در افغانستان چه میگذرد؟ این سئوال پاسخهای جذابی دارد. محمد حسین عمادی، افغانستان و تحولات دو دهه اخیرآن را به خوبی میشناسد. نتیجه سالها کار میدانی و نگارش مقاله و کتاب پیرامون افغانستان در دوره پساطالبان اول و ارتباط با افغانستانیها در زمان مبارزه و حاکمیت طالبان سبب شده است وی شناخت میدانی و نظری از وضعیت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی همسایه شرقی داشته باشد.
زهرا علیاکبری– صحبت با عمادی، شرایطی جذاب را برای شنونده رقم میزند چرا که بخشی از چهرهی پیچیده و پنهان افغانستان را در معرض دید قرار میدهد. چهرهای که واکاوی آن میتواند به درک بهتری از این کشور منجر شود .
سئوال مهم در ذهن بسیاری این است که چه شد طالبان برقآسا بازگشت و بر افغانستان مسلط شد؟ آیا افغانستان مهیای بازگشت طالبان بود؟ چطور لشگر طالبان با دمپاییهای لاستیکی با کمترین مقاومتی توانستند بر افغانستان مسلط شوند. ارتش دهها هزار نفری و مسلح این کشور کجا بود؟ چگونه توانستند بیش از یکسال، علیرغم به رسمیت شناخته نشدن از سوی هیچ کشوری، حاکمیت خود را ادامه دهند؟ و شاید مهمترین سئوال اینکه چه آیندهای را برای آینده طالبان میتوان پیشبینی کرد؟ یک سال از حضور دوباره طالبان در این کشور میگذرد، شاید بتوان هماکنون نگاه واقعبینانهتری نسبت به تحولات این کشور و تاثیرات آن بر تحولات آتی ایران زمین انداخت. تاریخ مشترک، همسایگی با صدها کیلومتر مرز مشترک و آمیختگی جامعه ایران و افغانستان به واسطه حضور در حال افزایش و ملیونی مهاجران افغانستانی مسالهای با اهمیت تلقی میشود.
عمادی درباره تاریخچه حضورش در کشور افغانستان میگوید: در دوره طالبان اول آشنایی مختصری با آنها و نوع عملکرد آنها در حکومتداری پیدا کرده اما از ابتدای بازسازی این کشوراز سوی جامعه جهانی وارد میدان شده و از سال ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۳ از طریق سازمان ملل مشاور ارشد وزرای کلیدی کرزای، رییسجمهوری افغانستان بوده است. وی هر چند انتقاداتی اساسی به اشرف غنی دارد و معتقد است کیش شخصیت و خودبزرگبینی وی کار دستش داد و وی را از بخشی از جوانان جامعه افغانستان که به وی امید بسته بودند ناامید کرد. وی که خود را در ناجی افغانستان و در جایگاه گاندی میدانست به نحوی با سرافکندگی کشور را بگونهای ترک کرد که هیچ حاکمی در تاریخ معاصر با این فضاحت از افغانستان فرار نکرده است. اما وی معتقد است باید شخصیت وی را از همه ابعاد مدنظر گرفت حضورش در وزارت اقتصاد و مناصب مختلف مشورتی در افغانستان تاثیرگذار بود و تدابیرش سبب شد ارزش افغانی، پول ملی افغانستان با وجود وضعیت پیچیده این کشور هنوز و حتی در دولت طالبان نیز دستخوش تغییرات انفجاری نشود.
مشروح مصاحبه با محمدحسین عمادی که پیش از این معاون وزیر جهاد کشاورزی نیز بوده است پیش روست. برای شناخت بهتر محمدحسین عمادی اشاره به این نکته ضروری است که وی در سال۱۳۸۵ به عنوان مشاور برنامه توسعه سازمان ملل (UNDP)در امر بازسازی افغانستان عازم این کشور گردید و به مدت هشت سال به عنوان مشاور ارشد وزرای کشاورزی و توسعه روستایی این کشور با سازمانهای بینالمللی همکاری نمود و موسسه تحقیقات توسعه روستایی AIRD این کشور را بنیانگذاری و مدیریت نمود. وی در سال ۱۳۹۳ به عنوان مشاور وزیر جهاد کشاورزی در امر توسعه تکنولوژی و نوآوری انتخاب گردید و پس ازبازگشت به ایران جهت تحول سیستم آموزش کشاورزی و انتقال تکنولوژی کشاورزی فعالیت نمود. وی از سال ۱۳۹۴ مشاور و مدرس پارهوقت مراکزپژوهشی کشور چین در حوزه بهرهوری و تحقیقات وتوسعه خلاقیت و نوآوری است.
