دعا مثل کاشتن نِشای برنج است. بسیار خوب! دعا که کردم، مثل این است که نشاء برنج را کاشتهام. نشای دعا را کاشتهای، اما کال است؛ باید برسد…
خدایا من همه راههای مقاصد را به سوی تو باز می بینم و چشمههای امید را بهسویت سرشار می یابم، درهای دعا بهسوی تو برای فریادکنندگان باز است… ( فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی)
گزارش خبرآنلاین در روز چهارم ماه مبارک رمضان را با دو روایت رمضانی از آیت الله مجتبی تهرانی و امام موسی صدر می گشاییم؛
مثل کاشتن نشاء برنج / درس های ماه رمضان آیت الله آقا مجتبی تهرانی
ماه مبارک رمضان، ماه سیر معنوی و به تعبیر اهل معرفت، ماه سیر إلیاللهتعالی و دار ضیافتالله است و لذا در این ماه به دو چیز سفارش شده است؛ یکی سفارش به قرآن نازل، یعنی تلاوت قرآن است که از مصدر وحی و از ناحیه ربّ به سوی بندگان صادر شده است و دیگری دعا یا قرآن صاعد است که عبارت از این است که عبد به اذن ربّ، از پروردگارش تقاضا می کند. لذا در این ماه به کثرت دعا سفارش شده است.
در روایات هست که قبل از دعا دو رکعت نماز بخوانید و بعد دعا کنید، یا همین تعبیر در قرآن و روایات که «إستَعینوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلاة» میگوید از اینها برای دعا کمک بگیر؛ سؤال این است که اینها چگونه به دعا کمک میکند؟ مقتضی اجابت در دعا هست و دعا خودش مسلّماً کارآیی دارد. اما گاهی کارآیی آن ناقص است و ما می خواهیم با این اعمال، کارآیی دعا را تمام کنیم.
در اینجا سه تقسیم وجود دارد: یکی شدّت بخشیدن به مقتضی، دیگری به فعلیت رساندن مقتضی و سوم مسأله تسریع در اجابت است.
برای تفهیم بهتر این تقسیمات مثال می زنم تا مطلب روشن شود. شما فرض کنید بهترین غذا را می خواهید؛ مثلاً برنج میخواهید. این برنج باید کاشته شود و بعد هم سیری دارد تا برسد به آنجایی که تبدیل به غذا شود تا ما بتوانیم آن را بخوریم. اما در دو مرحله از این سیر دقت کنید! مرحله اوّل تبدیل برنجِ «کال» به برنجِ «رسیده» است. هر میوه ای هم کال دارد و هم رسیده دارد. برنج هم باید رسیده شود که برنج شود. یعنی عواملی باید به کار گرفته شود تا این برنج کال، برسد. این یک مرحله است. اما مرحله دوم تبدیل برنجِ «خام» به برنجِ «پخته» است؛ آیا وقتی برنج رسیده شد، شکم کسی را سیر میکند؟ اصلاً و ابداً! اینجا نیاز به یک مرحله دیگر دارد که طبخ آن است. این مرحله را هم باید بگذراند تا قابل خوردن شود.
بنابر این مرحله اوّل، بحث کال و رسیده است و مرحله دوم، بحث خام و پخته است. مرحله اوّل، همان «مرحله تشدید اقتضا» است. مثلاً در نشای برنج این اقتضا هست که تبدیل به پلو و قابل خوردن شود؛ اما باید اقتضایش به کمال برسد. باید سیری کند تا برنج شود و سفید شود. بعد هم وقتی برنج شد، باز هم قابل خوردن نیست و کارآیی تامّ و نهایی خودش را ندارد. لذا باید به فعلیت برسد؛ یعنی باید تبدیل به غذا شود. چون من غذا می خواستم. پس این خام باید پخته شود و این یک مرحله را هم باید بگذارند. این مرحله دوم، همان «مرحله به فعلیت رسیدن» است.
دعا مثل کاشتن نِشای برنج است. بسیار خوب! دعا که کردم، مثل این است که نشاء برنج را کاشتهام. حالا این باید سیری کند و مراحلی را بگذراند تا درست شود و کارآییاش تمام شود. نشای دعا را کاشتهای، اما کال است؛ باید برسد. آن نماز گاهی این نقش را دارد که موجب می شود دعای کال تو رسیده شود. گاهی هم دعایت بر اثر توجهاتی که در دعا داشتی، رسیده است؛ اما باید پخته شود و به فعلیت برسد. اینجا نقش آن نماز و روزه این است که دعای خام تو را پخته می کند. گاهی هم دعایت کاملاً پخته و در ظرف آماده است، ولی باید در صف بایستی تا نوبت تو شود؛ این صورت سوم، همان بحث تسریع در اجابت به معنای تسریع در اعطا و بروز و ظهور اجابت دعا است.
