خب ظاهرا نزاع لمپن ها با اهل فرهنگ تمامی ندارد. این که عده ای در اتاق فکر هایشان تصمیم گرفته اند مرجعیت را از اهل فکر و رسانه و هنرمند بگیرند و به جایش به مردم نادان زمام مراد را بسپارند کاملا قابل فهم است.
در این پروژه طویل المدت که این روزها دارد به سرعت مراحل نهایی خود را طی می کند دیگر کمتر نشانی از آدم حسابی در رسانه دورهمی تلویزیون و مراکز فرهنگی رسمی دیده می شود. سنگرها یک به یک به دست کسانی فتح می شود که بتوانند مرزهای وقاحت و پرده دری را جابجا کنند و از همکاران خود پیشی بگیرند در ژاژخایی. هر که توانست وقاحت بیشتری به خرج دهد و بی هنری خود را با عیب جویی از دیگران و نسبت دادن هر ناروایی به آدم های شریف این سرزمین به نمایش بگذارد امتیاز بیشتری کسب خواهد کرد. این مسابقه جنون آمیز سال هاست شروع شده اما این روزها شتاب بیشتری گرفته چرا که هم بازی دارد به مراحل نهایی اش نزدیک می شود و هم بودجه های کلان حرص و طمع لمپن ها را بدجوری برانگیخته و هم رقابت بر سر جیفه دنیا بالا گرفته. ظاهرا دست هم زیاد شده و قدیمی ترها ترس برشان داشته که این نورسیده ها که در بی ادبی و اهانت به بزرگان هیچ حد و حدودی نمی شناسند و اگر پایش بیفتد خدا و پیغمبر را هم بی نصیب نمی گذارند جای آنان را بگیرند و این جوری هاست که آن فیلمساز به فرموده را بار دیگر در قاب آینه جادو می نشانند تا به دیگران اثبات شود دود هنوز از کنده بلند می شود و نورسیده ها حالا حالاها باید جلوی قدیمی ها لنگ بیندازند.
با چه زبانی با این موجودات باید سخن گفت؟ نه به شریعت پایبندند که با زبان حدیث و آیه مجابشان کنی، نه به عرف پایبندند که آن ها را به اخلاق دعوت کنی، نه چیزی از مناسبات انسانی را به رسمیت می شناسند که با زبان مشترک آدمیان چیزی را به آن ها بفهمانی. دشوارترین کارها در عالم، برقراری دیالوگ با این جماعت است. جماعتی که به قول سعدی:
نظر حرام نمودند و خون خلق حلال
با این همه خاموش نمی توان ماند. همه آن ها که از تو انتظار دارند و در تو گمان انصاف و ظلم ستیزی می برند متوقعند در چنین هنگامه ای تشری، حرفی، تلنگری، بزنی به آن که خیال برش داشته حالا که سنگ را بسته اند و آن موجود بی نوا را رها کرده اند صدایی از کسی در نمی آید. اما می آید. خوب هم می آید. دست کم تا وقتی که هنوز صدا و سیما و برخی مجریان لوده اش در زمره مقدسات قرار نگرفته اند و قانونی تصویب نشده است که انتقاد از چنین موجوداتی مساوی است با افساد فی الارض و اعلام محاربه با خدا.