در سال ۱۳۹۷ به عنوان سفیرو نماینده دائم جمهوری اسلامی نزد سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد (فائو) عازم رم (ایتالیا) گردید وقریب سه سال در این سمت خدمت کرد. مصاحبه ما با وی از بحث دربارهی پول ملی اقغانستان آغاز شد. اینکه کشوری درگیر با بحرانهای پیچیده داخلی و خارجی چگونه توانسته است ثبات پول ملی خود را حفظ کند و در بزنگاههای سیاسی و حتی تغییرات حکومتی با ریزش ارزش ان روبرو نشود. مشروح مصاحبه با محمدحسین عمادی در کافهخبر خبرآنلاین پیش روست.
*سازو کار اقتصاد افغانستان چگونه طراحی شده است که در بیست سال گذشته در بزنگاهی چون وضعیت کنونی، این کشور با ریزش ارزش پول ملی مواجه نشده است؟
پاسخ به این سئوال نیازمند شناخت ماهیت و اندازه اقتصاد افغانستان است. اندازهی اقتصاد افغانستان بسیار کوچک است و منابع درآمدی بسیار محدود دارد و هزینههای عمومی آن نیز بسیار محدود است. اقتصاد معیشتی افغانستان ارتباط این کشور را با ارز خارجی محدود به تامین کمبود مایحتاج عمومی بالخصوص کمبود مواد غذایی و دیگر نیازمندیهای ضروری شامل دارو و سوخت فسیلی است. درآمدهای عمومی این کشور نیز محدود است؛ شامل ارز حاصل از صدور محصولات کشاورزی و معدنی و سنگهای قیمتی و مالیات گمرکات است. در حقیقت زیربنای بانک مرکزی افغانستان به خوبی بنیان گذاشته شده است. آقای غنی نسبت به متوسط جامعه تخصصی افغانستان به دلیل آنکه در بانک جهانی کار کرده و با فرمولبندی اقتصاد جهانی آشنا بود در خارج از افغانستان کار کرده و در دانشگاه آمریکایی بیروت درس خوانده بود. وی همزمان با بازسازی افغانستان توانست چارچوب مناسبی را برای منابع ارز جدید خارجی به کشورو شیوه حفظ ارزش آن نسبت به هزینهها را پایهگذاری نماید .
غربیها و به خصوص آمریکایی هم در ابتدا او را قبول داشتند و به او میدان میدادند. اما به نظر میرسد تعادل شخصیتیاش که بسیار شکننده نیز بود کمکم نا متعادل شد. این اوخر نیز شروع مذاکرات مستقیم آمریکا با طالبان در قطر باعث شد بسیار سرخورده شود و طبعا احساسی و سریع تصمیم میگرفت و حاضر به قبول واقعیتهای مسلم نبود. شاید رقابت منفی با عبدالله عبدالله نیز به این امر افزوده بود به نحوی که حتی اخبار و تحلیلهای بسیار واضح و مسلم را نمیپذیرفت.
*مساله رفتارشناسی اشرف غنی در این میان بسیار اهمیت دارد. پس معتقدید که او به دلیل ندیدن ساختار نارسا و عدم حل مشکلات و خودبزرگبینی، نتوانست واقعیات را درک کند. این عدم درک اشرف غنی را به دیکتاتوری در حکومت افغانستان بدل کرد؟
شکست اشرف غنی درحکمرانی افغانستان دلایل متنوعی دارد که خود نیازمند بحث جداگانهای است. قبل از هر چیز باید پذیرفت که اصلا اشرف غنی به چند دلیل در مقام حکمرانی افغانستان نبود. اولا دولتهای غربی به زعامت آمریکا از ابتدای اشغال افغانستان این اصل و امر بدیهی را در عمل نشان دادند که معرکهگردان تحولات و حکمران اصلی افغانستان هستند. ثانیا به دلیل تعداد بسیار محدود رای ماخوذه در هر دو انتخابات ریاست جمهوری هیچوقت ریاست وی با توجه به ابهامات و تقلبهای انتخاباتی انجام گرفته هیچگاه جایگاه مناسب و قوی به وی نمیداد. سوما تقسیم قدرت با جناح مجاهدین به نمایندگی عبدالله هیچوقت اقتدار مورد نیاز ریاست واقعی برای حکمرانی را به وی نمیداد. دلیل چهارم کمبودها و نقاط ضعف شخصی وی بود که کاریزمای رهبری و اداره کشور را از وی سلب مینمود. مجموعهای از ضعف شخصیتی، خود محوری فردی، قومگرایی (تاکید بر قوم پشتون) که متاسفانه در طبقه نخبگان افغانستان رایج است، به علاوه ذهنیگرایی مفرط در شخص وی باعث شد که عملا بدیهیات را ندیده و دچار دیکتاتوری، در عین ادعای دموکراسی، گردد.
