یوسفعلی میرشکاک، با اشاره به اینکه با فتواهای سیاسی و ادبی شاملو ستیز داشته است، تاکید کرد اکنون میراث این شاعر معاصر برای زبان و فرهنگ فارسی مانده که مهمترین بخش آن شعر است.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، یوسفعلی میرشکاک شاعر، نویسنده و طنزپرداز است که آثاری چون «ستیز با خویشتن و جهان»، «جای دندان پلنگ»، «از زبان یک یاغی» و «فرامرز نامه» را به نگارش درآورده است.
این نویسنده در گفتوگو با ویژهنامه «آگاهینو» درباره شاملو سخن گفته است که میخوانید:
شاملو دقیقا از کی شاملو شد؟
آثار اولیه شاملو دو بخش است؛ چارپارهها و نیماییها. در این قلمرو، شاملو پیرو نیماست و نیما به اندازهای بر ذهن و زبان او سیطره دارد که تشخصی برای خودش باقی نمیماند. اما از همان دوره نخست، شاملو با همان اندک آشنایی و الفتی که با شعر فرانسه دارد، سعی میکند شعر بی وزن بگوید.
جهد شاملو برای جا انداختن شعر بیوزن موجب شکایت و ابراز راحتی نیما شد ولی شاملو سمجتر از آن بود که دست بردارد و جدی گرفت این راه را. اما تا هنگامی که به نثر فارسی قرون چهارم و پنجم روی نیاورده و آن را با لحن خطابی ترجمه تورات نیامیخته بود، رونق و مانایی نیافت. اما مهمتر از این جهد صوری عشق آیدا در لیست انگاری و شعر معاصر به تفصیل در این باب سخن گفتهام. عشق آیدا به احمد چندان هنگفت است که شاعر از خود نیز به فرجام شعر آزاد یا به قول خودش سپید را بر شعر فراتر میرود و به فرجام شعر آزاد یا به قول خودش سپید را بر شعر نیمایی و کلاسیک غلبه میبخشد و این بزرگترین ابداع در ساحت شعر فارسی است. مرحوم فردید هم هر اندازه نیما را سرزنش میکرد و شعر او را سست میشمرد، شاملو و ابداعش را میپسندید. بنده هم معتقدم که اگر قرار باشد از تنگنای شعر کلاسیک فارسی بگریزیم، نیازی به شکل شعر نیمایی نیست و همان به که یکسره از قید وزن عروضی رها باشیم.
به هر حال شاملو برای شروع شعر سپید باید کار را از جایی شروع میکرد. به نظر شما اگر نیمایی در کار نمیبود میشد بی مقدمه شعر سپید را مطرح کرد؟ نیما علیرغم پایبندیاش به وزن و قافیه – البته در شکل جدیدش – با مصیبتهای فراوانی روبهرو بود. فکر نمیکنید شاملو اگر قرار بود بدون پشتوانه نیما وارد این معرکه شود مصیبتهایش چند برابر بود؟
در این نکته که شما میفرمایید تردیدی نیست. نه تنها شاملو که تمام شعرای مدرن و حتی غزلسرایان ما مدیون نیما هستند. نیما احوالت زبان و فرهنگ ما را دگرگون کرد و موجب ورود خود آگاهانه ما به جهان مدرن شد. البته هنوز این خودآگاهی تسری تام و تمام پیدا نکرده چون سنتهای هزار و چند صد ساله در برابر فهم اقتضائات جهان مدرن مقاومت میکنند اما نیما و چشمانداز او برتمام ساحات فرهنگ و هنر سایه انداخته و تاریخ فروبستگی را به پایان رسانده است تا آنجا که میتوان با جرات گفت آنچه از سنت باقی مانده جز در پرتو چشم انداز نیما و پیروانش قابل طرح نیست. فیالمثل شعر کلاسیکی که از نیما و شعر مدرن تاثیر نپذیرفته هیچ چنگی به دل نمیزند اما شاعران کهنپردازی که از نیما و شعر مدرن فارسی متاثرند، شعرشان جلوه و جمال دیگری دارد مثل شعر آقای معلم.
