم دیده میشد. من با پدرم رفتیم در سینما. بعدها هم که درش را دزدیدند و بعد هم که تخریبش کردند و به جایش پاساژ زدند. همان پاساژ هم یهک بار دیگر آتش گرفت. تا الان اونجا دو بار آتش گرفته است که بار دوم را خودم شاهد بودم. برخی خرافهها هم هنوز بین مردم رواج دارد. میگویند روح آدمهایی که در فاجعهٔ سینما رکس آتش گرفتند هنوز آنجاست.»
وقتی سینما رکس هنوز نسوخته بود، فیلمهای روز سینمای جهان را مستقیماً برای اکران به آبادان میفرستاند. امر، امر انگلیسیهای والامقام بوده لابد: «پدرم تعریف میکند که فیلم “اتوبوسی به نام هوس” را در سینما رکس تماشا کرده. همینجور فیلمها پخش میشدند تا رسید به فیلم گوزنها که دیگر سینما آتش گرفت.» سهراب این را میگوید و سیگاری آتش میکند. یکی – دو پُک در سکوت میکشد و ادامه میدهد. «همیشه دوست داشتم بدانم سینما کجای فیلم آتش گرفت. شاید جایی که “سد رسول” داد میزد: میـــای؟ یا بیـــام؟ شاید در نقطهٔ اوج درام فیلم، مردم سوختند… نمیدانم. خیلیها هم معتقدند مشعل انقلاب با شعلههای سینما رکس روشن شد.»
دستی به ریش بلندش میکشد. رنگ ریشاش کمی تیرهتر از صورت سیاهسوختهاش است. رفیقهایش وقتی حرفهای سهراب احساسی میشود، خندهٔ تمسخرآمیزی میکنند. سهراب اعتنا نمیکند: «همهٔ اینها هم به داستانهای دیگهای گره خورده. مسلماً رکس ابزاری شد برای سوءاستفاده از مردم. چطور میشود در خیابان امیری به این شلوغی یک سینما با چند صد نفر مردم درونش، آتش بگیرد و هیچ کسی نتواند کمک کند؟ حالا چرا شما سراغ این ماجرا آمدید؟ دنبال چه هستید؟»
آخر حرفهایش را نمیشنوم. دارم به این فکر میکنم که واقعاً چطور ممکن است؟ چطور این همه آدم آنجا محبوس شدند؟ چرا هیچ دری باز نشد؟ آیا جرقهٔ انقلاب از همین درهای بسته زده شد؟
نگران باتری دستگاه الکترونیکی ضبط صدا هستم. از روی میز برش میدارم و چک میکنم. «مانی» که در دورترین جا نسبت به سهراب، کنار من نشسته، دستش را به شانهام میکوبد. طوری میزند که یعنی «حواست به من باشد». نگاهش میکنم. تهریشی دارد و موهایش درست برعکس سهراب کوتاه کوتاه است. حرفهایش را شروع میکند: «خاکستان رو نگاه کنید. همهٔ قبرها رو صاف کردن. الان گورهای شهدای رکس شبیه یه مسجد روباز شده. پارسال همین موقعها بود که توی فیسبوک فراخوانی برای همراهی با شهدای سینما رکس منتشر کردیم. آدمها از استانهایی مثل شیراز و اصفهان برای این یادبود اومده بودن. اما ما خودمون به عنوان یه “آبُودانی” خجالت میکشیدیم اونا رو همراهی کنیم، چون عملاً قبری برای یادبود باقی نگذاشته بودن. متأسفانه دارن از حافظهها پاکش میکنن.»
دیگری که علاقهای به گفتن اسمش ندارد، وسط حرف مانی میپرد و به سؤالی که سهراب از من پرسید جواب میدهد: «همین روزنههای کوچیک مثل تهیهٔ گزارش باعث میشه سینما رکس از تاریخ پاک نشه. اگر هیچی گفته نشه مثل ماجرای تقویم، از کل تاریخ هم پاک میشه.»
«جفتش کنم؟» شاگرد قهوهخانه است که این سؤال را میپرسد. پاسخ مثبتم را که میشنود، استکان چایی دیگری را میآورد. نعلبکی را کمی کج میکند تا آب یا چاییای که تویش ریخته شده، خالی شود. مثل همهٔ قهوهخانههایی که تا حالا دیدهام، نعلبکی و استکان پر از چایی رو میکوبد روی میز. طوری میکوبد که صدای به هم خوردن استکان و نعلبکی شنیده شود. انگار این صدا نوعی احترام است: هرچه صدای برخورد، بیشتر؛ احترام به مشتری هم بیشتر. توی فکر همآوایی عجیب دو کلمهٔ نعلبکی و «تکبعلی» هستم. مانی حرفهایش را پی میگیرد: «خیلی سادهانگارانه است که بخوایم همین چیزهایی رو که گفته میشه باور کنیم.» در ادامهٔ حرفهایش داستان پیرمردی را تعریف میکند که میگویند توانسته بود از آتشسوزی سینما رکس جان سالم به در ببرد: «پیرمردی بود که تعادل روانی نداشت. مردم میگفتن جزء یکی – دو نفری بود که تونست از سینما فرار کنه و زنده بمونه. حرف نمیزد. یه جوری بود. میگفتن ژان گولری از سینما در رفته بود. اما هیچ حرفی نمیزد.»
زمانی که پاساژ کفشفروشها که به جای سینما رکس ساخته بودند، سوخت، مانی آنجا مغازه داشت. چیزی که آن روزها میگفتند از نفرینشدگی آنجا حکایت میکرد: «خیلی از قدیمیها مسخره میکردن. میگفتن از همون جایی که سینما آتیش گرفته بود، پاساژ هم آتیش گرفت. البته بعدها هم یهسری گفتن خود مغازهدارها برای قضایای بیمه و فرار از مالیات و اینجور حرفها پاساژ رو آتیش زدن. داستان سینما رکس هم مثل همین پاساژه. روایتها مختلفه، ولی این رو میدونیم که دستی در کار بوده.»
موبایل سهراب زنگ میخورد. بدون آنکه به شمارهٔ طرف نگاه کند، ریجکت میکند. داغ داغ حرف میزند: «سینما جایگاه تبادل فرهنگیه. جدای از اینکه اون حادثه رخ داده بود، میتونستن حفظش کنن. اونجا سینما بود. باید حفظ میشد.»
ساعت نزدیک ۱۲ شب است. سهراب که از همه بیشتر حرف میزند و اعتماد بهنفس بیشتری هم دارد، روایت دیگری از ماجرا تعریف میکند: «پدرم کسی بود که در کنار عمویم جنازهها رو از توی سینما بیرون آوردن. میگفت خیلیها روی صندلیها سوخته بودن. در صورتی که شما به محض اینکه آتیش ببینید شروع میکنید به فرار کردن. اما اون روز میگفتن هشتاد تا هشتادوپنج درصد مردم روی صندلیها سوخته بودن. این نشون میده که اینها از قبل مُرده بودن.»
منبع: تابناک
آخرین دیدگاه