این یک واقعیت است که جامعهی افغانستان هنوز جامعهای قومی است. وقتی در این جامعه، شما به پشتونها وابستهای و به بقیهی قومیتها توجه نداری، همین میشود. ایشان به نظر کارشناسان خبره نیز توجه نمیکرد. مشاور ارشد او یک آدم سیودو ساله بود. غنی خود را بنام دموکراسی، در یک گروه محدود عمدتا پشتون و مدعی گرفتار نمود که حاصل آن چیزی به جز دیکتاتوری بر ماشین فروپاشیده قدرت محدود یا پوشالی نبود. تداوم رقابتهای کودکانه وی با آقای عبدالله هم در بدتر شدن شرایط تاثیرگذار بود. در ماههای آخر ایشان همهی مشکلات و تقصیرات را به گردن عبدالله و زلمای خلیلزاد (نماینده تامالاختیار آمریکا در مذاکره با طالبان) میانداخت اما تا آخرین دقایق از واقعیت میدان بیاطلاع بود تا زمانیکه طالبان وارد پایتخت شدند و وی فرار را بر قرار ترجیح داد. بدون شک با توضیحاتی که قبلا دادم، بازنده این پایان رقت آور بیست سال مداخله بیسرانجام در افغانستان، صحنه گردان اصلی این سناریو، آمریکا و همپیمانان وی در افغانستان بودند که جداگانه صحبت خواهیم کرد.
*بسیاری میپرسند که چگونه طالبان با جزئیترین واکنش و مقاومت از سوی ارتش روبرو نشد، آیا ارتش با طالبان همراهی داشت؟
اگر جامعهی افغانستان را بشناسید، متوجه میشوید این وضعیت کاملا قابل پیشبینی بود. ملت افغانستان به خوبی از مذاکرات و معامله قدرت بین آمریکا و طالبان مطلع بودند و میدانستند قدرت اصلی حکومت بر پایه حمایت آمریکا استوار است. برای مردم افغانستان کاملا واضح بود که ارتش با بیش از یکصد هزار نانخور توان تامین امنیت کشور را بدون حمایت آمریکا ندارد.گزارشهای منتشره راجع به وضعیت امنیت قوای نظامی افغانستان در چهار ماه آخرحکومت غنی نشانگر این واقعیت بود که وضعیت لجستیکی بسیار ضعیف آنها از یکسو و تغییرات متعدد فرماندهان ارتش (اردوی ملی) در همه سطوح سلسله مراتب قوی و پایداری در ارتش باقی نگذاشته بود و این ارتش فاقد روحیه و وحدت فرماندهی و سلسله مراتب بود تا بتواند نگهدارنده امنیت در قبال هجوم طالبان که در یک دست اسلحه و در دست دیگر توافق دوحه را در دست داشتند باشد! نارضایتیها از سوی مدیریت کلان نیز جایی برای حمایت از وی باقی نگذاشته بود.
*برگردیم به ماجرای پول ملی افغانستان. اشرف غنی چه اقداماتی انجام داد و چه سیاستی را اجرایی کرد که ارزش دلار آمریکا در قبال پول ملی افغانستان طی بیست سال کمتر از دوبرابر شده و دستخوش تغییرات انفجاری نشد؟
همانطور که در سئوال قبل پاسخ دادم، شاید مردم، شرایط اقتصاد افغانستان را با ایران مقایسه کنند و تعجب کنند که در افغانستان با تمام تنشهای سیاسی امنیتی و اقتصادی چرا ثبات زیادی نسبت به ایران و پاکستان داشته است. البته رشته من اقتصاد نیست اما قبل از این باید توضیح بدهم که اقتصاد افغانستان از نظر حجم و اندازه و میزان وابستگی به نفت و قدرت تجارت و رقابت اصلا با اقتصاد ایران قابل قیاس نیست. کل بودجه دولت امسال افغانستان چیزی حدود ۲ میلیارد و سیصد میلیون دلار است. این رقم شاید در حد و اندازهی بودجه یک وزارتخانه در ایران باشد. دومین مساله سنتی بودن اقتصاد افغانستان است. مهمترین کالای صادراتی این کشور اقلام کشاورزی و خشکبار است. در مقابل این کشور به حجم عظیمی از کالاها نیاز دارد.
در یک کلام بخواهم تصویر افغانستان را در ذهن شما تکمیل کنم، باید بگویم این کشور برای گذران زندگی خود، به کمکهای بشردوستانه متکی است. در دوره ظاهرشاه و داوودخان، ایران نیز همانند برخی از دیگر کشورها به این کشور کمکهای مالی میکرد.
