فیلم سینمایی «پرده پاره» خوانشی تکراری از الگوی درامهای جاسوسی استاد دلهره سینما است که رنگ و بوی سیاسی چاشنی تعقیب و گریزهای آن و قصه عاشقانهاش شده، اما همچنان اهمیت هیچکاک بودن را برای خود محفوظ میدارد.
آلفرد هیچکاک در دهه ۲۰ و ۳۰ میلادی با ساخت مجموعه فیلمهایی در انگلستان مورد توجه قرار گرفت که از مهمترین آنها میتوان به «مردی که زیاد میدانست»، «خرابکاری»، «۳۹ پله» و «خانم ناپدید میشود» اشاره کرد.
او که به نوعی گونه فیلمهای تعلیقی و دلهرهآور را در انگلستان به نام خود ثبت کرده بود، با مهاجرت به هالیوود و فیلمسازی در آمریکا شهرتی جهانی پیدا کرد و دورهای جدید در روند فیلمسازیاش آغاز شد. روندی که هیچکاک را تبدیل به یک سینماگر مولف و خالق فیلمهای کلاسیک ماندگاری کرد که هنوز هم در فهرست برترینهای جهان جایگاهی تثبیت شده دارند.
این دوره در طول دهه ۴۰، ۵۰ و ۶۰ میلادی با شاهکارهایی همچون «ربه کا»، «خبرنگار خارجی»، «سوءظن»، «سایه یک شک»، «طلسم شده»، «بدنام»، «طناب»، «پنجره عقبی»، «مرد عوضی»، «سرگیجه»، «شمال از شمال غربی»، «روانی»، «پرندگان» و «مارنی» ادامه یافت.
اما فیلمهای متأخر کارنامه هیچکاک که در فاصله سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ ساخته شدند، نتوانستند در حد نام و اعتبار این استاد بلامنازع سینما ظاهر شوند یا حداقل همه علاقهمندانش را به یک نسبت راضی نگه دارند که «پرده پاره» یکی از آنهاست.
«پرده پاره» به نویسندگی برایان مور، ویلیس هال و کیت واتر هاوس که هر سه نویسنده بودند، برگرفته از عنوان پرده آهنین بلوک شرق است و به منازعات سیاسی زیرپوستی بین دو کشور آمریکا و آلمان میپردازد که شکلدهنده خط اصلی درام است.
سفر یک دانشمند فیزیک اتمی آمریکایی (آرمسترانگ- پل نیومن) به آلمان شرقی برای سرقت یک فرمول علمی از پروفسوری آلمانی. این خلاصه کوتاه در طول فیلم با پیچ و خمهای دراماتیک متعدد به مخاطب ارائه میشود و حضور منشی- نامزد آرمسترانگ (سارا شرمن- جولی اندروز) در دراماتیزه کردن این خلاصه نقش مهمی دارد.
درواقع در بخش ابتدایی فیلم، مخاطب با کاراکتر سارا همراه است که روزهای باقیمانده تا ازدواجش با آرمسترانگ را در طول سفر به کپنهاک میشمارد. اما ناگهان از یک رابطه عاشقانه تنگاتنگ به رابطهای مرموز و مبهم پرتاب میشود؛ آنهم به واسطه پنهانکاری و دروغهای متوالی نامزدش که سارا را به تعقیب و پیگیری مرد وامیدارد.
در این بخش همانطور که اشاره شد مخاطب به واسطه همراهی با سارا، طبعاً اطلاعات و کشفیاتش همگام با او پیش میرود و سویه معمایی و رازگونه درام با خوانشی ظریف از یک درام عاشقانه سمت و سویی متفاوت پیدا میکند. جایی که کنجکاوی و شم زنانه سارا نشانههای دروغ و خیانت را درست تشخیص داده؛ اما آنچه کشف میکند خیانت عاطفی نیست بلکه خیانت به وطن است.
در واقع با رسیدن به برلین شرقی که مقصد واقعی سفر آرمسترانگ است نه استکهلم سوئد، مخاطب همزمان با سارا با چهرهای متفاوت و غیرقابل انتظار از آرمسترانگ مواجه میشود که زمینهای برای همدلی بیشتر با کاراکتر زن فراهم میکند.
