آفتاب نیوز نوشت: فعال رسانه ای گفت: با جریانی مواجه هستیم که هیچ یک از ارزشهای اصلاحطلب، اصولگرا و حتی برانداز را قبول ندارد و به بحرانی رسیده است که من از آن به عنوان نیهیلیسم سیاسی (هیچانگاری) یاد میکنم. یعنی احساس میکنند که خوب و بد، ملیت و وابستگی، برایشان بیمعنا است. اکنون نئو لیبرالیسمی در جامعه قدرت گرفته که هیچ ارزشی برایش ارزش نیست. این موضوع را میتوان در جریان جام جهانی مشاهده کرد. این اتفاق جامعه را به سمت یک بحران سوق میدهد که آنچه در خیابان روی میدهد تحلیلناپذیر میشود.
محمد قوچانی، مدیرمسوول و سردبیر مجله «آگاهینو» در نشست نقد و نظر گروه رسانهای «دنیای اقتصاد»:
در تحلیل حوادث دو ماه اخیر چهار رویکرد، قابل بررسی است . رویکرد اقتصادی- اجتماعی و تحلیل طبقاتی است. رویکرد دیگر امنیتی و پلیسی است. بحث سوم، سیاسی است که اگر بخواهم در یک کلمه آن را توضیح دهم، بحران نمایندگی در جامعه ایران است. بعد چهارم هم که کاملا مغفول است، نگاه فلسفی- الهیاتی و بحران ارزشهاست که در جامعه ما کاملا اتفاق افتاده است.
آنچه از آن به عنوان بحران نمایندگی صحبت میکنم، تعطیلی سیاست در جمهوری اسلامی است. به خصوص با انتخابات ۱۴۰۰ و البته قبل از آن در انتخابات مجلس در سال ۹۸. منظور از سیاست الزاما حکمرانی و دولتمردان نیست، اما دولتداری هم در اینجا اتفاق نمیافتد. منظورم نسبت حضور جامعه در سیاست است. جمهوری اسلامی تقریبا در سال ۱۳۹۸ و تحقیقا در ۱۴۰۰ این ارتباط را قطع کرده است. نتیجه این اتفاق، خیابانی شدن سیاست است. سیاسی شدن خیابان اتفاقا رویداد خوبی است، به این معنا که شهروندان آگاهی داشته باشند که راجع به مسائل سیاسی اظهارنظر کنند و حرف بزنند و این اتفاق مثبت است. چرا که روشنفکران تا کنون تصور میکردند که جامعه ما مرده است و دیدگاهی در مورد مسائل روز ندارد. نگاهی که حاکمیت نیز داشت و در تمام این سالها اصرار داشت که سیاسی کردن جامعه غلط است و مطالبات مردم معیشتی است.
در تمام این سالها اگر حکومت کارآمدی سر کار بیاید که پاسخ معیشت و شغل مردم را بدهد، جنبش اداره میشود و مشکلی نیست. در اصل خیابانی شدن سیاست پاسخی به این موضوع است. مردم اعلام میکنند که ما متوجه بلایی که بر سرمان میآید، هستیم.
ایراد خیابانی شدن سیاست این است که ادبیات و زبان خیابانی در سیاست رسوخ میکند. در شعارها، تحلیلها و در سادهانگاری سیاست این موضوع دیده میشود. بسیاری تصور میکنند اگر این حکومت برود و دیگری جایگزین آن شود، همهچیز خوب خواهد شد. این بحرانی است که در عمده انقلابها رخ میدهد.
در کل نظامهای سیاسی دنیا یک مدل دوقطبی دارند که در جامعه ما منفی تلقی میشود. اما در حقیقت در این روش، به جامعه فرصت انتخاب میان دو جریان داده میشود. البته در دیدگاههای جدید سیاسی همین دوقطبی نیز نقد میشود و آن را یک نوع دیکتاتوری جدید میدانند. سیاست اساسا جمع ثبات و تغییر است. یعنی جامعه میتواند تغییر ایجاد کند و در عین حال در دولت یک ثبات وجود داشته باشد تا بتواند تصمیم بگیرد و جامعه را اداره کند.
جمهوری اسلامی به صورت خودکار در حال شکل دادن مدل سیاسی منظمی بود،احزاب جمهوری اسلامی و نهضت آزادی در ابتدای انقلاب نمونه آن هستند و به تدریج مجمع روحانیون و روحانیت مبارز به آن افزوده شدند. جامعه چنان متکثر بود که از همه اینها عبور کرد و به تدریج تبدیل به دو جبهه اصلاحطلب و اصولگرا شد.