نکته دیگری که باید مطرح شود این است که نیما فقط پشتوانه شاملو و شعر مرسل نیست بلکه پشتوانه نقاشی و موسیقی و ادبیات و تفکر ما در تمام عرصههاست. متفکری که نیما را درک نکرده باشد یا در حاشیه حکمت صدرایی سخنان انتزاعی میگوید یا گرفتار نهضت ترجمه است.
فکر کنم شما هم با من هم عقیده باشید که شاملو به دلیل فعالیتهای مدام در ساحات مختلف علاوه بر شاعر، یک روشنفکر اکتیویست محسوب میشود و به همین دلیل دایره تاثیرگذاری او بر فرهنگ معاصر ما شاید گستردهتر از تاثیری باشد که نیما داشته. فیالمثل در شعر شاید به ندرت کسی را بتوان یافت که دست کم در آغاز شاعریاش از روی دست شاملو مشق نکرده باشد.
این فعال بودن درساحات مختلف مختص شاملو نیست یا بهتر است بگویم که در این باب نیز به استاد خود نیما تاسی میکرد – نیما نیز علاوه بر شعر داستان مینوشت و به نقد هنر به ویژه موسیقی و نقاشی میپرداخت اما عرصه تکاپوی شاملو وسیعتر بود – اولا مترجم قابلی بود، چه ترجمه شعر چه ترجمه داستان. دیگر اینکه در وادی ادبیات کودک و نوجوان نه تنها پیشتاز بود بلکه به مرتبتی رسید که رسیدن به او دشوار است. در ترجمه نیز شیوه خاص خود را داشت؛ معنا و مضمون شعر لورکا یا هیوز یا دیگران را به رنگی ترجمه میکرد که از ساحت ترجمه فراتر میرفت و به سرودهای زبان فارسی بدل میشد.
و اما مشق از روی دست شاملو ازین پس مقدمه ورود به شاعری است چون شعر مرسل فراگیرترین ساحت شعر ما خواهد بود و همین فراگیری دگرگون کننده فکر و فرهنگ ما خواهد بود.
اخیرا کتاب «بام بلند هم چراغی» را خواندم. گفت وگوی بلندی است با آیدا درباره احمد شاملو، بسیار خواندنی است و در پارهای موارد تصویری تازه از شاملو به دست میدهد. از علاقهمندی شاملو به تفاسیر قرآن تا ارادتی که به فردوسی داشته. بیشک آیدا دروغ نمیگوید. اما سوال این جاست که چرا شاملو نه تنها چهره حقیقی خودش را پنهان میکرده بلکه برایش اهمیت نداشته مخاطبانش تصویری کاملا خلاف هست از او در نظر داشته باشند.
نهان روشی میکرده لابد. اگر این گزاره (گزاره آیدا) کاملا واقعیت داشته باشد، میشود این طور نتیجه گرفت که از مزاحمت خدا میگریخته به این ترفند. ما ایرانیها بیملاحظهترین مردم کنونی هستیم. هنوز عین روستا سرزده مزاحم دوستان و اقربای خر میشویم. شاملو تا سی سالگی در زمره فتیان روزگار خود بوده. این را مرحوم مشفق کاشانی میگفت و خود شاملو هم میگوید:
بارخود بردیم و بار دیگران
کارخود کردیم و کار دیگران
گفتم این نامردمان سفله زاد
لاجرم تنها نخواهندم نهاد
ولی هنگامی که به روحیه عمومی جامعه پی برد از ازدحام نفوس پرهیز آغاز کرد و دست بر قضا شاعر که بارها در عشق و زناشویی هم شکست خورده بود و غرق در یاس و ناامیدی فردی و جمعی، با آیدا مواجه میشود. آشنایی با آیدا در تاریخ ادب فارسی یک واقعه اساطیری است. آیدا تجلی واقعی وملموس همزاد شاملو یا سوفیای درون اوست. فراخواندگاه اوست. شاملو او را منجی خود میبیند و «مسیح مادر» مینامد. خب. چه معنی دارد که عاشقی چنین خودآگاه و در عین حال چنین غرق در ژرفای مهرو پرستش رضایت میدهد وقت خود را به مردم بی ملاحظه اختصاص بدهد که بیایند و وقتش را تلف کنند؟ شاملو هر روز بیدار میشود و میبیند معشوق مدادها را تراشیده و کاغذرنگیها را بریده و دسته کرده است و… آیدا مادرانه به بامداد مهر میورزد و بامداد همچون کودک خود را به دستهای پرورنده او سپرده است و دیگر مجال تحمل غیر نیست. در چنین مهر و پیوندی دیگر به قول سارتر «دوزخ دیگری است».