از زمانی که آقای کرزای با اشغال افغانستان توسط دولتهای خارجی به قدرت رسید، آقای غنی نیز به افغانستان آمد. وی در بانک جهانی کار میکرد، در نتیجه الفبای اقتصاد بینالملل را به خوبی بلد بود و سنگ بنا و زیرساخت خوبی برای بانک مرکزی این کشور بنیان گذاشت. نحوهی کنترل، ورود و خروج ارز و سیاستهای پولی و… را به خوبی تدوین کرد و چون اقتصاد کوچک بود به خوبی توانست اوضاع را کنترل کند. در این قضایا هم به شدت کنترلگر وجدی است. همین امر خیلی به افغانستان کمک کرد. آقای کرزای هم از سیاستهای وی حمایت میکرد، در عین حال دولتهای خارجی هم تمام کسریها را جبران میکردند.
*جامعهی جهانی در شرایط جدید افغانستان محدودیتهایی را برای ارسال کمکهای مالی گذاشته و حتی دسترسی دولت جدید طالبان به بخشی از پولهایشان قطع شده است. در این فضا هنوز قیمت ارز خارجی افزایش نیافته .به نظر شما سیاست طالبان جوابگو بود؟
جامعه جهانی ارسال کمکهای بشردوستانه را به ایجاد دولت فراگیر و ملی مشروط کرد اما طالبان به هیچوجه به این امر گردن نگذاشتند. سختگیریها در ارتباط با حقوق زنان و ارتباط با تروریستها و ترور ایمن الظواهری و…، طالبان را با مشکل جدیتری مواجه کرد. طالبان با وجود تجربگی در امور مالی و بانکداری، بانک مرکزی را خوب کنترل کردند. طالبان هم با همین آهنگ کشور را اداره کنند. اولین کاری که کردند، جهت جلوگیری از خروج ارز خارجی محدودیت در فروش دلار به مردم بود. طالبان پس از استقرار، به سرعت محدودیت ایجاد کرد و اعلام شد به کسی بیش از دویست دلار نمیفروشد. از نظر بودجهبندی نیز از فرمول سادهای استفاده کردند بیش از آنکه منابع مالی خارجی را تقویت کنند هزینه ها را بهشدت کاهش دادند. فقط متلاشی شدن هزینه یک ارتش دویست و پنجاه هزارنفری ماهانه بیش میلیونها دلار از هزینه های طالبان را کاهش داد.
*به طور مشخص با چه اقداماتی خرج را کم کردند، بالاخره گفتید بخشی از بودجه افغانستان از طریق کمکهای بشردوستانه تامین میشد اما در شرایط فعلی این کمکها نمیرسد.
سیاست طالبان به شدت انقباضی است.به گفته فرماندهی اردوی ملی افغانستان بیش از ۲۵۰ هزار کادر ارتش یا اردوی ملی داشتند که حتی سربازان نیز به صورت استخدام جذب میشدند. اگر تصور کنید ماهانه پانصد دلار هزینه متوسط این تعداد پرسنل شود . به اعتباری کادر کنونی طالبان حدود ۸۵هزار نفر بوده که با هزینه سرانه بسیار کمتری اداره میگردد.در ضمن طالبان در مرحلهای است که هنوز روحیه سادهزیستی دارند و دچار تجمل و فساد نشدهاند. بر اساس اطلاعات موجود هماکنون در یک وزارت وزیر و دربان و مدیرکل و همه یک مدل غذا میخورند. با همین روش میتوانند تنها با دو و نیم میلیارد دلار حکومت را اداره کنند چون خرج زیادی ندارند.
*به نظر شما طالبان کنونی با طالبان پیشین که بیست سال پیش سرنگون شدند، چه تفاوتهایی دارند؟
در مقام مقایسه طالبان پیشین که به «طالبان یک» معروفند با طالبان کنونی یا «طالبان دو» تفاوتهای آشکاری دارند. «طالبان دو» توانستهاند توانمندیهای زیادی را در دو دهه گذشته کسب نمایند که خود مجال دیگری برای بحث میطلبد. در بیست سال گذشته و فشارهای فراوانی که طالبان پس از اشغال افغانستان از سوی قوای بینالمللی تحمل کردند سه مرحله تحول را بنظر من تجربه کردهاند. این سه مرحله در توان میدانی آنان پیچیدگی و پختگی مهمی بهوجود آورده است. توان عملیاتی، توان تشکیلاتی و تاکتیکی آنها به اعتراف سازمانهای امنیتی آمریکا، به شدت نسبت به گذشته افزایش یافته است. طالبان با بهرهگیری از ریشههای قومی و زمینههای مذهبی توانستهاند با جوامع محلی، عمدتا پشتوننشین، به تعامل و تفاهم رسیده و قوای پشتیبان محلی خود را تقویت نمایند. جذب نیروی جنگنده جوان از جوامع فقیر محلی، تامین اسلحه از منابع منطقهای، آشنایی با تاکتیکهای اطلاعاتی ومخفی شدن از رصد الکترونیک و تقویت تشکیلات سازمانی باعث شده که این گروه از قوام و قاعده بیشتری نسبت به گذشته برخوردار گردد. این توانمندیها عمدتا بهدلیل نوع مواجهه با آنان و کسب توان از طریق منابع داخلی و منطقهای تامین میگردد. آنها نه تنها در میدان نظامی تحول یافتهاند بلکه در میدان اقتصادی نیز منابع درآمدی خود را از محل مالیات محلی ، تجارت و مالیات بر کشت تریاک بهبود دادهاند.
