دختری جوان که به دلیل احساس تنهایی گرفتار عشقی سیاه شده و در دام مواد مخدر افتاده است با مراجعه به مرکز مشاوره پلیس بندر انزلی از مشاوران درخواست کمک کرد.
به گزارش اعتماد آنلاین به نقل از پایگاه اطلاعرسانی پلیس، این دختر که پرستو نام دارد، گفت: من فرزند آخر خانواده هستم و با خواهر و برادرانم اختلاف سنی زیادی دارم. مادرم از اینکه مرا در سن بالایی باردار شده بود همیشه احساس ناراحتی میکرد. من از این اختلاف سنی که در خانواده با سایرین داشتم احساس خوبی نداشتم. برای اینکه خواهر و برادرانم ازدواج کرده بودند و حتی فرزندانشان بزرگتر از من بودند. مادر و پدرم بازنشسته شده و همیشه در حال تفریح و مسافرتهای پی در پی بودند. با وجود اینکه همیشه تنها بودم، اما وجود دوست و رفیقی مثل هستی برایم در زندگی معجزه بود. با هستی در دوران مدرسه دوست شده بودم، او هم مانند من تنها بود. بیشتر اوقات را با یکدیگر سپری میکردیم، حتی با هم در یک دانشگاه درس میخواندیم. وجود هستی در زندگی من نعمت بزرگی بود.
این دختر ادامه داد: دگرگونی زندگی من از یک مسافرت با خانوادهام شروع شد. برای تعطیلات به اصفهان نزد یکی از فامیلها رفته بودیم. آنجا بود که سینا را دیدم، اول او را نشناختم اما گفت که مرا یادش هست و چقدر خوشحال شده که مرا دیده. در آن چند روزی که در اصفهان بودیم، سینا به بهانههای مختلف به من نزدیک میشد و از زیباییام تعریف میکرد. احساس میکردم که در درونم انقلابی به پا شده، وقتی او را میدیدم احساس شادمانی و شرم میکردم. در آن مدتی که آنجا بودیم دایم با خانوادهها، گردش میرفتیم. آخرین شبی که اصفهان بودیم اعتراف کرد که عاشق من است و آدرس و شماره تماساش را به من داد تا در اولین فرصت با او تماس بگیرم. اوایل ارتباطمان همه چیز عالی بود. با هم قرار گذاشته بودیم که با خانوادهها صحبت کنیم و با هم ازدواج کنیم. مدتی بود سینا میگفت دیگر سر کار نمی رود و اخراج شده، اغلب اوقات بیحوصله و عصبی بود. حتی از من هم پول دریافت میکرد اما چون عاشقش بودم نقصهای او را که به مرور نمایان میشد، نمیدیدم.
دختر جوان ادامه داد: روزی سینا با من تماس گرفت و گفت مریض شده و حالش بد است و خانوادهاش نمیگذارند از خانه بیرون برود و آدرس شخصی را داد تا برایش دارو بگیرم و ببرم. من ساده دل باور نمیکردم که او معتاد است و برای اعتیادش حاضر است هر کاری بکند. کارم این شده بود که بروم پارک و برایش مواد بخرم. یک روز که برای خرید مواد رفته بودم مأمورها سر رسیدند و من فرار کردم؛ اما کیفم را جا گذاشتم و خودم را به سینا رساندم. با هم فرار کردیم چون اگر به خانه برمیگشتم حتما گیر میافتادم. با سینا آواره بودیم. پولی هم نداشتیم. او به خاطر اعتیادش حالش بد بود و این آوارگیها و بی پولیها باعث شد که من هم مانند سینا معتاد شوم. با اعتیاد زیبایی و جوانیام را از دست دادم، موقعیت اجتماعی و خانوادهام را از دست دادم. شدم یک پاکباخته، کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد. در وضعیتی هستم که خیلی به کمک نیاز دارم.
نظر کارشناسی
نازنین کریمی، کارشناس روانشناسی و مشاور کلانتری 13 فرماندهی انتظامی بندر انزلی استان گیلان درباره این ماجرا گفت: بارداری ناخواسته در سنین بالا با وجود فرزندان بزرگ، پیامدهای منفی بر خانواده و اجتماع میگذارد. زنان در این دوره دچار تنش، اضطراب، افت کیفیت زندگی میشوند و پذیرش این موضوع برایشان دشوار است. اختلاف سنی زیاد مراجع و والدینش در بسیاری از زمینههای زندگی او تاثیرگذار بود و مراجع دچار خلا عاطفی بود و احساس تنهایی باعث شد او به راحتی اعتماد کند. ادامه ارتباط نادرست او با سینا ناشی از شخصیت وابسته او بود و وابستگی او نوعی اعتیاد محسوب میشود. از همه مهمتر نداشتن قدرت تشخیص موقعیتهایی است که در آن قرار میگیریم. زندگی همچون صفحه شطرنجی است که برای بازنده نشدن باید پیشبینی حرکات طرف مقابل را داشته باشیم و این امر در عرصه زندگی نیازمند تعقل، تفکر و پیش بینی نتیجه کاری است که میکنیم.
آخرین دیدگاه