شاملو به صراحت میگوید:
سخن من نه از درد ایشان بود
خود از دردی است که ایشانند
برگردیم به شعر شاملو، اسماعیل خویی مقاله مفصل در نقد لغزشهای ادبی شاملو. انصافا به نمونههای درستی اشاره میکند. اما نتیجهای که میگیرد جالب است. خویی میگوید زبان شعری شاملو عاریتی است یعنی به نوعی ساختگی است و به همین دلیل اشتباهاتی هم در آن رخ میدهد اما در شعرها یا ترانههایی که شاملو به زبان عامیانه مینویسد از این لغزشها دیده نمیشود چون زبان گفتاری شاملوست و علاوه بر این تحقیق و پژوهش سر ادبیات و فرهنگ کوچه باعث شده شاملو در این حوزه متبحرتر از دیگر حوزهها باشد. از آن جایی که حضرتعالی هم نثر و شعر قدیم ما را به خوبی میشناسید و هم تجربههایی در سرودن شعر به زبان محاوره دارید، نظرتان در اینباره چیست؟
زبان آرکاییک شاملو خالی از برخی لغزشها نیست اما هنر شاملو این است که از نثر قدمای ما موسیقی و زبان و هندسهای بیرون میکشد که اساس شعر منثور ماست. اینکه نثر به شعر تحویل شود یکی از بزرگترین حوادث تاریخ فرهنگ و ادب فارسی است. شاملو به همه ایرانیها جرات سرودن داد. دیگر طبع موزون لازم نبود؛ ذهن متوازن لازم بود که بتواند با زبان و تصاویر یک فرم خلق کند.
اینکه شعرهایی مثل «پریا ودخترای ننه دریا» و … از این قبیل را برتر از اشعار «ابراهیم در آتش» یا «شکفتن درمه» و … بشمریم، نشان گسستگی خرد و ذوق از یکدیگر است.
شاملو صاحب چنان پایگاهی در شعر مدرن ماست که با این گونه نقدهای پرت و پیش پا افتاده متزلزل نمیشود. این پایگاه را عشق به او بخشیده است.
یکی دیگر از دستاوردهای شگرف شاملو این است که با ساده کردن مقدمات شاعری، زبان و اندیشیدن به زبان را در میان قشر باسواد ما گسترش داده است.
البته خویی منکر جایگاه شاملو در شعر معاصر نیست. شاید مشکل از من بود که مطلب را خوب توضیح ندادم. خویی صرفا به چند لغزش ادبی اشاره میکند. فیالمثل به کارگیری اشتباه «به»، به جای «بر» و مثالهایی از این دست. اگر بخواهیم به نقدهای پرت اشاره کنیم انصاف حکم میکند به برخی از نوشتههای استاد شفیعی کدکنی مخاطب را حواله دهیم که به جای پرداختن به شعر شاملو به جامعهشناسی مخاطبان شاملو میپردازد تا نتیجه بگیرد شاملو هم مثل بسیاری از طرفدارانش سواد درست و حسابی نداشته.