نفاق و دروغ در جامعه ای که روزه می گیرند/ تفسیرهای ماه رمضان امام موسی صدر
وَمِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ ﴿۸﴾ یُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا یَشْعُرُونَ ﴿۹﴾
و برخی از مردم می گویند ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم ولی گروندگان [راستین] نیستند (۸) با خدا و مؤمنان نیرنگ می بازند ولی جز بر خویشتن نیرنگ نمی زنند و نمی فهمند (9)
حقیقت این است که «نفاق» شامل «کفر» و «دروغ» نیز هست، زیرا منافق، در درون کافر است و در سخنانش دروغ گو. در نتیجه عمل نفاق او شامل همه ضررهای دروغ و تمام بدی های کفر است. منافق از آن جهت که دروغ گوست، ملاک های اجتماعی را در ارتباطات درست مردم و یک امت، تغییر می دهد و دگرگون می کند و از جهتی دیگر او در ذات خود کافر است، یعنی در جهت گیری اصلی خود و از کاروان بزرگ هستی که به سوی هدف برجسته ای از کمال در زندگی امت می تازد، منحرف شده است.
قرآن کریم بیماری نفاق را در معرض رشد و پیشروی در زندگی و نفس انسان می داند. زیرا ممارست بر هر خصیصه نفسانی، باعث می شود آثار و نتایج آن در نفس انسان گسترش یابد، چه خوب باشد و چه بد. به همین علت قرآن در آیه دهم سوره بقره می گوید: « فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ» در دلهایشان مرضی است و خدا بر مرضشان افزود و به [سزای] آنچه به دروغ می گفتند عذابی دردناک [در پیش] خواهند داشت.
منشا این بیماری که جامع کفر و دروغ، هر دو است – در زبان، دروغ است و در قلب، کفر- ضعف و فریب کاری است. ضعف نفس که در پس دروغ و در پس کفر نهفته است، ریشه تمام مصیبت ها و بدی هاست. آنچه سبب می شود انسان به دروغ احساس نیاز کند، یا خود را به طمع یا به نفاق محتاج بداند، همان ضعف نفس است.
قرآن تصویر روشنی از انسان منافق و غربتی که با آن در زندگی اجتماعی اش در میان امتش و حتی با خودش و درونش می زید ترسیم می کند. و غربت او را در عبارتی تشبیهی چنین بیان می کند:
« مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لاَّ یُبْصِرُونَ ﴿۱۷﴾ صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَرْجِعُونَ ﴿۱۸﴾ أَوْ کَصَیِّبٍ مِّنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِی آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ ﴿۱۹﴾ یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاء لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّه عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿۲۰﴾
مثل آنان همچون مثل کسانی است که آتشی افروختند و چون پیرامون آنان را روشنایی داد خدا نورشان را برد و در میان تاریکی هایی که نمی بینند رهایشان کرد (۱۷) کرند لالند کورند بنابراین به راه نمی آیند (۱۸) یا چون [کسانی که در معرض] رگباری از آسمان که در آن تاریکی ها و رعد و برقی است [قرار گرفته اند] از [نهیب] آذرخش [و] بیم مرگ سر انگشتان خود را در گوش هایشان نهند ولی خدا بر کافران احاطه دارد (19) نزدیک است که برق چشمانشان را برباید هر گاه که بر آنان روشنی بخشد در آن گام زنند و چون راهشان را تاریک کند [بر جای خود] بایستند و اگر خدا می خواست شنوایی و بیناییشان را برمی گرفت که خدا بر همه چیز تواناست (۲۰)
خطرهایی که در پی شیوع نفاق متوجه جامعه است، بسیار است. قرآن کریم در این آیات از آنها به خطرهایی سه گانه تعبیر می کند: افساد و سفاهت و استهزا.
فساد: قرآن درباره فساد می گوید: « وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ﴿۱۱﴾ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِن لاَّ یَشْعُرُونَ ﴿۱۲﴾
و چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید می گویند ما خود اصلاح گریم (11) بهوش باشید که آنان فسادگرانند لیکن نمی فهمند(12)
حقیقت واقعا روشن است. جامعه هنگامی که در معرض نفاق باشد، در معرض فساد نیز هست. منافق جامعه را ضعیف و توانایی های آن را کم می کند و علاوه بر آن، عناصر خطرناکی را تشکیل می دهد که در روزگار ما به آن «ستون پنجم» می گویند. پس آنان جامعه را در معرض تناقض و ناپایداری از داخل قرار می دهند و دیگر افراد ضعیف جامعه را نیز ممکن است به فساد بکشانند، چون بیماری نفاق مانند دیگر بیماری ها واگیر است.