بخشهایی از حاکمیت هم از شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمام ماجرا» در سال ۹۶ و ۹۸ که از آن حمایت میکردند. این شعار توسط شورای نگهبان تایید شد که رقابت و دوقطبی وجود ندارد. یعنی در این جامعه، اصولگرایان به حزب حاکم بدل شدهاند. اما در واقع آنها نیز حاکم نیستند و جریان دیگری پشت سر قرار دارد که در حال اداره امور است. همه اصولگرایان نیز جریان ریشهداری در حکومت نیستند. سقف اصلاحطلبان را نیز تعیین کردند که در یک محدوده خاصی میتوانید فعالیت کنید.
فروپاشی چنین نظم سیاسی، به معنای فروپاشی نظم اجتماعی نیز است. در سال ۹۶ و ۹۸ این ماجرا اتفاق افتاد و بخشی از ریشه اتفاقات سال جاری را میتوان در آنجا پیدا کرد. اما جامعه با آن همدلی نکرد. به این معنا که جامعه ضمن آنکه دردهای خود را تشخیص میداد، احساس میکرد دولتی وجود دارد که درصدی از مردم به آن رای دادند. این موضوع را میتوان از آمار انتخابات نیز متوجه شد. در سال ۷۶ حدود ۷۹ درصد، در سال ۸۰ معادل ۶۷ درصد، سال ۸۴ حدود ۶۲ درصد و در سال ۸۸ معادل ۸۵ درصد جامعه در رایگیری شرکت کرده است. اما در سال ۹۲ معادل ۷۲ درصد، سال ۹۶ حدود ۷۳ درصد و در سال ۱۴۰۰ تنها ۴۸ درصد از مردم واجد شرایط در انتخابات شرکت کردند.
در گذشته گفته میشد که دولتی را برای ۱۰ سال بر سر کار میآوریم و چنان جامعه را اداره میکند که مردم پس از آن دوباره به ما رای میدهند. اما همپوشانی جنبشهای متعدد اتفاق افتاد، به این معنا که موضوع تنها حجاب نیست و بعد از آن نوبت به کرامت، معیشت، حق انتخاب و روابط با جهان رسید.
نمیتوان همه مشکلات را بر عهده حاکمیت انداخت. اصلاحات به عنوان دیرپاترین جنبش در ایران، گفتمان غالب در نقد سیاسی و اجتماعی در کشور بوده است. حتی در شرایطی که از قدرت بیرون میرفت، به عنوان یک آلترناتیو جنبشی ادامه حیات میداد. یعنی در سال ۸۸ رای نمیآورد، اما بیاعتبار نمیشود، اما در این حوادث، اصلاحات دچار سردرگمی شده است. اتفاقاتی که در درون جنبش اصلاحات روی داد، در ایجاد وضعیت فعلی نقش دارد. کسانی که شخصیتهای مرجع جامعه بودند، کنار رفتند و فرد دیگری جایگزین آنها نشد. بخشی از آن را حکومت از بین برده و خروج بخش دیگر به واسطه انفعال اصلاحطلبان رخ داده است.
در جامعه ما قرار بوده ارزشهای دینی ترویج شود، اما متاسفانه نه فقط به اندازه کافی از نظر کیفی تقویت نشده است، بلکه ارزشهای مدنی و ملی نیز تضعیف شده است. نتیجه این اتفاق آن است که با جریانی مواجه هستیم که هیچ یک از ارزشهای اصلاحطلب، اصولگرا و حتی برانداز را قبول ندارد و به بحرانی رسیده است که من از آن به عنوان نیهیلیسم سیاسی (هیچانگاری) یاد میکنم. یعنی احساس میکنند که خوب و بد، ملیت و وابستگی، برایشان بیمعنا است. اکنون نئو لیبرالیسمی در جامعه قدرت گرفته که هیچ ارزشی برایش ارزش نیست. این موضوع را میتوان در جریان جام جهانی مشاهده کرد. این اتفاق جامعه را به سمت یک بحران سوق میدهد که آنچه در خیابان روی میدهد تحلیلناپذیر میشود.
در مورد واژه «وسطباز» که در رسانهها مطرح شده و انتقال مرجعیت رسانهای از خارج به داخل ، برای ریشهیابی باید در مورد سیاست خارجی صحبت کرد، به این معنا که به همان اندازه که سیاست داخلی ما در ایجاد شرایط فعلی موثر بوده، نوع نگاهی که به ایرانیان خارج کشور و دنیا داریم و رابطه ما با دنیا نیز نقش مهمی در این ماجرا دارد. غیر از مرجعیت رسانهای، مرجعیت فرهنگی و سیاسی را نیز به خارج از کشور منتقل کردهایم. به این معنا که از میان سیاسیونی که در سالهای گذشته مورد اقبال قرار گرفتهاند، آقایان خاتمی و روحانی و از میان اصولگرایان تنها موفقیت که در عرصه سیاسی داشتند از سوی آقای احمدینژاد بوده است، که هیچ یک از این افراد را حکومت قبول ندارد. این افراد و همه نخبگان سیاسی هیچ کدام حتی در نیمکت ذخیره هم جایی ندارند و از سوی دیگر جامعهای را درست کردهایم که ۴ تا ۷ میلیون نفر از آن در خارج از کشور هستند و کیفیت زندگی قابل توجهی دارند. این اپوزیسیونی است که به دست خودمان به وجود آوردهایم.