به یاد دارم دکتر کدکنی در منزلشان شاملو را برترین شاعر معاصر و برتر از مرحوم اخوان میشمرد. این ضبط صوت دکتر سالمی است که کار را خراب کرده. حرفهای خصوصی شاملو را ضبط کرده و بعد از درگذشت شاملو تحت عنوان «بامداد در آینه» منتشر شد؛ ابتدا در خارج و بعد به صورت افست در داخل. شاملو طبق معمول کلهاش گرم است و داوریهایش مطلق، از جمله آنجا به کلی منکر شاعری دکتر کدکنی میشود. این قضاوت مطلق گرایانه باعث برانگیختگی دکتر کدکنی شده وگرنه چرا در زمان حیات شاملو آن همه ستاینده او بود؟
بگذریم. به ساده کردن مقدمات شاعری اشاره کردید آیا با چنین منظری تلاشهای کسانی مثل شمس لنگرودی که جریانی به نام سادهنویسی را رواج دادند نیز دارای اهمیت است؟ اتفاقا برخی از منتقدان همین ساده کردن مقدمات شاعری را از توالی فاسد کار شاملو میدانند.
موج نو، موج ناب، حجم، شعر حرکت، شعر گفتار، و هر زیر و زبرش کنی در عرصه شعر منثور از توالی ابداع شاملوست. این ابداع در آغاز فاسد به نظر میآید چرا که همه به خود جرات میدهند که شعر بگویند و چاپ کنند یا در فضای مجازی عرضه کنند. ابتدا وضع بلبشو است اما بعد از مدتی نوابغ این ساحت سر بر میآورند. تا صائب و کلیم و بیدل ظهور نکرده بودند، وضع شعر سبک هندی هم همینطور است. همه شعر میگویند.
نقش پروپاگاندا را در شهرت شاملو چه قدر موثر میدانید؟ همه ما خوب میدانیم شاملو صدای جذاب و گیرایی داشت و هر وقت شعرش را دکلمه میکرد مخاطب را به وجد میآورد. برخلاف زنده یاد اخوان که بهترین شعرهایش را به بدترین شکل ممکن تحویل مخاطب میداد. ژورنالیست قهاری بود و گاهی به تعبیر نیما آب در خوابگه مورچگان میریخت. زندگی قلندرانه و منحصر به فردش هم باعث شده بود داستانهای زیادی پیرامون شخصیت و شعرش شکل بگیرد. در مجموع این عوامل را چه قدر در شاملو شدن شاملو دخیل میدانید؟
اینها شاملو را میسازد امانه شعر شاملو را. البته استعداد استعانت از موسیقی داشت و نخستین کسی بود که با صدای خود، شعر خود را به مخاطب رساند و همینطور شعر نیما و خیام وخواجه و مولانا را. ترجمههایش و قضاوتهای ذوقی و بیحساب و کتابش و مغلطه کردنها و فتواهای عجیب وغریب دادن، منش بیرونی شاملو بود، شاملو تا شعر نمیگفت آدم متوسطالحالی بود ولی شاعر که میشد از منظری انسانی به هستی و عشق و مصائب بشری مینگریست که استثنا بود که من این موجود دومی را تربیت شده آیدا میدانم. این را هم بگویم که مرد ذاتا دیو و دد است و زن که سیما و دل فرشتگان دارد، او را در پناه خود و مهر خود و تن خود میگیرد تا از او موجودی قابل تحمل بسازد. اگر شاملوی روزگار خانم حایری را با شاملوی روزگار آیدا مقایسه کنید، میبیند که عشق چگونه کیمیایی است؛ البته عشقی که اینجا از آن یاد میکنیم همتافتی از عشق مادرانه و معشوقانه است و زن در این موقف باید بتواند همزمان مادر و دختر و همسر و خواهر و… باشد. با وجه مادری، تکیهگاه بخش کودکانه و شکننده مرد است، با بخش دخترانه کاری میکند که در چشم مرد همچون دختربچه او به نظر بیاید، با وجه خواهرانه شأن مثالی و ملکوتی عشق را به مرد نشان میدهد و با وجه همسرانه نیازهای دیگرش را تامین میکند.