در بعد گفتار و دیپلماسی نیز تغییر یافته و از تقویت در حوزه گفتگو و دیپلماسی نیز غافل نبودهاند. در ده سال گذشته و علیالخصوص پس از دستگیری و مرگ بنلادن که آمریکا دلیل و انگیزهای زیادی برای ماندن در افغانستان نداشت، طالبان تلاش موثری برای فعال کردن گفتگو و دیپلماسی به منظور خروج قوای خارجی آغاز کردند. هرچند این گفتگوها همراه با تشدید فشارهای هدفدار نظامی و امنیتی (ترورها و انفجارهای انتحاری) بر قوای بینالمللی بود، اما به صورت معناداری با روند گفتگوها میدان ودیپلماسی همطراز و هممسیر بودند. با تاسیس دفتر دوحه و رسمیت یافتن مکانی مشروع برای رجوع به جبهه دیپلماتیک طالبان عملا فاز سوم تحول طالبان آغاز گردید. هر چند گفتگوهای اولیه آنان کند و ناتوان بود اما در زمان کوتاهی آنها متوجه شدند که میداندار اصلی این منازعه از یک سو دولت آمریکا بود اما این سو دولت بیاختیار و دست نشانده کابل و حتی کشورهای منطقه و جهان نبود.لذا طرف اصلی گفتگوهای خود را انتخاب و با قدرت رسیدن ترامپ و طرح وی مبنی بر خروج آمریکا از افغانستان، مذاکرات خود را با صراحت هرچه تمامتر با آمریکا آغاز نمودند. در یکسال گذشته نیز مهارت طالبان نه تنها در مذاکره و دیپلماسی بلکه هماهنگی میان میدان و دیپلماسی و همزمانی ترورها و انفجارهای ویرانگر در بن بستهای مذاکرات نیز بر کسی پوشیده نیست.
*اگر بخواهیم منابع درآمدی طالبان را فهرست کنیم، به چه منابعی میرسیم؟
منابع درآمدی طالبان در زمانهای مختلف متفاوت بوده و هست. منابع کمک خارجی از سوی هیاتها و ثروتمندان عرب و دولتهای حامی اولین منابع مالی کمک به طالبان بود به خصوص در دوره اول و زمان جنگ با مجاهدین. پس از به دست گیری زمام امور در دوره طالبان اول مالیات و درآمدهای گمرکی و کمکهای خارجی اصلیترین منابع آنها بود. البته گزارشهایی مبنی بر درآمد از محل مواد مخدر هم از سوی کارشناسان خارجی بیان و مطرح شده که یک رقم نجومی است. در دوران بیست ساله حاکمیت دولتهای غربی طالبان دوباره به زندگی در جوار جوامع محلی پشتون رو آورده و خود را با کمکهای خارجی اما محدود و مالیاتهای محلی وابسته کردند. دراین دوران نقش و سهم درآمد حاصل از کاشت تریاک بهنظر میرسد سهم بیشتری در اداره امور و مبارزه آنها داشته است. همانطور که اشاره کردم طالبان منزلت روحانی نزد جوامع محلی پشتون داشته لذا یکی از راههای کسب درآمد آنها دریافت مالیهی شرعی یا همان عشر است.
*جایگاه مواد مخدر در این میان چیست؟ میگویند تجارت مواد مخدر یکی از مهمترین محلهای کسب درآمد طالبان است.
بدیهی است بهدلیل ماهیت مخفی و پر منعفت تریاک که هیچکس نمیتواند عدد دقیق درباره میزان درآمد از کاشت تریاک ارائه نماید. همواره یکی دیگر از منابع تامین درآمد طالبان کنترل بر تولید و فرآوری و قاچاق مواد مخدر است. برخی میگویند طالبان عامل اصلی اجرایی قاچاق مواد مخدر هستند و برخی دیگر معتقدند اینها عامل نظارتی هستند. یعنی اگر کسی در محدوده اینها تریاک تولید کند، برای اینکه بتواند محصول خودش را در امنیت منتقل کند و به فروش برساند باید به طالبان درصد بدهد. برآوردها نشان میدهد هر ساله این مقدار متفاوت است و بستگی به سه عنصر اصلی دارد: ۱- میزان تولید ۲- قیمت تریاک در بازار جهانی و۳- میزان کنترل و سیطره طالبان بر این صنعت. آخرین گزارشی که سازمان ملل UNODCدرماه گذشته منتشر نموده (اما بهنظر من ایرادات و اشتباهات فاحشی دارد) میزان تولید تریاک در سال ۲۰۲۲ حدود سی و دو درصد افزایش پیدا کرده است.
