ایران سرزمین شاعران است، از کهنترین اعصار تا امروز، ایرانیان وصف حال روز و روزگار خویش را به شعر گفتهاند و آنچه از هستی دریافتهاند به نظم سرودهاند، از آن زمان که «اشو زرتشت» پیامبر کهن ایرانیان سروده های خود را در «گاثها» یا «گاتها» به نظم گفت تا امروز که تجربه زیست خود را به زبان شعر بازگو میکنند.
به گزارش خبرگزای خبرآنلاین، فروغ و نور و روشنایی، بهار و نوروز سنتی است برخاسته از همین نظم و هماهنگی با طبیعت و هستی، این نور و فروغ از گذشته تا امروز چراغ ادب ایرانیان ادیب و ادب دوستان ایران است.
نگاهی به چند بیت بهاری از اشعار بزرگان را در چند یادداشت برای شما گزارش می کنیم.
سعدی شیخ اجل و پادشاه سخن در غزلی می فرماید:
باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، نالهٔ هر مرغزار
سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
گل به چمن در برست، ماه مگر یا خورست
سرو به رقص اندرست، بر طرف جویبار
شاخ که با میوههاست، سنگ به پا میخورد
بید مگر فارغست، از ستم نابکار
شیوهٔ نرگس ببین، نزد بنفشه نشین
سوسن رعنا گزین، زرد شقایق ببار
خیز و غنیمت شمار، جنبش باد ربیع
نالهٔ موزون مرغ، بوی خوش لالهزار
هر گل و برگی که هست، یاد خدا میکند
بلبل و قمری چه خواند، یاد خداوندگار
برگ درختان سبز، پیش خداوند هوش
هر ورقی دفتریست، معرفت کردگار
وقت بهارست خیز، تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست، تا دگر آید بهار
بلبل دستان بخوان، مرغ خوش الحان بدان
طوطی شکرفشان، نقل به مجلس بیار
بر طرف کوه و دشت، روز طوافست و گشت
وقت بهاران گذشت، گفتهٔ سعدی بیار
رودکی بزرگ در قصاید و قطعات در توصیف بهار این گونه سروده است:
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صدهزار نزهت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گه شود جوان
گیتی بَدیل یافت شباب از پی مشیب
چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد
لشکرْش ابر تیره و باد صبا نقیب
نَفّاط برق روشن و تندرْش طبلزن
دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب
آن ابر بین که گرید چون مرد سوکوار
و آن رعد بین که نالد چون عاشق کئیب
خورشید را ز ابر دمد روی گاهگاه
چونان حصارهیی که گذر دارد از رقیب
یک چند روزگار جهان دردمند بود
به شد که یافت بوی سمن، باد را طبیب
باران مشکبوی ببارید نو به نو
وز برگ برکشید یکی حُلهٔ قشیب
کنجی که برف پیش همی داشت گل گرفت
هر جویکی که خشک همی بود شد رطیب
تندر میان دشت همی باد بردمد
برق از میان ابر همی برکشد قضیب
لاله میان کشت بخندد همی ز دور
چون پنجهٔ عروس به حنّا شده خضیب
بلبل همی بخوانَد در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده مجیب
صُلصُل به سروبن بر، با نغمهٔ کهن
بلبل به شاخ گل بر، با لحنک غریب
اکنون خورید باده و اکنون زیید شاد
کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب
ساقی گزین و باده و می خور به بانگ زیر
کز کشت، سار نالد و از باغ عندلیب
هر چند نوبهار جهان است به چشم خوب
دیدار خواجه خوبتر، آن مهتر حسیب
شیب تو با فراز و فراز تو با نشیب
فرزند آدمی به تو اندر به شیب و تیب
دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب
۵۷۵۷
آخرین دیدگاه