سفاهت: قرآن کریم درباره سفاهت می گوید: « وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُواْ کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاء أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاء وَلَکِن لاَّ یَعْلَمُونَ(13) و چون به آنان گفته شود همان گونه که مردم ایمان آوردند شما هم ایمان بیاورید می گویند آیا همان گونه که کم خردان ایمان آورده اند ایمان بیاوریم هشدار که آنان همان کم خردانند ولی نمی دانند.
سفیه بودن منافقان نیز روشن است، زیرا این ایمان است که انسان را، چه به لحاظ فردی و چه به لحاظ اجتماعی، قوی می کند. ایمان است که توانایی های انسان را بسیج می کند و تلاش هایش را یکسو می کند و توانایی های جامعه را نظم می بخشد و فرد و امتی را قهرمان می کند.
اما اگر انسان ایمانی نداشت و نفاق ورزید هم به خودش و هم به جامعه اش ضرر زده است و منطق او منطق عقل نیست و سفیه محسوب می شود. این تعبیر، بسیاری از مسائل اجتماعی معاصر را به یاد ما می آورد. کسانی که نفاق می ورزند، سخنان زیبا می گویند، ولی به مقتضای سخن خود عمل نمی کنند و خودشان را فوق بشر می پندارند و سطح آگاهی خود را بالاتر از دیگران می دانند. اینان با این که خود سفیه اند دیگر مردم را به سخره می گیرند، در حالی که خودشان به سخره مستحق ترند.
استهزا: قرآن کریم می گوید: « وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَی شَیَاطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَکْمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُونَ ﴿۱۴﴾ اللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ ﴿۱۵﴾
و چون با کسانی که ایمان آورده اند برخورد کنند می گویند ایمان آوردیم و چون با شیطان های خود خلوت کنند می گویند در حقیقت ما با شماییم ما فقط [آنان را] ریشخند می کنیم (۱۴) خدا [است که] ریشخندشان می کند و آنان را در طغیانشان فرو می گذارد تا سرگردان شوند.
قرآن این اوصاف را در این عبارت زیبا و دلنشین خلاصه کرده است: « أُوْلَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرُوُاْ الضَّلاَلَةَ بِالْهُدَی فَمَا رَبِحَت تِّجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُواْ مُهْتَدِینَ ﴿۱۶﴾ همین کسانند که گمراهی را به [بهای] هدایت خریدند در نتیجه داد و ستدشان سود[ی به بار] نیاورد و هدایت یافته نبودند.
می توانستند هدایت شوند و با هدایت شدنشان خود و جامعه شان را سود بخشند، اما نفاق ورزیدند و هدایتشان را فروختند و گمراهی را خریدند. در این مهامله زیان کار هستند و آماج مشکلات قرار می گیرند، فقر، نادانی، تناقض اجتماعی و عقب ماندگی اجتماعی که انسان منافق علت این مشکلات است و در نتیجه خود اولین قربانی سوء نفاق است.
حقیقت این است که مبارزه سختی که قرآن کریم با نفاق دارد، خطر این بیماری را در جامعه به ما یادآور می شود. حتی کفر نیز از نفاق بهتر است. نفاق در جامعه بیماری ای است که جز با برخورد شدید درمان نمی شود. اولین قدمی که انسان در راه اصلاح اوضاع جامعه برمی دارد، باید مبارزه با نفاق خودش و افراد جامعه اش باشد.
نفاق درجاتی دارد. همین که کسی به دیگری می گوید مشتاق دیدار شما بودم و در درونش هیچ شوقی نداشته است، بلکه حتی میلی خلاف آن داشته، نقطه آغاز نفاق است. می گویند این ها تعارف است، همان طور که می گفته اند: «اِنما نَحن مُصلِحونَ»، اما هنگامی که سخن نفاق آمیز آغاز شود، با کلام، با لبخند، با ملاقات، با تعارف و مدح گویی در منبر یا شعر، بیماری نفاق وخیم می شود و رشد می کند.
به این سبب هر کدام از ما باید مبارزه با نفاق را در درون خودمان شروع کنیم و از گفتن چیزی جز آنچه به آن ایمان داریم و بیان چیزی جز آنچه احساسمان است، اجتناب کنیم. این چنین فردی می تواند خودش را درمان کند و آن گاه از انتقال آن به دیگران جلوگیری کند یا دیگران را نصیحت کند.
/6262
آخرین دیدگاه