میدانم که در کلاسهایتان شعرهای شاملو را هم درس میدهید. چه وجهی از کار او بیشتر قابل آموزش دادن است؟ و دیگر آن که شاگردانتان به کدام وجه از کارهای او علاقه نشان میدهند؟
شگردهای زبانیاش، موسیقی خاص شعرش، رمزها و نمادها و از این قبیل هر آنچه به ذهنم بیاید. البته به سوابق زبانی شاملو حتما باید پرداخته شود. من در کارگاهها غالبا تاریخ بیهقی و «ابراهیم درآتش» را باهم مطرح میکنم از حیث موسیقی کلام و باستانگراییای ملتفت نباشیم که شاملو باستانگرایی خود را از کجا اخذ کرده و چگونه در فضای جهان کنونی و شعر این روزگار به کار گرفته راهی به دهی نخواهیم برد.
تا آنجا که من ملتفت شدهام نه تنها شاگردان من که خیلیهای دیگر فریفته روشنی شعر شاملو میشوند. این روشنی اگر متوجه ژرفای آن نباشیم، گمراه کننده خواهد بود. به این معنا که نشر را پلکانی خواهیم نوشت و گمان خواهیم برد به شاملو رسیدهایم یا خواهیم رسید به زودی.
بقول قدما میراث پدر خواهی، علم پدر آموز. شاملو بقدری در نشر گذشتگان جستجو کرده بود که گاه معاصرین را از یاد میبرد. برای نفی سنت هم شناخت سنت لازم است.
فرمودید: برای نفی سنت هم شناخت سنت لازم است. به نظرتان کار شاملو را نمیتوان به نوعی ادامه سنت در زمانه مدرن دانست.
سنت ریشه در اساطیر دارد. حتی خرافات هم به اساطیر برمیگردند. از طرف دیگر زبان چه درگفتار چه در نوشتار، ظرف ظهور اساطیر است. از طرف دیگر، زبان هنگامی که به شعر میرسد استعاری میشود و استعاره از اسطوره جدایی ناپذیر است.
بنابراین سنت همواره خود را در تجدد باز مییابد یا به واسطه شاعران و نویسندگان و هنرمندان بزرگ درساحت تجدد و ابداع بازآفرینی میشود. حتی میشود گفت سنتتر است.
کسانی که گمان میبرند سنت بازدارنده است، از نیروی زبان و نیروی اساطیریش غافلند. آنها صورت را نفی میکنند حال که اسطوره سیال است و دربند صورت خاص نمیماند. از همین شما آنچه را که بزرگان فرهنگ بشری در گذشته گفتهاند درکلام بزرگان کنونی جهان میبینید. اگر صورت ملاک باشد سنت و گذشته و اسطوره و وقت نفی شدهاند اما میبینیم که چنان نیست و فیالمثل، اودیسه هومر، توسط جویس به متن زندگی بشر مدرن برمیگردد.
شعر همواره بر مدار پرسشهای ابدی انسان دور پرسشها جز در اسطوره به پاسخ نمیرسند. اسطوره هم همواره به جای پاسخ، آینگی میکند. ببینید فی المثل اسطوره انتظار چگونه در شعر فروغ (کسی میآید، یا شعر آتشی (عبدوی جط) تجلی میکند. یا فراتر از شعر این دو جان تابناک در شعر حضرت نیما (تورا من چشم در راهم) را در چه نسبتی از مواجهه با انتظار تصویر میکند. این شعرها همان امید و انتظاری را طرح میکنند که در شعر لسان الغیب موج میزند.
