چه می توان کرد؟ شاید این پرسش متداول ترین و پربسامدترین پرسش روزگار ما باشد. انگاری جزوی از احوال پرسی های روزمره ماست. چه باید کرد یا چه می توان کرد؟
با این حال بخش هولناک ماجرا این جاست که شما اگر حتی خیلی همت و جسارت به خرج دهی و دست کم برای خودت پاسخ قانع کننده ای پیدا کنی باز هم از دست دوقطبی سازان خلاصی نخواهی یافت. آن ها که جهد کرده اند از هر اتفاقی بهانه ای بتراشند برای به جان هم انداختن من و شما قالتاق تر از آن چیزی هستند که در تصور من و شما می گنجد. چند روز پیش نوشتم من به کار فرهنگی معتقدم و در مقابل کسانی که به بهانه دفاع از مردم می گویند باید کار و بار فرهنگی و هنری را تعطیل کرد دلایلی دارم. دلایلم را هم نوشتم. دیدم عده ای همان نوشته را چماقی ساخته اند برای محکومیت کسانی که می گویند ما حالمان خراب تر از این حرف هاست که بخواهیم به فرهنگ و هنر بیندیشیم. داریم به نقطه ای می رسیم که رسما چیزی به نام متفاوت اندیشیدن در این سرزمین به امری محال تبدیل شود. این که چه کسانی کار ملک و مردم را به این جا رسانده اند اظهرمن الشمس است و گفتنش هم دردی را دوا نمی کند. گفتن چیزی که همگان آن را می دانند هم دلیلی بر جسارت و پهلوانی نیست. اتفاقا اگر فضیلتی هست برای کسانی است که در این زمانه بی فکری و جو زدگی به خودشان جرئت اندیشیدن می دهند. بی پروای خوش آمد و بدآمد این طرفی ها و آن طرفی ها که هر اختلافی هم که با یکدیگر داشته باشند در بی فکری و ترویج بی عقلی با یکدیگر اشتراک نظر دارند.
اگر قرار باشد یک معضل بنیادین را برای اتفاقات اخیر برشمارم تنگ نظری و تحمیل یک شکل از زندگی بر دیگران است. چیزی که خیلی ها و به ویژه نسل های جوان تر آن را تاب نیاوردند و کار به این جاها کشید. تحمل تنوع و عقاید مختلف اگر در کار می بود این فجایع رخ نمی داد. حالا عده ای سر و کله شان پیدا شده که با شعار به رسمیت شناختن عقاید مختلف می خواهند هر نوع عقیده ای را منکوب کنند. البته این روش و منش خیلی هم پدیده غریبی نیست. کم نبودند کسانی که با شعار دفاع از دموکراسی فاشیستی ترین رفتارها را در مقابله با مخالفانشان نشان می دادند.
کم نبودند کسانی که به نام دوستی و مدارا حیثیت دیگران را بر باد دادند و به خصوصی ترین زوایای زندگی منتقدانشان سرک کشیدند. با این مدعیان بی عمل بیگانه نبوده و نیستیم اما این تازه از راه رسیده ها حقیقتا نوبرند. در تنگ نظری و کین توزی بدیل ندارند. این که یک نفر بگوید من به کار فرهنگی معتقدم چرا باید چماقی شود بر سر کسی که می گوید من توان کار کردن در این فضا را ندارم؟ مگر قرار است همه آدم ها یک شکل بیندیشند؟ مگر گل همه آدم ها را از یک آب و خاک سرشته اند؟ یکی طاقتش کم تر است یکی بیش تر. یکی دل گنده تر است و آن یکی دل نازک تر. اصلا یکی درست چیزی خلاف من و شما فکر می کند. چرا باید این اختلاف ها بلافاصله به ستیز و دشمنی بدل شود؟ انگاری همه مشکلات ریز و درشتمان را حل کرده ایم و فقط در زندگی گل و بلبلمان دشمن کم داریم و با دشمن تراشی دیگر همه چیز روبراه می شود.
آخرین دیدگاه