*چگونه و با چه روشی طالبان توانستند بهمدت بیست سال مقاومت کنند و سرانجام حکومت را بار دیگر به دست بگیرند؟
قطعا بیان این فرآیند داستان پیچیده و تو در تویی است که بسیاری در باره آن مقالاتی و گزارشاتی نوشتهاند. اما بهنظر من و اطلاعات ناقصی که دارم، طالبان در طول بیست سال فشار و تحریم به لانه اصلی خود یعنی منطقه پشتون نشین وزیرستان رفته و با پیوندی که با سیستم سنتی آنجا ایجاد کرد بسیار قویتر شد. برخی از ابعاد آن را قبلا بیان کردم. اما باید به ابعاد جمعیتی نیز اشاره کرد. با توجه به نرخ بالای رشد جمعیت بین پشتونها به طور عام و میان طالبان به طور خاص، میبینید اکثریت لشکر کنونی طالبان، از کسانی است که در طالبان اول در کودک یا به اصطلاح درقنداق بودند. این گروه غالبا شش تا هفت فرزند دارند. از سوی دیگر در این بیست سال فقر فشار در میان طالبان آنها را مصممتر نمود و اقدامات حکومتهای کابل که اخبار بیعدالتی، فساد آن که از سوی جامعهی بینالمللی حمایت میشد، سبب شد آنها به طور مستند و ارجاع به سنتهای قومی به مردم بگویند این اشغال برای سازندگی و توسعه نبوده و برای فساد و فحشا است. تندروی حکومت افغانستان در جنبههایی چون حقوق زنان، برای پشتونها تابو بود. آنها تحمل نمیکنند و وقتی سنت زیرپا گذاشته شود، زیر میز میزنند. آزادی رسانهها در کابل که فقر و فلاکت دامنگیر همه مردم بود تناقضی آشکار برای مردم عادی و سنتی این کشور ایجاد مینمود که به هیچ وجه احساس تعلق به آن نکرده و آن را متعلق به طبقه کوچک و خاصی میدانستند که تحت اختیار اشغالگران میدانستند. اینها باعث شد مردم جریتر شوند. به خصوص پشتونهای سنتی بسیار عصبانی بودند. از سوی دیگر هر چه گذشت آمریکا فهمید نمیتواند در مقابل جنگ پارتیزانی مقاومت کند. روشهایی که طالبان در مبارزه و حتی ترور به کار گرفت هدفمندتر و ملایمتر از داعش بود. هزینههای سرسام آور مبازره با حرکت پارتیزانی طالبان برای آمریکا وقوای ناتو شاید اصلیترین عامل شکست آنها در مقایسه با هزینه های طالبان بود. همین امر به خصوص از زمان اوباما بسیاری از کارشناسان نظامی و سیاستمداران آمریکا را به این نتیجه رساند که باید بهصورت آبرومندانهای افغانستان را ترک کنند حتی با بهای سازش با طالبان.