دیگر اینکه نه تنها شاملو بلکه تمام شاعران و نویسندگان در تمام زبانها و فرهنگها همین نسبت را با سنت و تجدد دارند. هنگامی که شعر عروضی جای شعر هجایی را میگیرد، آشکارا تجدد برسنت غلبه میکند، یا هنگامی که سبک عراقی بر سبک خراسانی غلبه میکند با چیرگی تجدد بر سنت مواجهیم. در حدود شصت هفتاد سال پیش، نیما و ابداع وی چندان نکوهیده بود که از در و دیوار، او و ابداعش را لعنت میکردند و چه حملاتی که علیه او و شعرش به راه نینداختند اما امروز نیما بخشی از سنت شعر فارسی است همچون فروغ و اخوان و آتشی و سپهری و نادرپور و شفیعی و…
سنت حقیقی مثل جیوه سیال است و به کار کیمیاگری باطن انسان میآید. آنچه آزارنده است و میراث گذشتگان به نظر میآید و ظاهرا با سنت ربط و نسبتی دارد عادات وآدابی است که روزگاری ظرف ابداع بوده ولی چون مطلق انگاشته شده اندک اندک نه تنها بازدارنده و نفرتانگیز شده بلکه ماهیت سنت و تجدد را باهم نفی میکند. مطلق انگار از عادات صلب و سخت خود و همگنان خود دفاع میکند و گمان میبرد از سنت در برابر تجدد دفاع کرده است.
و اما آنهایی که پایی در سنت و دستی در تجدد دارند، خیلی از عالم و یا فروع دورند. اینها مدام سعی میکنند نه سیخ مدرن بسوزد نه کباب سنت. مثل مرحوم مشیری و نادرپور و حسن هنرمندی و توللی و از این قبیل. اینها با کمترین وجه از ابداع نیما ارتباط پیدا کردهاند یعنی تا افسانه و مرگ کاکلی و دیگر چارپارههای نیما. خیلی که تهور به خرج بدهند تا میتراود مهتاب میدرخشد. شبتاب و … از این دست آثار نیما پیش میآیند اما آنجا که نیما از خود نیز فراتر میرود، از او اعراض میکنند؛ مانند «ول کنید اسب مرا» یا «ای نیزن که تو را آوای نی برده است دور از ره کجایی»، و از ایندست آثار نیما. آنها اهل احتیاطند اما شاملو، فروغ یا رویایی و… با بیاعتنایی به احتیاط نوگرایان به اصطلاح معتدل، راههایی را باز میکنند وآفاق ناشناختهای را پیش روی ما مینهند که هرگز با احتیاط و حزم و رعایت حال مطلق انگاران سنت به انکشاف نمیرسد.
پس حساب این آوانگاردهایی که شاملو را فسیل و کلاسیک میدانند، چه میشود؟
اینها جز خودشان همه را فسیل میدانند. اما کلاسیک بودن مقوله دیگری است. شاملو در زمان حیات خود کلاسیک شده بود. شاعر یا نویسنده با هنرمندی که کلاسیک میشود خواه ناخواه عدهای را به تقلید از خود وا میدارد. و اگر مقلدان ناتوان باشند و آثارشان نارسا، به پای او نوشته میشود. درضمن اگر قرار باشد هرکلاسیکی فسیل شمرده شود از رودکی تا همین الان جز فسیل چیزی نداریم. کسانی که از این ژاژها میخایند، گمان میبرند شاعر و هنرمند مرغ است و هر روز باید تخم تازه و احتمالا دو زرده بگذارد. اینها که با شعر شاملو سرجنگ دارند اگر به خودآگاهی برسند خواهند دید که وجود خود را مدیون شاملو هستند.
ژورنالیسم به ویژه ژورنالیسم درفضای مجازی را جدی نباید گرفت، هیاهو است. شاملو اکنون در میان ما نیست و دیگر موضع سیاسی نخواهد گرفت که من یا دیگری به جان او بیفتیم. اکنون میراث او برای زبان و فرهنگ فارسی مانده است که مهمترین بخش آن شعر است، شعری انسانی و عاشقانه که راه گریز از نیست انگاری را در مهر و پرستش مومنانه میجوید و از این حیث بیهمانند است و فراتر از این که با معیارهای کوته بینانه و خودبنیادانه سنجیده شود. به قول کاهنه مرگ آگاه: در سرزمین قدکوتاهان، معیارها همیشه بر مدار صفر سفر میکنند.
