در گرماگرم مذاکرات هستهای بود که طیف موافقان دولت در رسانهها و شبکههای اجتماعی، دست به مقایسه محمدجواد ظریف با چند چهره تاریخی زدند که دکتر محمد مصدق و محمدعلی فروغی در آن پررنگتر از دیگران بود. فریدون مجلسی در گفتگو با سالنامه شرق معتقد است که اساس این مقایسهها درست نیست.
در گرماگرم مذاکرات هستهای بود که طیف موافقان دولت در رسانهها و شبکههای اجتماعی، دست به مقایسه محمدجواد ظریف با چند چهره تاریخی زدند که دکتر محمد مصدق و محمدعلی فروغی در آن پررنگتر از دیگران بود. دکتر مصدق به بهانه مذاکرات سختش با بریتانیا و کشاندن پرونده ملیشدن نفت ایران به لاهه و کمرنگتر البته محمدعلی فروغی که وزیر خارجه موفقی در تاریخ ایران محسوب میشود. اگرچه همین مشابهسازیها برای ظریف دستاندازهایی هم به وجود آورد. خودش اما مایل نبود که به این مشابهتسازی تاریخی دامن بزند.
در مصاحبهای که زمانی برای سالنامه «شرق» با او داشتم، وقتی میخواستم نظرش را درباره این مقایسهها بگوید، تمایلی به پاسخ صریح دادن نداشت. با فریدون مجلسی، دیپلماتی که سالهای قبل از انقلاب در سفارت ایران در واشنگتن و بعد در بخشهای مختلف دستگاه دیپلماسی سمت داشته، به نقد این مقایسهسازی تاریخی پرداختیم. مجلسی معتقد است که اساس این مقایسهها درست نیست.
در سالهایی که مذاکرات هستهای در حال انجام بود، فضای اجتماعی و رسانهای کشور دو گروه شده بود؛ گروهی که منتقد جواد ظریف و عملکردش بودند و میدانیم چه اتهامات و انتقاداتی را مطرح میکردند، اما در بین موافقان هم کسانی بودند که جواد ظریف را با شخصیتهای تاریخی ایران مقایسه میکردند؛ از دکتر مصدق گرفته تا آقای فروغی و … شما علاوه بر سابقه دیپلماتیک و البته مطالعات تاریخیتان، آن زمان از این مقایسهها چه حسی داشتید؟ چقدر آن را نزدیک به واقعیت میدانستید؟
جامعه در واقع به سه قسمت تقسیم شده بود. گروه نخست آنهایی بودند که به صلح، امنیت، آرامش، توسعه، اشتغال، تعامل با جهان، زندگی و امید میاندیشیدند و همه این آرزوها را در خطر میدیدند. تحریمهای «فلجکننده» مؤثر بود و آرامش و امنیت فکری شهروندان را بر هم زده بود و آنها نگران زندگی و آینده خود بودند. اینها همان اکثریت معمولا خاموشی بودند که آن زمان، مذاکرات درباره رفع تحریمها را امری جدی یافته و با هیجان و امید آن را تعقیب میکردند.
اگر مذاکرات به نتیجه نمیرسید، دلسردی و یأسی پدید میآورد که بر دامنه مهاجرتها و واکنشهای مستأصلانه میافزود. مردم، مذاکرهکنندگان را فارغ از همسویی یا ناهمسویی ایدئولوژیک، تأیید، تشویق و حمایت میکردند؛ زیرا نجات وطن و امید به آینده را در لوای صلح و گریز از ویرانی جنگی میدیدند که پس از جنگ هشتساله زیانبار عراق و ایران، اغلب کشورهای همسایه و منطقه را درنوردیده بود.
چرا اینها اکثریت بودند؟ زیرا گروههای بعضا نامتجانس همراه با بسیاری از کسانی که هیچ انتخابات دیگری را واجد گزینههای درخور مشارکت نمیدیدند، این بار به میدان آمدند و اکثریتهای فزاینده در آمارهای انتخاباتی که برایشان حکم رفراندوم داشت، وجود و حقانیت خودشان را نشان دادند و ثابت کردند و پیروزی رفراندومی خودشان را در خیابانها جشن گرفتند؛ امری که دیگر تکرار نخواهد شد.
گروه دوم کسانی بودند که باورهایشان، آنان را از حمایت از هرگونه مذاکره و مصالحهای که باب جنگ را مسدود کند، بازمیداشت. ادامه تحریمها باب تجارت از طریق دورزدن تحریمها را نیز به روی برخی گشوده بود که ادامه آن را در پوشش ارزشی آرزومند بودند.
مخالفت این گروه اقلیت پرآواز و گاه ذینفع که باز در آن انتخاباتهای رفراندومی ابعادشان شمارش شد، چه در زمان مذاکرات، چه در زمان طرح توافق در مجلس و تصویب آن و چه بعد از تصویب که حتی با اجرای موفقیتآمیز ادامه یافت تا با واردکردن ضربههایی از سوی مخالفان برجام که طرف اصلی مذاکرات آن ضربهها را ادامه تهدیدهای «منطقهای» تلقی میکردند، منجر به خروج آمریکا و تشدید تحریمها شد.