*شما معتقدید که آمریکا با تمام قدرت طالبان را هدف قرار میداد این در حالی است که پیش از اینکه طالبان به قدرت برسد، آمریکاییها با طالبان مذاکره میکردند. این نوعی به رسمیت شناختن نیست؟
این اتفاق نتیجه دو تغییر اساسی بود ۱- شکست استراتژیهای آمریکا در مبارزه با طالبان و سازندگی کشور افغانستان و ۲- از تحول طالبان در درک شرایط جدید توسط رهبران انها. اینها فهمیدند چطور میتوانند معامله کنند. یکی از ویژگیهای اساسی نسل جدید طالبان یا همین طالبان موسوم به طالبان دوم این است که آنها فهمیدند با قهر و غیظ و دعوا نمیتوان حق را حتی از دشمنی که آمریکاست، گرفت. آنها فهمیدند باید بنشینند سر میز و مذاکره و با اصلیترین طرف خود مذاکره کنند. قطر با اجازه آمریکا برای اینها دفتری در دوحه راهاندازی کرد. چهار سالی که از جنگ گذشت، آمریکا فهمید بهتر است با دشمنش هم با حساب و کتاب برخورد کنند. مذاکرات میان طالبان و آمریکا از سال ۲۰۰۹ یعنی قبل از کشته شدن بنلادن شروع شد. بعد از کشتن بنلادن، آمریکا بهانهای برای ماندن در افغانستان نداشت. میگفت من آمدهام طراح ۱۱ سپتامبر را از بین ببرم و وقتی او از بین رفت، طبیعی بود که امریکا هم برود. اتفاقا بعد از کشتن بنلادن هم گفتند ما باید آبرومندانه بیرون برویم. ترامپ که روی کار آمد، عملیات خروج سرعت گرفت و بایدن نیز به ناشیانهترین و افتضاحترین شکل ممکن از کابل خارج شد. اتفاقا دانستن مکانیزم و پروسه و محتوای گفتگوهای دوحه بسیار مهم است. این گفتگوها نشان میدادکه نشستن سر یک میز برای مذاکره با آمریکاییها برای طالبان تابو نیست. آنها معتقدند اینکه امریکا با ما و بدون نماینده دولت رسمی و دست نشانده آنها صحبت مذاکره میکند، نشانه قدرت ماست و نه نشانه ضعف و عدول از اصول! تا جایی که من میدانم امریکاییها اول میخواستند این مذاکرات مخفیانه باشد ولی طالبان معتقد بود باید علنی باشد چون خودشان را برنده میدانستند. من فکر میکنم همین مساله تغییر ماهیت طالبان را نشان میدهد. فهمیدند دنیای سیاست بخشی از واقعیت است و آنرا ایدیولوژیک تفسیر نکردند و معتقدند که در واقعیت مبارزه قهر وجود ندارد. باید با حریف اصلی یا به تعبیری با دشمن اصلی رودر رو گفتگو کرد.
*طبقه روشنفکر و تحصیلکردگان نخبه افغانستان در این بین چه نقش داشتند؟
باید اذعان کنم که موضوعی که کمتر کسی به آن میپردازد جایگاه، نقش و عملکرد نخبگان افغانستان در طی تحولات و شکست بیست سال گذشته یا شاید نیم قرن اخیر تاریخ افغانستان است. این خود نیازمند یک مبحث و زمان مفصلی است که دربارهاش باید صحبت کرد. اما بهصورت خیلی چکیده باید بگویم جامعه تحصیلکرده و نخبه افغانستان در دو دهه گذشته به چند دسته متفاوت تقسیم میشوند اما جملگی کارنامه موفق و خوبی از خود در دفاع از منافع ملت افغانستان نشان ندادند. ضعفهای متعددی در طبقه روشنفکر افغانستان که شمار محدودی هم دارد، وجود دارد. قوم گرایی شاید اصلیترین مانع جامعنگری و تعهد ملی به کشورشان باشد. اطلاعات محدود اما ادعاهای نامحدود از جهان علم و فلسفه سیاسی و سیاست نقطه ضعف دیگرشان است. تکثر دیدگاه و عدم اتحاد با محوریت منافع ملی باعث شد عملا در تحولات بیست سال گذشته عدهای صرفا به انتقاد و اعتراض رو بیاورند، عدهای بهصورت سربازان اصلی و مجریان سیاستهای جامعه جهانی جذب مشاغل و پستهای سیاسی شده و با درآمدهای سرشار زندگی شخصی اشان را بهبود بخشیده و بیش از نود درصد آنها نیز هماکنون در کشورهای اروپایی، کانادا و آمریکا به زندگی نیمه مرفهی دست یافته و صرفا به مرثیه برای وطن یا انتقاد و فرافکنی منجمله دشنام به اشرف غنی،زلمای خلیلزاد و تیم وی مشغول هستند. نخبگان سیاسی هم که سرنوشتی مشابه داشته هماکنون در فضای مجازی به امید ضعف و اضمحلال داخلی طالبان چشم دوختهاند و امید جدی به هیچ کشور جهان در جهت حمایت از خود ندارند. کمتر دیدهام که همین گروه به بازاندیشی عمیق گذشته و فرصت از دست رفته عمیقا بیاندیشند و سعی کنند نقاط ضعف خود را با مطالعه و انتقاد بر طرف کنند. در برخی از مقالات، کتب وتحلیلهای غربیها که اخیرآ منتشر شده نیز به این گروه نخبه که بهدنبال منافع فردی خود بودند، بهعنوان متهمان شکست بیست سال تلاش جامعه جهانی معرفی شده است. البته با آشنایی محدودی که با این جامعه دارم باید اذعان کنم این بهمعنای نفی وجود افراد محدود اما دلسوز روشنفکر و وطن پرستی نیست که دغدغه اصلیاشان کماکان ملت محروم افغانستان است.
