یک مدرس جامعهشناسی معتقد است مهمترین پدیده رخداده درباره فضای مجازی؛ عمومی سازی حوزه خصوصی است.
این روزها گسترش فضای مجازی علی الخصوص اینستاگرام، الگوهای جدیدی را وارد فرهنگ ما کرده که بعضاً در سازوکار فرهنگی ما نمیگنجد. نبود بستر فرهنگی مناسب برای گسترش این نوع ارتباطات و خلاء آموزش درست در برخورد با رسانههای جدید معضلاتی را ایجاد کرده که به مرور زمان بیشتر با آنها درگیر میشویم. در این خصوص گفتوگویی با خانم «سارا ساسانی»، مدرس جامعه شناسی عکاسی و دانشآموختهی جامعه شناسی و پژوهش هنر، داشتیم که در ادامه میخوانید:
اساساً در روال معمول افراد به واسطهی مهارت، تخصص یا موفقیتی که به دست آوردهاند به شهرت میرسند. اما امروزه این روند معکوس طی میشود و شهرت، نشان دهنده موفقیت افراد است. این نقص از کجا حاصل میشود؟
ما یک حوزه عمومی داریم و یک حوزه خصوصی. هابرماس مقایسهای بین حوزه خصوصی و عمومی میکند و حوزه عمومی را جایی تعریف میکند که ما در آن به عنوان شهروند حضور داریم. جمعهایی که افراد در آن تبادل اطلاعات، اتفاقات و اخبار میکنند. اما امروز حوزه عمومیِ فضای واقعی تبدیل به حوزه عمومی مجازی شده است. یعنی ما هر روز در این فضای مجازی به مثابه فضای عمومی واقعی حضور داریم. یکی از کاربرهای اینستاگرام نوشته بود «حالا اینستاگرام برای من شبیه کافههایی است که عصرها میرفتم». شخص در آن واحد میتواند چندین دوست را در چند جای مختلف ببیند. ما با یک بستری مواجه شدیم که به شدت دموکراتیک است. یعنی همه افراد شانس مساوی برای حضور در این فضا دارند و دیگر اهمیتی ندارد چه کسی پولدارتر است یا امکانات بیشتری دارد. از طرفی قدرتی که در آن نفوذ دارد از بالا به پایین نیست و تک تک افراد در آن جریانساز هستند. حاکمیتها خیلی توان اعمال نفوذ و هدایت عموم مردم را ندارند. بر خلاف رسانههای ملی که به شدت محدودیت دارند، هر چیزی در آنها قابل پخش نیست و جریانهای مخالف در آنها جایی ندارند، این فضا گفتمان مقاومتی ایجاد میکند و مردم را به کنشگری در جامعه مجازی وا میدارد، به اقلیتها فضای حضور و بیان عقیده و گسترش گفتمان میدهد. البته ما این میزان از حرکت یا جابجایی مرزهای فرهنگی را در فیسبوک نداشتیم در حالی که اینستاگرام این مرزها را به شدت جابجا کرده است.
چه چیزی در رسانه جدید متفاوت شده است که تا این میزان در جامعه نفوذ کرده؟
ما تنها رسانهای که قبل از این داشتیم رسانه ملی بوده است. در رادیو تلویزیون همیشه گفت و گو یک سویه بوده است. مخاطب هرچیزی را که به او نمایش دادهاند را دیده. شما هر زمان که تلویزیون را روشن میکنید برنامهای از قبل برای شما تدارک دیده شده. اما در فضای مجازی مخاطب هم مصرف کننده است هم خودش میتواند محتوا تولید کند. یعنی من هم عکسهای تو را میبینم هم خودم عکس منتشر میکنم. در این فضا روابط مستقیم وجود دارد. برای هم کامنت میگذاریم، لایک میکنیم، فالو میکنیم حتی کنش تهاجمی انجام میدهیم و آنفالو یا بلاک میکنیم. در نهایت کنشگری میکنیم.
اولین اتفاقی که در این فضا میافتد و برای ما خیلی اهمیت دارد بحث عمومیسازی امر خصوصی است. یعنی ما فضاهای خصوصی خود را عمومی میکنیم. دوربین را وارد فضای خانه و حتی اتاق خواب خود میکنیم یا با تصویر شخصی که صبح در تخت خود از خواب بیدار شده مواجه میشویم. اگر رادیو تلویزیون را فضای رسانهای سابق بدانیم ما مخاطبان، منفعل خواهیم بود. اما رادیو تلویزیون چه قبل از انقلاب چه بعد از انقلاب یک فرستنده و یک گیرنده داشته و این یکسویه بودن خاصیت مدیوم رادیو تلوزیون است!
