کتاب «یک عمر زندگی با سینمای ایران» هارون یشایایی با حضور هنرمندان سینما، معماران و روزنامهنگاران از فرهاد توحیدی، رضا کیانیان، بهروز مرباغی گرفته تا سید علی میرفتاح، حسن آقاکریمی، ترانه یلدا و جمعی از تهیهکنندگان و سینماگران ایران و علاقهمندان به سینما و هنر با حضور نویسنده رونمایی شد.
حسین قره: عصر پنجشنبه در میان ترافیک و هیاهوی خیابان جمهوری خلاصه خودم را به پامنار و محله عودلاجان و موسسه فرهنگی خانه اردیبهشت اودلاجان رساندم برای مراسم رونمایی از کتاب تازه هارون یشایایی، وقتی رسیدم مراسم شروع شده بود و هارون یشایایی که به «پرویز خان» در سینمای ایران معروف است، داشت قصهای را روایت میکرد. پیرمرد همچنان باشکوه بود و چشمانش برق و گیرایی خاصی داشت. در دست چپش همسر و همراهش نشسته بود و آنطرف دخترش، خودش کتاب به دست داشت و بدون لحظهای مکث و با حافظهای مثل ساعت خاطره میگفت. رد آن قصه که تعریف میکرد را نمیتوانستم پیدا کنم ولی در آن قبرستانی بود و مردی و زنی و مردهای حتی قصهای هم که تعریف میکرد، سینمایی بود. اگرچه تهیهکننده «ناخدا خورشید» است که تقوایی آن را بر اساس قصه «داشتن و نداشتن» «همینگوی» نوشته بود، اما خودش یعنی پرویز خان به «پیرمرد و دریا» ی همینگوی شبیه است، محکم و استوار، اهل دل به دریا زدن و جنگیدن با موجها و آن صید بزرگ.
همین اول روایت بگویم که یادم نرود او، هارون یشایایی تهیهکننده «اجارهنشینها»، «سلام سرزمین من»، «در مسیر تندباد»، «هامون»، «ای ایران»، «کیمیا»، «نون و گلدون»، «شهر زنان» و «دیوار» هم بوده که هرکدام تحولی در سینمای ایران ایجاد کردند.
سینما از چسباندن پوسترهای فیلم شروع میشود!
صحبتها چرخید و هارون یشایایی خط قصه دیگری را به دست گرفت که احتمالاً قبل از این جلسه هم شوق گفتنش را داشته. به همین خاطر پرسید: «میدانید من از کی وارد کار سینما شدم و رنگی شدم» همه با سکوت خواستند خودش روایت کند که گفت: کار سینمایی من از جای عجیبی شروع شد. ما دو نفر بودیم، من و بیژن جزنی بعد از کودتای ۲۸ مرداد در زندان با هم آشنا شدیم و فرصت پیش آمد دیپلم گرفتیم و به دانشگاه رفتیم، من برای بیژن احترام زیادی قائل هستم، ازآنجاییکه او بیشتر نقاش بود ما یک دفتر کوچک گرفتیم و کار تبلیغاتی برای کفش و لباس و … انجام میدادیم تا آنکه یکشب جلوی سینمایی که در چهارراه استانبول بود (با دست طوری نشان داد که انگار خودش، بیژن و آن سینما را دوباره میبیند) داشتیم ویترین سینما را نگاه میکردیم که به آقایی برخوردیم، از ما پرسید بیکار هستید، ما جواب دادیم بله و او گفت بیایید این ۴۰ – ۵۰ پوستر فیلم را بگیرید به در و دیوار بچسبانید. ما هم نمیدانستیم چه باید بکنیم، پوسترها روی دستمان مانده بود، رفتیم روبروی سینما متروپل و از آقایی که آنجا بود پرسیدیم ما با این پوسترها باید چهکار کنیم، آن بابا گفت بروید پایین لالهزار و از اسدالله سیاه بپرسید. ما هم رفتیم و اسدالله را پیدا کردیم او هم به ما یاد داد چطور باید پوستر فیلم را با چسب و … بهجاهای مشخصی بچسبانیم و از آنجا کار ما در سینما شروع شد. (لبخندی روی صورتش نشست که پر از کنایه بود) من از چسباندن پوستر به درودیوار سینما را شناختم و وارد این حرفه شدم.