خیلی از خوانندگان این مصاحبه شاید دوست دارند بدانند شما که روزگاری سختترین ستیزها را با شاملو داشتهاید، امروز از مدافعان او هستید؟ اگر دوست دارید کمی تفصیلی تر به این پرسش پاسخ دهید.
من با فتواهای سیاسی و ادبی شاملو و دیگر بزرگان نسل پیش از خود ستیز داشتم. اینکه شعر و شعرای بعد از انقلاب را در دو کلمه حرف خلاصه کرده بود که: «اینها میخواهند در قالب لاییک نیمایی محتشم کاشی شوند.»
آن روزها این مغلطه بر من گران میآمد. چرا عنصری و فرخی و عسجدی نه؟ چرا محتشم کاشی؟ از محتشم جز ترکیببندش در شهادت اباعبدالله علیه السلام، چیزی مطرح نیست. ستیز پنهان کلام شاملو با این وجه آشکار بود. وجه دوم عنوان لاییک نمایی است. اولا شعر نیمایی قالب نیست، در قالب اندازههای مشخص داریم. دو متر در سه متر مثلا، از هفت بیت الی پانزده بیت دریک وزن و قافیه و از این قبیل، اما هیچکدام از شعرهای نیمایی نیما در قالب نمیگنجند که اگر قالب بود و قالبی بود، الان هزاران شاعر نیمایی داشتیم. به هر حال نسبت دادن قالب به لایسیسم، مار کشیدن بود و نمیشد ساکت ماند و وقتی بزرگی سفسطه کند و طبق معمول سنت مرسوم ،روی حرف بزرگ حرف نزنیم.
مورد بعدی موسیقی ایرانی بود که مرحوم شاملو به صراحت گفت یکی میآید یک دلنگ دولونگی میکند بعد یکی عرعری میکند و… من منتظر ماندم بزرگان موسیقی جرات کنند چیزی بگویند که نگفتند و هنگامی که من طی سه مقاله به مرحوم پاسخ گفتم، حتی بندگان تار و سه تار، حرفهایم را تحریف کردند.
مورد بعدی شاهنامه بود و اهانت ایشان به فردوسی که اینبار مرحوم اخوان هم دو سه جمله در جواب شاملو گفت… من همان وقتها، هندسه کلام شاملو را درس میگفتم در حوزه هنری. در دورههای بعد هم درس گفتهام و همچنان معتقدم که شعر شاعر ربطی به سیاستگویی و سیاستزدگی و نقد غلط یا درستش ندارد. در مجموع خوشحالم که بر اثر این مقالات بسیاری از ناشران عزیز حاضر نشدند هیچ یک از کتابهایم راچاپ یا نشر کنند و جامعه شبهروشنفکری ما ثابت کرد که هیچ تفاوتی با چندین دهه پیش از انقلاب ندارد و مهارش به دست برادران گرامی حزب توده یا دیگر احزاب چپ و راست است و حق را سپاس میگویم که به من فهماند در نزد این قوم، دفزن گرامیتر از شمشیرزن است و همانطور که خودم بارها گفته و نوشتهام، تاریخ قوم ایرانی به پایان رسیده است. در کشوری که دو سه مترجم خواهر و برادر، بخواهند برای من حد یقف بگذارند و از آن طرف کسانی که گمان میبرند ادبیات شعار است، بخواهند مرا به راه راست هدایت کنند، همان به که عزلتم را پاس بدارم. این را هم بگویم که وقتی تو دمکراسی را فقط برای خودت بخواهی، فرجامت همین خواهد بود که جز نهضت ترجمه جدید، راهی برای پیمودن نداشته باشی و هزار قرن دیگر همان شعارهای همیشگی را بدهی و گمان کنی پیروزی چرا که در فلان مقاله نیشی زدهای و در بهمان شعر کنایهای.
۵۷۲۴۵
آخرین دیدگاه