اولین اتفاقی که در این فضا میافتد و برای ما خیلی اهمیت دارد بحث عمومیسازی امر خصوصی است. یعنی ما فضاهای خصوصی خود را عمومی میکنیم. دوربین را وارد فضای خانه و حتی اتاق خواب خود میکنیم یا با تصویر شخصی که صبح در تخت خود از خواب بیدار شده مواجه میشویم. قبل از ورود فضای مجازی اصلاً چنین امکانی وجود نداشت و دسترسی به فضاهای تا این حد خصوصی اصلاً آسان نبود. الان حتی مدل عکسهای پروفایل تغییر کردهاند و محتوایی که مردم به اشتراک میگذاشتند به شدت متفاوت شده.
چرا شما این رسانه را دموکراتیک میدانید؟
این رسانه را به لحاظ کثرت افراد، قابل دسترس بودن برای همه، ارتباط دوسویه، قابلیت کنشگری و ایجاد موج و مسائلی از این دست دموکراتیک گفتم. برای مثال موجی که بعد از قتل رومینا ایجاد شد که یک موج رسانهای بود که به واسطه مردم گسترش یافت. نمونه دیگر مراسم خاکسپاری مرتضی پاشایی است که به قدری حیرتآور بود که از آن به عنوان «پدیده پاشایی» نام میبردند. امثال رومینا اشرفی پیش از این هم در جامعه وجود داشتهاند اما این کنشگری مردم بود که رومینا را متمایز کرد.
اتفاقی که اینجا رخ میدهد عمومی سازی فضای خصوصی است. یعنی ما فضاهای خصوصی دنیای واقعی را که پیش از این جایی فرصت بروز نداشت را منتشر میکنیم. نه تنها من منتشر میکنم بلکه تو هم همرسانی میکنی، لایک میکنی، نظر میدهی و در نهایت تقلید میکنی. در این میان ما دائماً در حال مدیریت کردن خود هستیم.
مدیریت به چه معنا؟
به این معنا که ما دائم با نمایش نوع پوشش، فضای عکاسی، سفری که میرویم، شامی که درست میکنیم و لحظه به لحظه زندگیمان را برای مخاطب مدیریت میکنیم. درواقع نوعی کاراکترسازی میکنیم و ممکن است چیزی را نمایش بدهیم که واقعی نیست. من میتوانم از خودم یک آدم فانتزی شادِ همیشه موفق بسازم در صورتی که شایدیک دهم زندگی من به این شکل باشد. پس با این امر عمومی سازی مسائل خصوصی، با توجه به نوع کشورمان، مرزهای فرهنگی به شدت جا بجا شد و عقب رانده شد. شاید حتی اصلاً دیگر مرزی وجود نداشته باشد میتوان گفت ریشههای این مسئله از فیسبوک شروع شد و با اینستاگرام به اوج خودش رسید.
مسئله موثر بعدی در جامعه، ظهور سلبریتیها است.
اصلاً سوپراستارها از قبل کجا بودند؟ ستارههای هالیوود، ابوالفضل پورعرب، نیکی کریمی، فردین، تختی.
همیشه در طول تاریخ کسانی بودند که به لحاظ رفتار و منش یا مهارت و استعداد، متفاوت بودهاند. اینها تبدیل به ستارهها میشدند. آدمهای شاخصی که یکسری دنباله رو و پیرو داشتند. اینها بیشتر سرمایه نمادین دارند. به نوعی مقبولیت دارند. مثلاً اگر نوید محمدزاده نظری بدهد برخی آن را تایید میکنند. خیلی از ما با نظر این افراد رای دادیم. پس بنابراین کسانی که این سرمایههای نمادین را دارند طبیعتاً سرمایهی اجتماعیشان بیشتر از بقیه خواهد بود. پیش از این سینما و تلویزیون این اشخاص را معرفی میکردند. اما با بروز این رسانهی دموکراتیک من هم میتوانم تبدیل به ستاره بشوم. دیگر لازم نیست من هم عضوی از سینما باشم یا نبوغ خاصی داشته باشم. همین حالا بی نهایت کمدین در فضای مجازی داریم که تبدیل به ستاره شدهاند. حالا ما چون با رسانهی متکثر (کثرتگرا از حیث فعالیت همه افراد) مواجه هستیم، هرکدام میتوانیم تبدیل به یک خردهسلبرینی یا سلبریتی کوچک شویم. مثلاً اگر یکی از همین اینفلوئنسرها مخاطبانش را از دیدن کسوف منع کند، دیگر کسی کسوف را نگاه نمیکند. هر حرفی سلبریتی ها بزنند ما به عنوان کاربر دنبال میکنیم.