از آن مکث که احتمالاً کلی خاطره برایش زنده شد، بیرون آمد و ادامه داد: خلاصه روزگار ادامه داشت و ما با بازیگران و فیلمبرداران و کارگردانان و خود سینما آشنا شدیم. بعد از مدتی شروع کردیم به ساخت فیلمهای کوتاه تبلیغاتی. آن موقع در سینماها اسلایدهای تبلیغاتی پخش میکردند که صامت بود، دوست من گفت بیا حالا که مردم فیلم ناطق دوست دارند، اسلایدها را ناطق کنیم. (نگاهی به جمع کرد) بعید میدانم که کسی در این جمع آن اسلایدها یادش باشد (پرویز خان متولد ۳ شهریور ۱۳۱۴ است) و بعد ادامه داد: از قضا خود من هم روی این اسلایدها حرف میزدم. آن کار ما گرفت و از چاله درآمدیم و راستش را بخواهید پولدار شدیم.
انصافاً خودش و دوستش حسابی خلاق بودند، تازه این شروع ماجرا بود، بعد ادامه داد: آن زمان فیلمهای تبلیغاتی برای محصولات خارجی از فرنگ میآمد، جایی که امروز در خیابان سمیه خانه سینما است قبلاً ایران فیلم بود، که برای مرحوم آقای رضایی بود. ما پیش او رفتیم و گفتیم میخواهیم فیلم تبلیغاتی بسازیم، او هم گفت شما بروید سفارش بگیرید و من اینجا میسازم، کار ما دیگر گرفت و نورعلی نور شد.
تپههای اوین و خاطره تلخ تیرباران
همه خندیدیم اما چیزی که یادش آمد فضا را کاملاً عوض کرد: در این گیرودار اتفاقات عجیبی افتاد. بیژن جزنی اصولاً یک فرد سیاسی بود، جز بهبود سرنوشت مردم چیزی او را راضی نمیکرد. او کسبوکار را دوست داشت ولی همهچیز را فدای امر سیاسی میکرد. همان زمان هر دوی ما را گرفتند چون من سیاسی به آن معنا نبودم، آزادم کردند؛ اما بیژن را نگه داشتند و یک سال بعد آزاد شد.
چند وقت بعد دوباره ما و ۲۵۰ کارمندی که داشتیم را گرفتند. یکی با تعجب پرسید: ۲۵۰ کارمند داشتید؟ جواب داد: گفتم که کارمان گرفته بود بله ۲۵۰ نفر کارمند داشتیم. برای بردن همه ما اتوبوس آوردند و همه ما را بردند. من مدتی آنجا (زندان) بودم تقریباً حدود یک سال، بعد من بیرون آمدم؛ اما بیژن را از قزلقلعه (بعضی نوشتهاند زندان قصر) به زندان اوین منتقل کردند. او از آنجا توسط همسرش به من پیام داد که دیگر منتظر من نباشید کار من این دفعه گره میخورد. چون به قضایای سیاهکل مرتبط میشدند و همین هم شد بیژن جزنی را در تپههای اوین در سال ۱۳۵۴ با شش نفر دیگر از دوستانش به گلوله بستند و تیرباران کردند.
همانطور که تاریخ را پیش میآید از آن نشاط روزهای خوش فاصله میگیرد و قدری با غم و تلخی بقیه خاطرات یادش میآید: دیگر آن شرایط روحی را نداشتم، بعد از آن اتفاقات به هم ریختم، شرکت را یواشیواش جمع کردم چراکه بیژن یکی از نفرات تأثیرگذار شرکت فیلمهای تبلیغاتی ما بود. البته نمیتوانستم آن همه وسایلی که جمعآوری کرده بودیم را دور بریزیم.