*آیا حمایت ایران از طالبان بین روشنفکران افغانستان مساله مطرحی است؟
بسیاری از روشنفکران افغانستان بخصوص پشتون تبارها معتقدند که ایران به عنوان همسایه فقط بهدنبال منافع خود است و تاجیک تبارها و هزاره ها که دلبستگی بیشتری به ایران دارند نیز معتقدند ایران به عنوان برادر فرهنگی و هم تبار افغانستان از سال ۱۹۷۳به خاطر درآمد حاصل از فروش نفت، راه خود را از افغانستان جدا کرده و در چارچوب منافع ملی خود اقدام میکند اماقطعا میتواند کماکان نقش بسیار پر رنگی در آینده افغانستان بازی کند. اما در مقوله کمک به طالبان بهنظرم نوع عملکرد فاحش و مفتضحانه آمریکا و توافق دوحه با طالبان همه صاحبنظران ومردم افغانستان بهخوبی میدانند که این امر معامله از پیش طراحی شده بود که به شکل زشتی به اجرا درآمد. با آشنایی مختصری که از جامعه افغانستان دارم معتقدم که داوری مردم افغانستان برپایه واقعیتهای آشکاری است که هر روز در زندگی خود با آن روبرو هستند، نظر سنجیهایی هم که اخیرا انجام و نتایج آن منتشر شده نشان میدهد بیش از هشتاد درصد جامعه افغانستان مقصر اصلی وضعیت کنونی را سیاستهای و اقدامات آمریکا میدانند.
*به نظر شما چگونه میتوان نوع نگاه و مواجهه با افغانستان در ایران را تغییر داد و روابط را بهنفع هر دو ملت بهبود داد؟
این سئوال بسیار اساسی و گسترده است که نمیتوان در این گفتگوی کوتاه به آن پاسخ داد اما فهرستوار چند نکته را بیان میکنم. اولین و مهمترین حوزه شاید حوزه معرفتی باشد. اولا باید سعی کنیم شناخت جامع تری از واقعیت افغانستان در بین جامعه روشنفکری، نخبگان، سیاستمداران و عموم مردم ایران نسبت به افغانستان ومردم آن در ایران بهوجود آید. شناخت ملت ما از افغانستان عموما محدود به روایت چند میلیون افغانستانی مهاجر در ایران است. ما هیچ شناختی به قوم پشتون زبان، تاریخ و نگرش آنها نداریم، این گروه از نظر شمار بیشترین بخش جمعیت افغانستان را تشکیل میدهد. این شناخت و تعامل میتواند شناخت بهتری از طالبان و کنش آنها را نیز برای ما روشن کند. تنوع و تکثر فرهنگی نژادی و زبانی افغانستان نکته دیگری است که باید نسبت به آن شناخت داشت. شناخت مردم، کارشناسان و حتی سیاستمداران ما از افغانستان محدود به مقوله دشمنی طالبان، مهاجرت ملیونی افغانها به ایران، قاچاق مواد مخدر و آب هیرمند است.
اما اگر با زاویه گستردهتری به افغانستان بنگریم فرصتهای زیادی وجود دارد که میتوان با تکیه بر آنها محدودیتها و مشکلات بین دو کشور را مرتفع نمود. من دهها نمونه و مثال دارم یک مثال ملموس موضوع آب هیرمند است. موضوعی که بیش از پنجاه سال ادامه دارد و به یک طنابکشی بینتیجه سیاسی تبدیل شده است.اما اگر منابع عظیم آبی افغانستان را در نظر بگیریم میتوان در قالب یک همکاری دو جانبه مشکل را برطرف نمود. آمو دریا در شمال افغانستان یک منبع عظیم آبی است دو کشور آسیای میانه در این رودخانه شریک هستند اما هیچ عایدی جز سیل برای افغانستان ندارد از سوی دیگر ما در سدسازی و انتقال آب در منطقه اول هستیم. چرا ما نتوانیم سهم آب افغانستان از رودخانه آمور را در افغانستان استحصال و به دشت مرکزی این کشور رسانده و در ازای آن، سوآپ آب کنیم. مگر ما آب هیرمند را نمیخواهیم؟ خوب جای دیگر میتوانی پروژه تعریف کنی و به همسایه کمک کنی تا آب هیرمند را بگیری. باید برای مصالح دو کشور و بازی برد-برد باید چهارچوب ادراکی جدید تعریف کرده و برهمان مبنا نیز برنامه مشترک تعریف کنیم. البته این موضوع پیچیدگیهای بیشتری دارد بهخصوص با وجود طالبان که از نظر جامعه جهانی رسمیت ندارند.
بیشتر بخوانید:
طالبان کارکردن زنان افغان را ممنوع اعلام کرد
استفاده طالبان از خودروی آبپاش و شاخه درخت برای متفرق کردن معترضان زن
اعلام موضع ایران به افغانستان در خصوص تعلیق تحصیل دانشجویان دختر
223223
آخرین دیدگاه