من این سلبریتی ها را به سه دسته تقسیم میکنم:
۱. دلباختگان مجازی: زوجهایی که با نمایش و بی پرده کردن روابط عاطفی و عاشقانهشان در فضای مجازی تبدیل به سلبریتی شدند. این افراد از آنجایی تبدیل به سلبریتی میشوند که تعداد فالوورهایشان بالای چندهزار میشود. تیک آبی اینستاگرام میگیرند و ماهیت رسمی هم پیدا میکنند. تیک آبی را که به دست بیاورند اینستاگرام امکانات بیشتری در اختیارشان قرار میدهد. اینها به این واسطه سرمایه اجتماعیشان، که همان مخاطبین و ارتباطاتشان باشد را افزایش میدهند و میزان تاثیرگذاریشان بیشتر میشود و میتوانند مخاطبان را هدایت کنند. اینها در نهایت امر از این سرمایه اجتماعی به درآمد میرسند و تبلیغ میکنند.
۲. خرده سلبریتی ها، اینفلوئنسرها و بلاگرها: اینها افرادی هستند که از طریق نمایش اندام یا ظاهرشان فالوور جذب کردند. به مرور با تکیه بر ظاهر و جذابیتهای جنسی به تبلیغات انواع کالاها پرداختند. کسانی هستند که بعضاً حتی به واسطه برهنگی یا نمایش نیمهبرهنه خودشان در فضاهای متفاوت درآمدزایی میکنند. همهی این افراد علاوه بر درآمدزایی و بحث تبلیغات با خودشان سبک زندگی متفاوتی ارائه میدهند. مثلاً شما به عنوان یک زن حتماً باید عمل جراحی انجام بدهید، اندامت باید شکل خاصی داشته باشد، انواع پروتزها و نوع لباس پوشیدن و… اینها ناخودآگاه شکل زندگی کاربر را تغییر میدهند و استقلال را از او میگیرند.
کسانی هستند که بعضاً حتی به واسطه برهنگی یا نمایش نیمهبرهنه خودشان در فضاهای متفاوت درآمدزایی میکنند. همهی این افراد علاوه بر درآمدزایی و بحث تبلیغات با خودشان سبک زندگی متفاوتی ارائه میدهند. مثلاً شما به عنوان یک زن حتماً باید عمل جراحی انجام بدهید، اندامت باید شکل خاصی داشته باشد، انواع پروتزها و نوع لباس پوشیدن و… اینها ناخودآگاه شکل زندگی کاربر را تغییر میدهند و استقلال را از او میگیرند
۳. زنان خانه دار: زنها در تمام دنیا و در ایران به دنبال کسب هویت اجتماعی هستند که در جامعه حضور داشته باشند. در این میان خانمهای خانهداری هستند که به هردلیلی فرصت حضور در جایگاه اجتماعی را نداشتهاند. اما امروز به وسیله یک موبایل میتوانند جایگاه اجتماعی کسب کنند در عین حال از همسرشان تمکین کنند. به مرور این افراد شروع کردند به انتشار عکسهای زیبا، چیدمان با سلیقه. با کپشن های صمیمی با هم قشرهای خودشان ارتباط برقرار کردند و سرمایه اجتماعی کسب کردند. به تدریج شاهد این هستیم تک تک پستها یا استوری های اینها تبلیغاتی میشود، دیگر انگیزه آن شخص حظ بصری و یا آموزش نیست. این افراد از این راه به راحتی به کسب درآمد میرسند.
