سیروس وقتی همراه مادرش به تهران آمد، تصور میکرد زندگی خوبی در انتظارش است، اما حالا زورگیر سابقهداری است که سالها زندان در انتظار اوست. او از زندگیاش برای اعتمادآنلاین میگوید.
*چند سال است در تهران هستی؟
۱۰ساله بودم که پدرم فوت کرد و با مادرم به تهران آمدیم. چون در روستایمان مادرم نمیتوانست کار کند به تهران آمدیم. در تهران کار میکرد و زندگیمان را تامین میکرد.
*مادرت چه کاری میکرد؟
هر کاری که پیش میآمد انجام میداد، سبزی پاک میکرد یا کارهای خانههای مردم را انجام میداد.
*تو شغلت چیست؟
من وقتی ۱۲ساله بودم شاگرد نانوا شدم اما آنقدر که باید نمیتوانستم پول دربیاورم و کمکخرج باشم. در نانوایی با یکی دوست شدم که به من یاد داد چطوری دزدی کنم.
*سواد داری؟
به اندازه خواندن و نوشتن سواد دارم، بیشتر سواد ندارم.
*همه این سالها زورگیری میکردی؟
نه. کار میکردم تا اینکه حدوداً ۲۰ساله شدم و دیدم با کار کردن نمیتوانم پول زیادی به دست آورم.
*مگر با زورگیری چقدر پول به دست میآوردی؟
گاهی در یک زورگیری چند میلیون گیرم میآمد.
*بهتر نبود زندگی سالمی برای خودت درست میکردی؟
نشد. کارگری فایده نداشت. پولی درنمیآمد.
*چرا به روستای خودتان برنگشتی؟
آنجا چهکار میکردم؟
*فکر میکنی زندگیات از این به بعد چه میشود؟
فعلاً که باید به زندان بروم. بعد از آن را نمیدانم.
آخرین دیدگاه