بعد از مکثی میگوید: «ادامه بدهم.» همه ما تشنهایم که بقیه قصه را بشنویم. یک دوره تاریخی در این مکث عوض شده و در ایران انقلاب میشود و یشایایی ادامه میدهد: انقلاب شد و من اولین فیلم سینماییام را بهعنوان «جایزه» در سال ۱۳۵۸ تهیه کردم و از آنجا کار تهیهکنندگی سینمایی من آغاز شد. جایزه به خاطر تصویب قانون حجاب اکران نشد، اگرچه ما آن را قبل از این قانون و با بازی بسیار خوب خانم «ایرن» ساخته بودیم، اما آن فیلم اکران نشد.
مهرجویی، تقوایی، اجاره نشینها، ناخدا خورشید
کار بعدی من با مهرجویی و فیلم اجارهنشینها کلید خورد، چند تهیهکننده آمده بودند ولی هیچکس حاضر نبود امکاناتی که مهرجویی میخواهد را تقبل کنند و زیر بار هزینهی سنگین ساخت چنین پروژهای نمیرفتند؛ چراکه دو ساختمان باید ساخته شده و یکی باید خراب میشد و… دیگر همه شهادت میدهند که اجارهنشینها یک اثر فوقالعاده است مخصوصاً در ژانر کمدی موقعیت و هنوز فیلمی با این تراز ساخته نشده است. البته مهرجویی بسیار دقیق و حرفهای و کار بلد بود که موجب شد تا فیلم هامون را هم با هم بسازیم. بعد ناخدا خورشید و ای ایران را با ناصر تقوایی ساختیم و کار در سینما ادامه پیدا کرد، این را تأکید کنم که کار کردن با تقوایی بینظیر است، کسی از شما با تقوایی کار کرده است؟
فرهاد توحیدی: شیخ محمد خیابانی تقوایی، شما و من را سیمافیلم نپسندید
فرهاد توحیدی فیلمنامهنویس خاطرهای را به یادش میآورد که با تقوایی به دفترش رفتهاند. پرویز خان میخواهد که ماجرا را بگوید، توحیدی با تواضعی که همه او را به آن میشناسند، میگوید: من در جوانی با ناصر تقوایی به دفتر شما آمدم تا شیخ محمد خیابانی را بسازیم. البته آن کار ماجرای مفصلی دارد، من اواخر دهه ۶۰ بعد از ماجرای انقلاب فرهنگی و ممنوعالکاری توانستم دوباره کار کنم، اول با تلویزیون شروع شد و بعد سینما و مدرسه کارگاهی فیلمنامهنویسی حوزه هنری که آقای زم راه انداخته بود، من آنجا با ناصر خان تقوایی محشور شدم و قرار شد فیلمنامه شیخ محمد خیابانی را بنویسم. اگرچه او خودش نویسنده بزرگی است اما به من اعتماد داشت و گفت بیا این کار را بنویس، چند جلسهای با هم گفتگو کردیم و به تفاهم رسیدیم.
توحیدی رو به جمع ادامه میدهد: قرار شد برویم دفتر تهیهکننده که خدمت آقای یشایایی رسیدیم، البته کسی ایشان را به اسمفامیل در سینما نمیشناسد بلکه او پرویز خان است و مثل عمو یا پدر، بزرگ سینمای ایران. سه جلسهای با ناصر تقوایی خدمت پرویز خان بودیم و من شیفته ایشان شدم. بماند که این اثر قرار بود برای سیمافیلم باشد که آنها در سیمافیلم شیخ محمد خیابانی به روایت ما را نپسندیدند و کار هیچوقت به فرجام نرسید، علیرغم آن همه زحمت که برای آن کار کشیده شد.
توحیدی اضافه میکند: پرویز خان عیار تهیهکنندگی در سینمای ایران است، تهیهکننده در ایران یک امر تخصصی نیست. تهیهکننده باید زیباییشناسی بداند و اینکه این سناریو را کدام کارگردان باید کار کند و… متأسفانه در سینمای ایران تهیهکنندگی جز حلقههای مفقوده است. ما بهاندازه انگشتان یک دست تهیهکننده آگاه نداریم. این خلأ سینمای ایران است، ولی حقیقتاً پرونده و کارنامه سینمایی پرویز خان روشن است بدون آنکه کسی بخواهد تعریف کند، کارنامه با همه حرف میزند. فیلمهایی که ایشان تهیه کردهاند جز قلههای سینمای ایران هستند و اکثرشان جریان ساز شدند. او یک فعال صنفی و مدنی و اجتماعی است و همیشه منشأ اثر بوده و جایگاه ممتازی در سینما و جامعه دارد. (اشاره توحیدی به فعالیتهای اجتماعی یشایایی در جامعه کلیمیان ایران است.)