به نوعی از اینفلوئنسر تبدیل به بازاریاب و دلال میشوند؟
بله من آمار عجیبی داشتم که میگفت در فضای مجازی ۱۱ درصد مردان دلال هستند و ۷۰ درصد زنان مشغول دلالی و تبلیغات هستند. نکته جالب این بود که آمار متعلق به زنان خانهدار فعال در فضای مجازی است. این افراد حالا در قبال یک استوری حداقل ۵۰۰ هزار تومان میگیرند و اگر فقط روزی یک استوری بگذارد ماهانه ۱۵۰ میلیون درآمد خواهند داشت. بعد مخاطب با خودش فکر میکند چطور یک خانم خانهدار به راحتی میتواند این میزان درآمد داشته باشد؟ اینها به وسیله یک ابزار و یک رسانهی فراگیر به این سبک زندگی میرسند. کسانی مثل همین تازه عروسها که زندگی بسیار فانتزیای دارند، صرفاً بخش جذاب زندگی خود را نمایش میدهند و به تدریج اسبک زندگی آنها تبدیل به سبک زندگی فراگیر میشود. برای مثال از یک زمانی به بعد شما در بازار فقط لوازم خانه آبی و صورتی گلگلی میبینید.
پس در تمام این سه دسته تمام فعالیتها جنبه نمایشی دارد.
فعالیت ستارهها بر اساس نظریه «جنبه نمایش» است. همین تکیه بر جنبه نمایشی باعث میشود سلبریتی ها مبتذل به نظر برسند. اما واقعاً اینطور است که سلبریتی ها مبتذل هستند یا حضور پررنگ افراد مبتذل در مرکز توجه، قشری از مردم را نسبت به ستارهها بدبین کرده؟
نمیتوان همه ستارهها را مبتذل نامید. عدهای از آنها هستند که بعد از کسب سرمایه اجتماعی به فعالیتهای خیریه دست میزنند و اقدامات مفید برای جامعه میکنند. نمیتوان گفت تماماً مبتذل هستند اما به هرحال شهرت مجازی این آسیب را دارد که تو در نهایت برای دیده شدن باید بخشی از خودت را به نمایش بگذاری تا فالوور داشته باشی. یا مثلاً اگر یک خانم هستی باید گاهی از خودت عکس منتشر کنی تا دیده شوی. معمولاً پست و یادداشت منتشر شده یک خانم در روزنامه، کمتر از عکسش لایک میخورد. بخشی از این به فرهنگ ما برمیگردد.
فرهنگ ما چه فرقی با غربیها دارد؟
من تجربه فرهنگ غربی را ندارم اما یک سری مسائل برای جوامع غربی متفاوت است. در آنجا یک خانم هنگام خروج از خانه حتی شاید موهایش را شانه نکند. اما در فرهنگ ما متفاوت است و حضور در هر مناسبتی شکل خاص خودش را دارد.
باید اضافه کنم وقتی رسانه دموکرات میشود و لایههای پایین موج جامعه را ایجاد میکنند، توقع نداشته باش متخصصین، اندیشمندان یا لایههای فرهیخته جامعه تن به این فضا بدهند. معمولاً جنبه نمایشی پیج این افراد خیلی کم است. مثلاً یک آرتیست، مثل یک اینفلوئنسر، تعداد فالوور زیادی ندارد چون اصلاً کارش در فضای واقعی تعریف میشود و در محیط اینستاگرام نمیگنجد. اصلاً از طریق دیگری کسب درآمد میکند و نیازی به فالوور ندارد.
آیا این حضور کمرنگ قشر فرهیخته و متخصص در فضای مجازی به این دلیل نیست که این فضای نمایشی را دون شأن خود میدانند؟
هدف این افراد اصلاً سلبریتی شدن نیست. او اگر بخواهد دیده شود به واسطه مهارت یا حرفهای که دارد میتواند دیده شود.
پدیده مرتضی پاشایی و حضور میلیونی افراد در مراسم خاکسپاری او ما را وادار به این سوال میکند که اصلاً ما در چه جور جامعهای زندگی میکنیم؟ در چه قشری زندگی میکنیم؟ وقتی لایو کسی مثل تتلو بیشترین بازدید را دارد، پس ما راجع به چه فرهنگی صحبت میکنیم؟ ما در مورد فرهنگ در لایههای پایین فرهنگی جامعه حرف میزنیم.