گروه سوم که بیشتر مقیم خارج بودند، برجام را التیامی برای بقای نظام تلقی میکردند و با تفکری به نوبه خود خشن، یادآور این شعار پوچ بودند که «خرابی چون که از حد بگذرد آباد گردد».به هر حال گروه نخست واجد اکثریت قاطع، با امید رأی خودشان را دادند و با شادمانی امیدوارانه به خیابانها ریختند. اینان از زحمات تیم مذاکرهکننده و از نتایج امیدبخش آن سپاسگزار بودند و ناامیدانه از آن حمایت میکردند.
درباره بخش دوم پرسش شما، بله مقایسه ظریف با رجال سیاسی پیشین که به دلایلی نامدار بودند، انجام شد. مقایسه با فروغی موضوعیت کمی داشت؛ شباهت، در نوع مأموریت در شرایط بحرانی کشور در لبه پرتگاه بود. فروغی با مذاکره در چنان شرایطی، با پیوستن به متفقین و واردکردن ایران در جنگ جهانی دوم که مخالفتهای دلواپسان زمان را به همراه داشت، ایران را بلافاصله از شرایط کشور اشغالشده به صورت کشور میزبان و شریک در جنگ درآورد و موجب دریافت هزینه خدمات و ترانزیت تدارکات به پشت جبهه شوروی و نیز الزام آنان به موجب قرارداد سهجانبه به خروج از کشور پس از پایان جنگ شد.
در آن شرایط، بسیاری از ایرانیان که از آلمان حمایت میکردند و بسیاری که بعدها به حمایت از شوروی برخاستند، علیه او شعار میدادند، اما او از سقوط و تجزیه ایران و نیز از تبدیلشدن آن به میدان جنگ جلوگیری کرد. تفاوت او با ظریف در این بود که فروغی با استقلال متکی به دانش حقوقی و سیاسی بسیار عمیق و قبول مسئولیت، دائما نیازی به کسب تکلیف و مجوز از مرکز نداشت. مقایسه صلاحیتهای فردی موضوعیت ندارد.
ظریف نیز تحصیلات خوبی در رشته مربوط به کار و تسلط بر زبان انگلیسی داشت، دارای تجربه طولانی هم بود که کار را تسهیل میکرد، اما از استقلال در تصمیمگیری و نیز از جایگاه سیاسی و بینالمللی فروغی برخوردار نبود. بر این اساس، این مقایسه تنها در حد بهدوشگرفتن بار مسئولیت در شرایطی بحرانی و به نتیجه مثبت رساندن آن مطرح بود. در میان رجال بارآمده در جمهوری اسلامی، چه کس دیگری این توانایی را داشت؟
در مقایسه با دکتر محمد مصدق که از کاریزما و محبوبیت ملی خاص و از استقلال بسیار بیشتری در تصمیمگیری و نیز از حیثیت اجتماعی به دلایل پیشینه پارلمانی در سمت صدارت برخوردار بود، با همه این مشخصات اتفاقا مقایسه ایشان را با ظریف قابل طرح نمیدانم. اولا ملیکردن نفت مورد حمایت قاطبه مردم ایران بود. دارودسته و گروه مخالفی وجود نداشت. او در مراحل بعدی نیز استقلال عمل کامل داشت؛ چه در مقابل شاه، چه در مقابل مجلس و چه در مقابل احزاب. بااینحال، به اندازه ظریف سیاسیاندیش نبود! حقوقیاندیش بود.
«اندیشه حقوقی» آنچه را حق میداند یا ادعا میکند، تا آخرین ذره میطلبد، آن را حتی به بهای خسارات و ازدسترفتن منافع ترجیح میدهد. اندیشه سیاسی باید تاب رسیدن به حداکثر منافع ملی را حتی با قربانیکردن برخی بهانهها و ادعاها داشته باشد که شهامت بیشتری میطلبد. البته مصدق پس از تصویب ملیکردن نفت، دولت را تحویل گرفت و باید مذاکرات برای فراهمکردن شرایط بهرهبرداری از آن «در راه سعادت ملت ایران» انجام میشد.
این کار مستلزم اجرائیکردن نیمه دوم ترازوی قانون ملیکردن نفت، یعنی روشنکردن تکلیف غرامت بود که با مصادره غیرقانونی و ممنوعیت فروش مواجه نشود که با قطع روابط، باب مذاکره مسدود شد و برنامه شکست خورد؛ درحالیکه ظریف مأمور مذاکره و حلوفصل مسئله تحریمها بود که موفق شد. آنها در مواضع با هم قابل مقایسه نبودند.