اما از این مقطع؛ سارا که شوکه و بعد مجبور به همراهی اجباری شده، به حاشیه میرود و محوریت و همراهی مخاطب با کاراکتر آرمسترانگ است. این تغییر مسیر همراهی با کاراکتر؛ هرچند به جهت عاطفی میتواند مخاطب را سرخورده کند اما یک امتیاز به او داده و زمینهای ایجاد میکند تا با کشف نقشه واقعی آرمسترانگ برای سرقت فرمول علمی از پروفسور لینت (لودویگ دونات)، از کاراکتر سارا جلو بیفتد و این سرخوردگی تاحدی جبران شود.
روند ماجرا پس از قتل اجباری محافظ آلمانی به گونهای پیش میرود که سارا با تأخیر نسبت به مخاطب؛ پی به ماهیت اصلی مأموریت آرمسترانگ برده و این بار نه اجباری بلکه همدلانه او را برای دستیابی به هدفی ملی همراهی کند.
اما نکته مهم اینجاست که با شکلگیری سکانسی عاشقانه پس از افشای راز بین سارا و آرمسترانگ؛ میتوان به این نتیجه رسید که همه این جاسوسبازی و زیرلایه سیاسی و پرده آهنین و … دستاویزی برای ترسیم کیفیتی متمایز از عشق و رابطه عاطفی و به گفته بهتر مک گافین ماجرا بوده است.
در واقع فیلم با خوانشی عاشقانه از رابطه یک زن و مرد آغاز شده و با فرمول آشنای شکلگیری شک و شبهه خیانت پیش میرود اما با بسط خیانت عاطفی به خیانت ملی، مفاهیم و باورهای رایج در یک رابطه عاطفی را عمق میبخشد.
وقتی هم از مرد به عنوان یک خائن ملی رفع اتهام میشود؛ فیلم وارد خوانشی قابل انتظار از تعقیب و گریز و فرار و رهایی میشود که در این مسیر کیفیت رابطه سارا و آرمسترانگ و تعمیق همراهیشان اهمیت مییابد نه پایان خوش قابل انتظاری که همچون سکانس آغازین همآغوشی آنها را پشت پرده و حجاب ثبت میکند.
فیلم میتوانست به واسطه تناسب انتخاب بازیگران؛ نه فقط با نقشها بلکه در ترکیب با یکدیگر برای رسیدن به یک رابطه ملموس و جذاب، به سطحی بهتر ارتقا پیدا کند. پل نیومن و جولی اندروز بازیگرانی تأثیرگذار و سمپاتیک در اشل خاص خودشان هستند، اما «پرده پاره» جزو نقش آفرینیهای به یادماندنی آنها نیست؛ بخصوص ترکیب آنها در کنار هم انرژی و پتانسیل لازم برای پیشبرد فیلمی جاسوسی را که پیشبرنده آن یک رابطه عاشقانه تنگاتنگ است، ندارد.
مجموعهای از این نکات در کنار سبک منحصر به فرد فیلمسازی هیچکاک که مخاطب را به توقعی فراتر از مولفههای داستانگویی کلاسیک، کیفیت دلهره، تعلیق و ترس و بهخصوص زیرلایه غنی شده با مفاهیم چندگانه وامیدارد، باعث شده «پرده پاره» اهمیت تماشای فیلمی آشنا و تکراری به جهت اصول فیلمسازی و درامپردازی از آلفرد هیچکاک را برای مخاطب داشته باشد نه تجربهای متمایز، غافلگیرکننده و گامی رو به جلو.
هیچکاک بعد از «پرده پاره» به فاصله ۱۰ سال؛ فیلمهای «توپاز»، «جنون» و نهایتاً «توطئه خانوادگی» را در سال ۱۹۷۶ ساخت که آخرین فیلم کارنامهاش محسوب میشود. او درحالی با جهان فیلمسازی خداحافظی کرد که پس از ۵ بار نامزدی اسکار برای فیلمهای «روانی»، «پنجره عقبی»، «ربه کا»، «طلسم شده» و «قایق نجات»، تنها یک اسکار افتخاری دریافت کرد.
اما همچنان فیلمهایش در فهرست آثار ماندگار سینمایی بعد از دههها جایگاهی تثبیت شده دارند و تماشای آثارش هنوز هم تجربهای منحصر به فرد برای هر مخاطبی با هر سلیقه ای محسوب میشود که یک بار دیگر اهمیت هیچکاک بودن را موکد میکند.
* منتشر شده در مجله نماوا
آخرین دیدگاه