دیده مرتضی پاشایی و حضور میلیونی افراد در مراسم خاکسپاری او ما را وادار به این سوال میکند که اصلاً ما در چه جور جامعهای زندگی میکنیم؟ در چه قشری زندگی میکنیم؟ وقتی لایو کسی مثل تتلو بیشترین بازدید را دارد، پس ما راجع به چه فرهنگی صحبت میکنیم؟ چه خلائی در جامعه بوده که باعث شده امیر تتلویی که فراخوان تشکیل حرمسرا میدهد میلیونها فالوئر دارد؟
ما در حال حاضر فرهنگ غنیای نداریم. یکسری اسناد از دوران قدیم داریم. از دوران هخامنشی کتیبه داریم اما اینها همه متعلق به تاریخ است. چیزی که ما در دوران معاصر با آن مواجهیم، چیزی نیست که در تاریخ ذکر شده یا در گذشته باشد. این ضعف از خوراک فرهنگیای است که به مردم داده شده، از ضعف روشنفکران جامعه و فقر اقتصادی ماست. وقتی فقر اقتصادی باشد تو دیگر کتاب را در سبد کالایت نمیگذاری.
– میشود یکی از دلایل این ضعف را مصرف گرایی فرهنگی دانست؟
بله قطعاً همین طور است. آدرنو وقتی راجع به صنعت فرهنگ حرف میزند میگوید ما هر نوع موسیقیای را گوش میکنیم. این درست است که ما با یک جست و جوی ساده به آلبوم شجریان دست پیدا کنیم؟ آیا این هنر را بیارزش میکنیم یا ارزش میبخشیم؟ هر دو بخش ممکن است. یکی میگوید فراگیر میشود و ارزش آن بیشتر به نظر میآید، یکی میگوید فقط باعث مصرف کردن میشود. خیلی وقتها در فضای مجازی با مطالبی مواجه میشویم که ابتدای آن نوشته شده خواندن این متن تنها ۵ دقیقه وقت شما را میگیرد. یعنی ما دائماً در حال مصرف هستیم. قبل از باز کردن یک IGtv ، به مدت زمان آن دقت میکنیم. بخشی از این مصرفزدگی بخاطر سبک زندگی ما و آموزش ندیدن است. یک بخشی هم به دلایل تاریخی است. نعمتالله فاضلی در جستوجوی مدرنیته میگوید: کم کتاب خواندن ما یک ریشه تاریخی دارد. اروپا در قرن ۱۶ ام به صنعت چاپ دست یافت و کابهای کمی چاپ میکرد. دو قرن بعد به عصر روشنگری و امانیسم میرسیم که اروپا در برههای با جریانهای فکری مواجه میشود و کتاب خواندن از قرن ۱۸ باب میشود. اروپا اول کتاب را تجربه کرد بعد رادیو، تلویزیون، اینترنت و در نهایت فضای مجازی. ما این سلسله مراتب را نداشتیم. زمانی که تلویزیون وارد ایران شد تنها ۵ درصد مردم ایران سواد خواندن داشتند و مجالی برای برخورد با رسانههای جدید نداشتهاند.
نقل رایجی وجود دارد که «ما ایرانیها، فرهنگ استفاده از فضای مجازی را نداریم. مثلاً چرا موبایل آمد قبل از آن فرهنگ آن نیامد؟» شما با این موضوع موافقید؟
آن افرادی که مسئول فرهنگسازی در این زمینهها هستند معمولاً با برخورد تهاجمی وارد میشوند، حداقل چیزی که ما میبینیم این است. دوره ورود هر تکنولوژیای بالاخره فرا میرسد اما نمیتوان با برخورد قهری با آن مبارزه کرد. باید چگونگی برخورد را به مردم آموزش داد. پدر و مادرها باید یاد بگیرند چگونه رفتار کنند. مسئولان امر در اینجا، به جای مواجه شدن با مسئله، آن را انکار میکنند، از سمت مردم هم مقاومت وجود دارد.