بیشتر بخوانید :
آقای ظریف سالها در دفتر نمایندگی ایران در نیویورک مقیم بوده است؛ یعنی با توجه به قطع ارتباط ایران و آمریکا، دفتر نیویورک یک مقر بوده که میتوانسته قدرت لابیگری با سناتورها یا اتاقهای فکر و اندیشمندان را داشته باشد، اما این ارتباط یا نبوده یا کم بوده است. به نظر شما اگر این قدرت لابیگری وجود داشت، مشکلات کشور کمتر بود؟
نمایندگی ایران در سازمان ملل در نیویورک تا حدی جای خالی سفارتخانه در آمریکا را دستکم در ارتباطات غیرمستقیم یا غیردولتی میگرفت و میگیرد، اما قدرت لابیگری نمیتوانست داشته باشد؛ زیرا تماس جدی با سناتورها و اتاقهای فکر آنجا از طرف جمهوری اسلامی ایران، مستلزم داشتن اختیار و مأموریت برای انجام این امر است که دیپلماتهای ایرانی در سازمان مل با توجه به روابط خصمانه با آمریکا چنین مجوزی نداشتند.
از طرف آمریکا نیز هرگونه تماس که امری عادی تلقی میشود، مستلزم عادیبودن مواضع ایران بود. نُرمالیزاسیون یا عادیسازی یعنی رعایت قوانین و مقررات ناظر بر روابط دیپلماتیک، پذیرفتن اصول روابط بینالملل و منشور ملل متحد و اعلامیه حقوق بشر و رعایت قطعنامههای سازمان ملل متحد و عدم مداخله متقابل در امور داخلی کشورها.
شما در زمان مذاکرات هستهای به همراه چند نفر از دوستان خود نامهای در حمایت از مذاکرات هستهای و آقای ظریف نوشتید، اما بعد از مذاکرات شما هم در مصاحبههایتان به او و عملکردش انتقادهایی مطرح کردید. جواد ظریف چه باید میکرد تا یک وزیر موفق در حوزه خارجی باشد و علاوه بر موفقیتش منافع ملی کشور را هم تضمین میکرد؟ اساسا او به تنهایی میتوانست بیش از این تأثیرگذار باشد؟
حمایت آن گروه که اغلب سفیران پیشین و ازجمله درگیر مذاکرات استرداد جزایر ایرانی و نیز قرارداد شطالعرب بودند، با درک مشکلات مذاکره، نوعی احساس وظیفه ملی در حمایت از بهنتیجهرسیدن امری حیاتی بود که با پشتگرمی هرچه بیشتر امکان موفقیت بیشتری داشت. آن حمایت اصولی همواره باقی ماند، اما با ناکارآمدکردن برجام از سوی اصولگرایان آمریکایی و داخلی، دیگر موضوعیت خود را از دست داد.
ایشان هم در شرایطی قرار گرفت که دیگر مأموریت و امکانی در راه منافع ملی برایش باقی نماند. تصمیمگیریهای بالاتر برای او امکانی جز تماسهای تشریفاتی یا روابط سیاسی و اقتصادی با همسایگان باقی نگذاشت. مأموریت و کارآمدی ایشان عملا خنثی شد و به پایان رسید. زمانی هم با درک این موضوع استعفا داد، اما ظاهرا پافشاری بر آن را امکانپذیر یا به مصلحت ندانست.
در دوره هشتساله دولت روحانی، یکی از دلایل تخریب آقای ظریف این بود که او گزینهای برای ریاستجمهوری آینده کشور نباشد. بارها به اشکال مختلف کاندیداتوری او مطرح شد و جوابش منفی بود؛ به نظر شما حیات سیاسی ظریف تمام شد یا او میتواند دوباره به صحنه سیاست ایران بازگردد؟
ایشان که هشت سال شاهد نقش ناچیز رئیسجمهوری در تصمیمگیری و برنامهریزی مؤثر امور اجرائی بود، با سابقه مثبتی که مأموریت مذاکرات برجامی برای او باقی گذاشته بود، به نظر بنده هوشمندتر از آن بود که به جاهطلبی بیجا تن دهد. طرح کاندیداتوری ایشان بیشتر از طرف برجامستیزان بود و رنگ مبارزه تبلیغاتی داشت. درباره حیات سیاسی ظریف، به نظر بنده ایشان زندگی سیاسی و اداری خود را تا پایان خط ادامه داد.
آستانه ۷۰ سالگی در همه دنیا اصولا زمان بازنشستگی است. در ایران دایره خودیهای مقبول به قدری کوچک است که تصور میرود رجال اختصاصی که فقط در این دایره میگنجند باید از مزایای تکلیف بهرهمند باشند و تصور بنده این است که آقای ظریف دیگر در آن دایره جایی ندارد. نمیدانم چرا احساس میکنم در پایان، با شتاب کار خود را رها کرد. اگر ایران مجلس سنایی میداشت، اینگونه کسان میتوانستند در سنای «لُردها» تعادلبخش تصمیمات در مجلس «عوام» باشند.
۲۱۲۱۳
آخرین دیدگاه