رضا کیانیان: من با شما شناخته شدم
در بخشی دیگری از این مراسم رضا کیانیان بازیگر شناخته شده سینمای ایران روایتی دارد درباره همکاری با ایران فیلم دفتر تهیهکنندگی هارون یشایایی، او از اول روایتش بارها تکرار میکند که من را آن موقع کسی نمیشناخت و از این گفتنها غرضی دارد که آخر حرفش معلوم میشود. کیانیان میگوید: من تئاتر کار میکردم و در سینما چهرهی شناختهشدهای نبودم، کسی مرا نمیشناخت. سر یک کار سینمایی رفتم و آن موقع درخواست ۳۰۰ هزار تومان دستمزد کردم، آنها حاضر نبودند بدهند و شروع کردند از ۱۰۰ هزار تومان چانه زدن و ده هزار تومان ده هزار تومان بالا آمدند، من حاضر نشدم کوتاه بیایم چراکه انگار چوب حراج میزدند. سر آخر من گفتم یک قران از این رقم پایین نمیآیم و آنها گفتند مگر تو که هستی، اصلاً کسی تو را نمیشناسند. من هم جواب دادم خودم که خودم را میشناسم.
بماند که ماجرایی پیش آوردند که عجیب بود، (ماجرا را مفصل شرح میدهد ولی در این گزارش نمیگنجد) بعد از آن خواستند که به دفتر ایران فیلم بروم برای کار سینمایی کیمیا، آقای درویش کارگردان به من گفت این نقش را قرار بوده آقای انتظامی بازی کند ولی سرکار کشتی آنجلیکا است و میخواهیم تو بازی کنی، او گفت من نقش را نمیشناسم تو خودت باید نقش را دربیاوری. گفتم آن با من و رفتم فیلمنامه را خواندم و بعد قرار گذاشتیم دفتر و توضیحاتی دادم که باید چنین کنیم و چنان کنیم و مفصل است و تا ۱۲ شب طول کشید و آنها هم قبول کردند؛ اما نکته اینجا بود که من وقتی رفتم دفتر پرویز خان، خانم پرتوی که مدیر تولید دفتر بود، از من پرسید چقدر برای قرارداد میخواهی من گفتم ۴۰۰ هزار تومان (صد هزار تومان بالاتر از قبلی) قبول کردند و قرارداد را نوشتند، بعد پرسید، اقساط را چطور میگیری؟ گفتم یکی الآن، یکی وسط کار و یکی آخر کار، همانجا سه چک به من دادند و من تعجب کردم که چقدر کار متفاوت است و چقدر حرفهای، بدون آنکه هیاهو راه بیندازند و چانه بزنند با هنرمند برخورد میکنند، بعداً به همسرم گفتم به یک دفتر عجیب رفتم که همهچیز سر جایش بود. بعد فهمیدم که این همان دفتری است که آن فیلمهای با این کیفیت را ساخته.
کیانیان ادامه داد: این بود که من رفتم سرکار کیمیا، خسرو شکیبایی در اوج بود و من را از تئاتر میشناخت اگرچه بقیه نمیشناختند و این موجب حواشی جالبی شده بود. سر صحنه من با لباسی که تهیه شده بود مشکل داشتم، آن را به درویش منتقل کردم که این لباس به آن کاراکتری که من ساختهام نمیخورد، به نظر او هم همین مشکل بود و گفت خودت مشکل را حل کن. من نگاه کردم یک آقایی سر صحنه بود، گفتم مثلاً کاپشن این آقا خیلی مناسب است، البته آن آقا تهیهکننده کار آقای یشایایی بود، پرویز خان گفت من فردا این کاپشن را به شما میدهم و فردا کاپشنی که خشکشویی رفته بود با کاور به من داد، این نشان از فهم اجتماعی ایشان بود، چون بقیه همانجا کاپشن را درمیآوردند و میدادند. من از آنجا و بعد از فیلم کیمیا که کاندیدای بازیگر نقش دوم مرد شدم، کارم گرفت و شناخته شدم، اینها را گفتم که بگویم من هم کارم را با شما شروع کردم آقای یشایایی و شناخته شدم.
