بعد از 40 سال زندگی مشترک وقتی احساس میکنم همسرم به من خیانت میکند، قلبم میشکند. به همین دلیل وقتی با تعقیب همسرم آن صحنه را دیدم بلافاصله به کلانتری آمدم تا تکلیفم را مشخص کنم و از همسرم طلاق بگیرم چرا که…
به گزارش خراسان، زن 65 ساله که چون ابر بهاری اشک میریخت و صدایش از شدت گریه گرفته بود، مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه نشست و بیمقدمه درباره قصه زندگیاش گفت: 25 ساله بودم که با یکی از بستگان دور پدرم ازدواج کردم. «هادی» کارمند یکی از ادارات دولتی بود و من هم به تازگی استخدام آموزش و پرورش شده بودم. زندگی آرام و خوبی داشتیم و در طول 40 سال زندگی مشترک هیچ گاه رفتار ناشایستی از همسرم ندیدم.
در این سالها حتی امور مالی ما از یکدیگر جدا نبود و من هم عاشقانه او را دوست داشتم. حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر است که دخترانم ازدواج کردهاند و پسرم نیز در مقطع کارشناسی ارشد تحصیل میکند. در این سالها پا به پای همسرم کار کردهام تا زندگی خوبی داشته باشم. بالاخره دوران بازنشستگی فرا رسید و هر دو نفر ما خانه نشین شدیم ولی از مدتی قبل احساس کردم رفتارهای همسرم تغییر کرده است. او گوشی تلفن را از خودش جدا نمیکرد. حتی زمانی که به سرویس بهداشتی میرفت گوشی را با خودش میبرد.
این رفتار عجیب هادی مرا به شدت نگران کرد. به همین دلیل دختر کوچکم را در جریان ماجرا قرار دادم. وقتی «سولماز» به خانه ما آمد، هر آن چه را دیده بودم برایش بازگو کردم. سپس به پیشنهاد دخترم منتظر ماندیم تا شوهرم از خانه خارج شود. در این هنگام من هم سوار خودروی سولماز شدم و به تعقیب همسرم پرداختیم ولی او را در همان نزدیکی محل سکونت مان گم کردیم. فقط میدانستم درون کوچه بن بست رفته است. در همین لحظه زن جوانی که حدود 37-38 سال داشت از داخل همان کوچه بیرون آمد. سولماز بلافاصله از پشت فرمان پیاده شد و با نشان دادن عکس پدرش به آن خانم پرسید که آیا او را میشناسد؟ آن زن جوان که گویی با دیدن آن تصویر دست و پایش را گم کرده بود با عصبانیت جواب داد، نه او را ندیدهام! ولی حس زنانه من و دخترم این بود که آن زن ناشناس موضوعی را پنهان میکند.
خلاصه قصد بازگشت به منزل را داشتم که همان خانم هراسان به داخل کوچه بنبست بازگشت. من هم بیدرنگ از خودرو پیاده شدم و تعقیباش کردم. زن جوان با عجله وارد آپارتمان شد ولی در را پشت سرش نبست. من هم با آن که بیماری آرتروز دارم، پلهها را دو تا یکی پشت سر او طی کردم تا این که مقابل یک واحد آپارتمانی در حالی کفشهای همسرم را دیدم که آن زن جوان با صدای بلند گفت: «هادی جان، همسر و دخترت سر کوچه در تعقیب من هستند.» با شنیدن این جمله دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم. فقط گفتم «هادی جان راحت باش! این هم دستمزد 40 سال زندگی مشترک است.» ولی همسرم در حالی که لباس راحتی به تن داشت و بوی سیگار همه جا را پر کرده بود، از خانه بیرون آمد تا با من حرف بزند! اما من فقط گریه کردم و به کلانتری آمدم تا از او طلاق بگیرم چرا که نمیتوانم تصور کنم مردی بعد از 40 سال اعتماد در زندگی مشترک به من خیانت کرده باشد و… .
در پی اظهارات این زن بازنشسته، بررسیهای تخصصی و مشاورههای روان شناختی در دایره مددکاری اجتماعی به دستور سرهنگ ابراهیم خواجه پور (رئیس کلانتری آبکوه مشهد) در این باره آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
آخرین دیدگاه