مورد آخری که لازم به ذکر است گروههای حاشیهای جامعه هستند. مثل فرودستان، اقلیتهای مذهبی، اقلیتهای سیاسی و جنسی. افرادی که پیش از این هم در جامعه وجود داشتهاند اما هیچ امکانی برای رسانهای کردن ماهیت خودشان نداشتهاند. اما از زمانی که این رسانه در اختیارشان قرار میگیرد میتوانند خودشان را بروز دهند و در جامعه مجازی هویت پیدا کنند. اگر این جریان وجود نداشت شاید ما هیچ گاه از ماجرای رومینا اطلاع پیدا نمیکردیم. مثلاً چندسال پیش خبری بود که بخیههای صورت یک کودک پنج ساله را به دلیل فقر مالی کشیده بودند. حتماً تا پیش از گسترش فضای مجازی هم چنین اتفاقات ناگواری می افتاده اما رسانهی آن وجود نداشت. الان رسانه وجود دارد. این حوزه عمومی فضای مجازی مثل سِنی میماند که هر کسی در آن چیزی نمایش میدهد. یکی ظاهر و اندامش یکی فرزندش، حریم خصوصیاش و…. نمونه آن هم امثال آرات یا پانیذ است. ما هر لحظه شاهد این اتفاقات نه تنها در ایران، بلکه در کل جهان، هستیم.
اتفاق خیلی بدی که میافتد مسئله کودککالایی است. که به نوعی بهرهکشی از کودکان است چون بچه در سنی نیست که اراده داشته باشد. والدین هم آنها را هدایت میکنند و چگونگی گفتار را به آنها میآموزند.
اتفاق خیلی بدی که میافتد مسئله کودککالایی است. که به نوعی بهرهکشی از کودکان است چون بچه در سنی نیست که اراده داشته باشد. والدین هم آنها را هدایت میکنند و چگونگی گفتار را به آنها میآموزند خیلی وقتها فرزندشان را کودک نگه میدارند تا همچنان جذاب باشد و بتوانند کسب درآمد کنند.
بله درست است. خیلی وقتها هم از بچه میخواهند پختهتر از سن خودش رفتار کند تا جذاب باشد. اینها اصلاً نوعی جرم است. همان زیرساختی که قبلاً گفتم اینجا مصداق پیدا میکند. یعنی اگر قوانین درستی راجع به کودکان داشتیم، از این اتفاقات جلوگیری میکردیم.
بنظر شما اگر همین امروز محدودیت قانونی اعمال شود که نباید با کودکان تبلیغ کرد، موج مخالفی علیه آن شکل نمیگیرد؟
خب کنار قانون باید فرهنگ آن نیز ایجاد شود. باید آموزش داده شود. انرژی، پول و زمان وقف فرهنگ سازی، ساخت یکسری برنامه و پکیجهای آموزشی برای چگونگی برخورد با فضای مجازی یا نوجوانان شود. اما ما برعکس عمل میکنیم و فقط از ابزار سلبی استفاده میکنیم و منع میکنیم.
من برگردم به سوالم در باره دموکراسی، با پدیدهای مواجه هستیم در غرب که بعد از جنگ جهانی آمریکا شروع به تاسیس کمپانیهای فیلمسازی و گسترش رسانهها میکند. مصداق بارز آن هالیوود است که سرمایه عظیمی در آن جریان داشت و همه بازیگران از اروپا و سراسر آمریکا در آن جمع شدند و به شدت تحت حمایت قرار گرفتند. این کارخانه سلبریتی سازی هرروز فعالیتش را گسترش میدهد تا در نهایت روی ذائقه مردم اثر مستقیم بگذارد. به این وسیله برای مشارکتهای سیاسی هم جامعه را راحتتر کنترل میکنند. مثلاً پرنسس دایانا مهره سیاسیای بود که تبدیل به سلبریتی شد که حتی بعد از خارج شدن از خاندان سلطنتی محبوبیت زیادی داشت. نمونه دیگر ریگان است، هنرپیشه هالیوودی که بعد روی صندلی ریاست جمهوری تکیه زد. دونالد ترامپ هم قبل از ورود به سیاست، یک سرمایهدار سلبریتی بودهاست. اما حالا ما نمونه ضعیفتر این ایده را در ایران میبینیم. سلبریتیهایی که به واسطه محبوبیت راه هموارتری برای ورود به عرصه سیاسی دارند مانند هادی ساعی، عباس جدیدی و حسین رضا زاده. نظر شما درباره این روند چیست؟
وقتی ترامپ به عنوان یک عنصر اقتصادی وارد سیاست میشود یعنی این روند حتماً جواب داده است. اما اینکه این کار اخلاقی است یا نه بحث دیگری است. این روندی که شما میگویید حاصل جامعه سرمایه داری است. جامعه سرمایه داری با این ترفندها مردم را دچار محدودیت میکند، الگویی به عنوان سلبریتی ارائه میدهد و در نهایت از آن استفاده ابزاری یا اقتصادی میکند. مصرفگرایی را به این واسطه گسترش میدهد. از سلبریتیهایی که تولید کرده برای تهیه برند و فروش کالا استفاده میکند. این روند البته طبیعی است. مصرفگرایی از فاکتورهای اصلی جامعه سرمایهداری است. قرن نوزدهم تکنولوژی وارد شد، کارخانههای کشورهای سرمایه دار تولید مازاد داشتند و برای فروش آن دنبال بازار مصرف بودهاند. سوغات غربیها برای ما مصرفگرایی بوده است.