این محصول کار چه کسانی است؟ در سالهای گذشته خیلی از نیروهای سیاسی وقتی توسط نیروهای امنیتی احضار میشدند، یکی از نخستین سوالات این بود که چرا نمیروید؟ ترکیب بیبیسی و ایران اینترنشنال افرادی بودهاند که اغلب در رسانههای داخلی کار میکردند.
اجتماعی خودجوش در مراسم تشییع سردار سلیمانی تشکیل شد، چطور آن را تبدیل به اتفاقات و تجمعاتی کردیم که چندی پیش در جریان مسابقات جامجهانی شکل گرفت؟ سه نکته در اینجا قابل تامل است. اول تضعیف مفهوم ملت و ملیت در کشور است. کار به جایی رسیده است که معاون آقای رئیسی گفته است ما میخواهیم امت- امامت باشیم.
موضوع دوم، زبان فارسی است. افغانستان، هندوستان و پاکستان را رها کردیم، در حالی که مردم آنجا نیز مسلمان هستند، اما افغانستان را در دامان طالبان رها میکنیم. این مساله برای مردم ایران تضعیفکننده مفهوم منافع ملی و ملت است حتی با تعریف شیعی آن. نکته دوم، دکترین تاریخی از زمان امیرکبیر در سیاست خارجی است به نام موازنه قوا. گاهی مثبت بوده است و زمانی منفی. گاهی تصور میکردیم باید به روس و انگلیس بهطور یکسان امتیاز دهیم و گاهی مانند دوره دکتر مصدق منفی بود و نه به این امتیاز میداد و نه به آن.
برای نخستین بار در طول ۱۵۰ سال گذشته، سیاست گرایش به شرق را ترویج میکنیم و اروپا را علیه خود متحد کردیم و جشن یخبندان اروپا برگزار میکنیم. در این شرایط به جای آنکه بتوان خط لوله گازی را راهاندازی کنیم که امروز به عنوان اقدام استراتژیک، گاز به اروپا صادر کنیم، پشت سر روسیهای قرار گرفتهایم که خود به دنبال حل مشکل خود در اوکراین است.
جابهجایی نخبگان و ارزشها شرایطی ایجاد کرده است که نیروهای خارجی برای شما تصمیمگیرنده شوند. بخشی از جامعه میگوید چه اشکالی دارد، این جغرافیا، کوچک باشد، اما خوشبخت باشیم. کل ارزشها و مفاهیم در حال نابودی است. تلویزیون هم زمانش را آن طور که میخواهد تقسیم میکند و ساعتها وقتش را به سلبریتیهایی میدهد که اکنون دامنگیرش شده است.
زمانی علی کریمی، هشتگ من پشیمانم را در سال ۹۶ منتشر کرد، حاکمیت از آن خوشحال شد، چرا که تصور میکرد منظور او رای دادن به روحانی بوده است. جامعه اتمیزه در حال رخ دادن است، چرا که تمام مرجعیتهای جامعه را از بین بردهاند، اجازه ایجاد یک شبکه خصوصی داده نشد، چرا مردم اجازه ندارند یک صدای متفاوت را بشنوند؟ زمانی زن ایرانی بدون اجبار و به خاطر آقای شریعتی و آیتالله خمینی حجاب بر سر گذاشت، چه بر سر این جامعه آمده است که در اعتراض حجاب از سر بر میدارد؟ با از بین رفتن مرجعیتها، مردم خبر، سرگرمی و سیاست را دیگر از داخل کشور پیگیری نمیکنند.
برآمدن سلبریتیها محصول قهری اتفاقاتی است که در ۴۰ سال گذشته رخ داده است. وقتی همهچیز سیاسی میشود، از فوتبالیست انتظار داریم که با گل زدن یک کنش سیاسی را انجام دهد. وقتی از عدم خشونت حرف میزدیم، میگفتند شما طرفدار انقلاب مخملی هستید، اکنون به جایی رسیدهایم که باید خواهش کنند که عدم خشونت را در جامعه ترویج کنیم.
بیشتر بخوانید:
۲۱۲۱
آخرین دیدگاه