در فضیلت هارون یشایایی بودن
سید علی میرفتاح هم در این جلسه جملات کوتاه و تأثیرگذاری گفت: فیلمهای آقای یشایایی بسیار زیبا است و در آن شکی نیست و آثاری که تهیه کرده فوقالعاده است، اما فضیلت او در این نیست، فضیلت آقای هارون یشایایی در انسان خوب و شریف بودن است، شما هر وقتی که با ایشان بگذرانید آن از اوقات خوش زندگی شما خواهد بود و این بزرگترین فضیلت یک انسان است.
بهروز مرباغی معمار که از دعوتکنندگان جلسه بود در شرح ماجرای رونمایی از کتاب گفت: ما در موسسه فرهنگی اردیبهشت اودلاجان قصد معرفی کتابهای هارون یشایایی را داشتیم اما مقدور نشد، به بهانه انتشار کتاب تازه یک عمر زندگی با سینمای ایران دوباره خواستیم اقدام کنیم که به دلیل ناآرامیها و حوادث اخیر باز تأخیر افتاد تا امروز که مجال آن پیش آمد تا در خدمت شما و هارون یشایایی باشیم و از کتاب رونمایی کنیم. این کتاب و سه کتاب دیگر هارون یشایایی به همت علی دهباشی منتشر شده است.
یشایایی در ادامه مراسم گفت: من باید از همه شما که آمدید و برگزارکنندگان تشکر کنم و بهخصوص باید از زحمات علی دهباشی که برای انتشار کتاب کشیده است، تشکر ویژه داشته باشم.
بعد از ترانه یلدا معمار و شهرساز درخواست کرد تا حق علی دهباشی را ادا کند، ترانه یلدا از علی دهباشی اینگونه یادکرد که: علی دهباشی را همه میشناسید که چقدر سرش بهواسطه کار بزرگی که در مجله بخارا میکند شلوغ است، او قرار بود امروز اینجا باشد که نشد، اما باید از کاری که برای هارون یشایایی در بخارا کرد، یام کنم، دهباشی در سال ۱۳۹۶ یکی از شبهای بخارا را به هارون یشایایی اختصاص داد که شب بسیار باشکوهی بود. مخصوصاً بهواسطه حضور مهمانانی همچون مرحوم تکمیل همایون، سید محمدرضا بهشتی، سید علی میرفتاح و بسیاری دیگر از هنرمندان و اندیشمندان.
ترانه یلدا اضافه کرد: علی دهباشی چهار کتاب از هارون یشایایی چاپ کرده است که آخرین آن در سال ۹۶ رونمایی شد «وقتی در کودکی اسم خودم را دانستم» کتابی که امروز رونمایی میشود هم به تلاش علی دهباشی منتشر شده است.
یلدا در آخر گفت: یشایایی تاج سر سینمای ایران است و این را کارنامه او نشان میدهد. امیدوارم همکاری علی دهباشی و یشایایی ادامه پیدا کند.
همسر و دختر هارون یشایایی هم خاطرات شیرینی را از زندگی با او تعریف کردند.
یشایایی همچنین در این شب بارها از خسرو شکیبایی و کارهایی که کرده بود یادکرد.
پ. ن: این گزارش بهتوالی که در شب رونمایی اتفاق افتاده روایت نشده و صحبتها قدری جابجا شده است.
بیشتر بخوانید:
رونمایی از کتاب تهیه کننده سینمای ایران/ از هامون و ناخدا خورشید تا کیمیا و نون گلدون
۵۷۵۷
آخرین دیدگاه