این نظام سرمایه داری سلبریتی تولید میکند و این سلبریتی هم مثل تمام مردم حق یک رای را دارد، اما این یک رای آنها روی نظر چندهزار نفر اثر میگذارد. عدهای از دانشمندان معتقدند این سیستم در نهایت ناقض دموکراسی است. یعنی تو کاری میکنی که در آن افرادی چندین برابر حق رای دارند. در کنار این مسئله سازوکار اینستاگرام هم مطرح است. برای مثال تا وقتی پست شما به میزان خاصی لایک نخورد، در تایملاین نمایش داده نمیشود، یا هرچه تعاملات شما بالاتر باشد امکانات بیشتری در اختیار شما قرار میدهد. بیشتر شبیه به سلبریتیسالاری است تا دموکراسی. به نظر شما همچنان دموکراتیک است؟
دموکرات از این نظر که این مکان در دست همه هست و لایههای پایین روی آن اثر گذارند. اینکه اینستاگرام چه سازوکاری دارد مطرح نیست. اما در نهایت جامعه سرمایه داری صاحب این صنعت است. اما منظور من از دموکرات این است که هرکسی میتواند وارد این فضا شود و اثر بگذارد. این خود شخص است که تصمیم میگیرد دنبال تیک آبی برود. فرق آن در نوع استفاده کاربر است که بخواهد جز سلبریتیها قرار بگیرد یا نه. اما درنهایت همه میتوانند سلبریتی شوند. هرکسی میتواند با روش خاصی فالوور جذب کند و در این فضا دیده شود. یک خانم خانهدار با قورمه سبزیای که درست کرده، یکی مثل تتلو هم با فحاشی و بددهنی.
تتلو حاصل مدل رفتاری این جامعه است. تاکیدم بر جامعه است نه فرد یا حاکمیت. تتلو خیلی سعی کرد در سیستم باقی بماند اما نتوانست. کسی مثل او به یک جایی میرسد که در فرهنگ ما نمیگنجد و مجبور به ترک ایران میشود. در خارج از کشور هم البته موفقیت خاصی به دست نمیآورد. اینها همه حاصل همان ستارهسازیهاست. گاهی اوقات ستارهها ساخته میشوند اما گاهی خود افراد ستاره میشوند.
تتلو آنقدر در تمنای شهرت است که هر تلاشی کرده و به هر چیزی که میتوانسته است آویزان شده است. آیا فقط نوع برخورد مسئولین فرهنگی میتواند همچنین پدیدهای را تولید کند یا مسبب اصلی این جمع اضداد، شهرت طلبی درونی فرد است؟
چراکه نه، همه ما در زندگی با تضادهای بسیاری مواجه هستیم. مسئله این جاست که ما میتوانیم این تضادها را کنترل کنیم یا بپذیریم. کسی مثل تتلو خیلی وقتها از همین تضادها برای شهرت استفاده میکند. البته امیر تتلو یک پدیده است که باید از جوانب مختلف به آن پرداخت.
در نهایت فکر میکنید راهحل این نقص فرهنگی عظیمی که امروز داریم چیست؟
من فکر میکنم آموزش ندیدن و نداشتن مقدمات آموزشی علت این نقص است. هر تکنولوژیای که وارد ایران شد، هیچ آموزشی همراه نداشت. قبل از اینکه ابزاری وارد شود باید آموزش مناسب آن هم ارائه شود. متاسفانه در اینجا نه تنها قبل از ورود آموزشی نداریم، بلکه بعد از آن هم به فرهنگسازی فکر نمیکنیم. بعد از اینکه آسیبها دیده شد روشهای منع و صلب به کار گرفته میشود.
منبع: مهر
آخرین دیدگاه