از این جا به بعدش را خطاب به شخص ابوالقاسم طالبی می نویسم. و با زبانی که شاید او بفهمد:
ببین برادر من یائسگی نه دشنام است نه مایه وهن. هیچ ربطی به پروستات هم ندارد! ممکن است درک این مسئله ساده و بدیهی برای تو دشوار باشد اما آنکه روبروی تو نشسته است و مشنگانه می خندد این را خوب می فهمد. او هم مثل من و تو و بقیه مردان دنیا زن و فرزندی دارد. مادری او را به دنیا آورده. خواهری دارد. از قضا چهارتا کتاب هم خوانده است و تا حدودی فیلمساز است و درست است بنا به اقتضائاتی خودش را کاملا به کوچه علی چپ زده است اما این قدر می فهمد که همه زنان عالم، هم دوران قاعدگی دارند و هم یائسگی. این که می گویم درکش ممکن است برای تو دشوار باشد قصد تحقیر و تخفیفت را ندارم. این را به حساب سابقه ای که از تو در ذهن دارم می گویم و مطمئنم خودت هم خیلی معنای آن چه را بر زبان می آوری نمی دانی. به عبارتی دقیق تر متوجه نتایج و توابع سخنت نیستی. از سر سادگی و یا ساده لوحی چیزی را بر زبان می آوری و بعد همه سعی ات را به کار می گیری تا آن حرف را توجیه کنی. یادت می آید؟ سال ها پیش هم به خیالت به میدان آمدی تا به زعم خودت از انقلاب و اسلام(بیچاره انقلاب! بیچاره اسلام!) اما در حقیقت از منافع خود و همکارانت دفاع کنی. جمله ات را از یاد نمی برم. گفتی: بعضی ها آن قدر بدبخت شده اند که به یک هنرمند سرطانی متوسل شده اند. منظورت شجریان بود. گفتن این که شجریان که بود و چه کرد آن هم برای هم چو تویی به نظرم وقت تلف کردن است. به تو حق می دهم. از تو هم توقع ندارم که شجریان را بفهمی. فعلا همان زانکو و تتلو برای تو و دوستانت کافی است. استماع بفرمایید و لذت ببرید اما جدای از مسائل فرهنگی و هنری به این پرسش بیندیش که آیا سرطان گرفتن مایه ننگ است؟ آیا بیمار سرطانی مستحق سرزنش است؟ آیا آدمیزاد خودش تصمیم می گیرد که سرطانی شود؟ مسخره ات نمی کنم. جدی جدی از تو می خواهم به این سئوالات فکر کنی. می دانم برایت کار خیلی سختی است اما همه تلاشت را بکن. واقعا ممکن است لحظه ای اندیشیدن کل زندگی ات را متحول کند. توقع این که آدمی مثل تو از سرطان گرفتن کسی دلش به درد بیاید و با او به عنوان یک انسان احساس همدلی و همدردی کند به کنار. اما فهم این که سرطان گرفتن امری اختیاری نیست و حتی خیلی از کسانی که در نظر شما آدم های محترمی هستند با همین بیماری از دار دنیا رفته اند خیلی کار سختی است؟ می دانی در همین سال ها چند نفر از عالمان دینی و منتسبان به حکومت جمهوری اسلامی با سرطان از دنیا رفته اند؟ و یا کارشان به بیمارستان و شیمی درمانی کشیده؟ می توانی آن ها را هم به واسطه این که سرطان داشتند و یا دارند مسخره کنی؟
واقعا به تو چه باید گفت؟ ای کاش لات بودی، شاید در این صورت می توانستم به تو بگویم فکر کن همه زن هایی که در سینما مشغول به کارند جزوی از خانواده تو هستند. می توانستم به زبان همان لات های سر کوچه به تو بگویم فکر کن این ها خواهر و مادر خودت هستند اما نشانه ای از لات بودن هم در تو نمی بینم. به شدت ترحم برانگیزی. و از تو ترحم برانگیزتر آن که روبرویت نشسته است و برای دو روزه وهمی که زندگی نام است تن به هر خواری و خفتی می دهد. و از هر دوی شما رقت آورتر آن هایی که فکر می کنند با میدان دادن به شماها می توانند کاری از پیش ببرند و با توهین و مسخره کردن هر معترضی مسئله را حل کنند و از یاد می برند هربار که چنین کردند نوبت بعدی سهمگین تر بوده و غیر قابل حل تر.
این بار چندم است که تو و همکارانت با ربط و بی ربط به خانم بنی اعتماد حمله می کنید؟ زنی که یک سکانس از فیلم هایش به زندگی همه شماها می ارزد. این که شماها بلد نیستید فیلم بسازید و با این همه امکاناتی که در اختیار دارید محصولاتتان اغلب فاجعه می شود چه ربطی به خانم بنی اعتماد دارد؟ چه حقی از شماها را پایمال کرده؟ چرا همه ضعف های شخصیتی تان را می خواهید این طوری بپوشانید؟ خب بروید دکتر. خوب است یکی شکل خودتان بیاید در تلویزیون و این همه بی هنری و حقد و حسد و کینه را به قیافه زشتتان ربط بدهد؟ لات کوچه خلوت بودن که هنر نیست. برای حفظ ظاهر هم که شده یک مخالف را می آوردید تا پاسختان را بدهد. دو آدم مثلا هم شکل و هم فکر را روبروی هم نشاندن و دیگران را مسخره کردن و به حرف های احمقانه و مبتذل و سطحی و خنک هم دیگر خندیدن چه فضیلتی است آخر؟
۵۷۵۷
آخرین دیدگاه