کلازویتس می گوید: «جنگ جز استمرار سیاست به وسایل دیگر نیست».
جنگ، بهرغم شباهتش با توحش بدوی، باستانی یا قرونوسطایی، و رجزخوانی و شعروشعارهای نژادی-قومی یا دینی-عقیدتی، نه از سنخ خشونتهای انفرادی است و نه محصول جاهطلبی جنونآمیز زمامداران. جنگ پدیدهای منظم و سازمانیافته، جمعی واجتماعی و پیرو «منطقی» است.
«دلیل»های جنگافروزان متناقض مینمایند اما «علت»های بروز جنگ معیّن و تبیینپذیر اند: توسعهطلبی و فتح سرزمینها برای دستیابی به ثروتها و منابع انرژی و حیاتی، بهروزسازی تکنولوژیک تولید و فروش تسلیحات تخریب و انهدام هوشمند، و سرانجام، بازدارندگی دشمن از تعرض و اعمال سیادت و سرکردگی. تاریخ بشر به تعبیر هگل «خاک خوشبختی نیست. دورههای خوشبختی صفحات خالی آنند».
مدرنیستهای خوشبین میپنداشتند که با پیشرفت بشر دوران جنگ نیز به پایان میرسد و منطق رقابت بازار جایگزین خشونت و تخریب میشود. غافل از آنکه عصر جدید سلاحهایی میسازد که میتواند به نابودی جهان و بشر بیانجامد؛ و قدرت بازدارندگی او در نزدیکی او به مرز انهدام و نیستسازی سراسری است.
واقعبینی پسامدرن اما نشان میدهد که سیاست و دیپلماسی، گفتگو و مبادله، ادامه و شکل پیشرفته، متمدنانه و متعالیتر جنگ است؛ چه بهتعبیر فروید: «نخستین کسی که بهجای سنگ، دشنام پرتاب کند، بنیانگذار تمدن است»!
با این وصف، بازگشت به منطق جنگ معنایی جز شکست عقلانیت و مصلحت و قهقرای معطوف به جنون و جنایت نخواهد داشت که معمولا برای بخشهای عقبماندهتر جهان که مصرفکنندهی محصولات جنگ اند طراحی و تولید میشود.
آخرین دیدگاه