ایسنا نوشت: فائزه هاشمی گفت: اگر در سیاست نبودم و اتفاقات سال ۸۸ پیش نمیآمد، باز هم فدراسیون بسته میشد. چون آقای احمدینژاد خیلی چیزها را تعطیل کرد. همه که در آن جریانات نبودند. مگر بقیه را تحمل کرد؟ دانشگاه آزاد را نابود کرد و تمام مدیران دوران آقای خاتمی را کنار گذاشت. تازه من دختر آقای هاشمی بودم و جرمم از همه سنگینتر بود.
فائزه هاشمی میگوید از زمانی که وارد سیاست شد، موانع ورزش زنان افزایش پیدا کرد، اما مشکلات اساسی که هنوز هم حل نشدهاند از زمان ریاست جمهوری محمود احمدینژاد آغاز شد. او از عملکرد وزاری ورزش رضایت ندارد و میگوید شرایط به گونهای است که هر وزیر روی کار میآید «آدم به خودش میگوید صد رحمت به قبلی» به همین دلیل به آنها نمره پایینی میدهد.
در ادامه گزیدهی گفتوگوی فائزه هاشمی را میخوانید:
اوایل انقلاب همه چیز به سمت انقلابیگری و اسلامی شدن پیش میرفت و داشتن حجاب هم مطرح شده بود. به همین دلیل نگران بودند و به دنبال آن بودند که ورزش زنان را با تصور اختلاط و لباسهای غیر اسلامی قبل از انقلاب خارج کنند.
من آن زمان اصلا هیچ کس را در ورزش نمیشناختم و نمیدانم من را از کجا پیدا کردند و به ورزش آوردند. چون ۱۶ سال داشتم و چهره شناخته شدهای نبودم. آن موقع باشگاه اسدی نزدیک خانه ما در دزاشیب بود. سراغم آمدند و گفتند از آنجایی که محجبه و دختر آقای هاشمی هستی، اگر در باشگاه اسدی ورزش کنی نگاههای خطرناک برای ورزش زنان تعدیل میشود و میفهمند که با حجاب اسلامی هم میتوان ورزش کرد. از طرفی آقای هاشمی هم حامی این جریان میشود. به بابا گفتم و ایشان موافقت کرد و از همانج ورود من به ورزش شروع شد.
جنگ به پایان رسیده و بابا رئیس جمهور شده بود. من هم فعال شده بودم و خیلیها برای اینکه کارهایشان از طریق بابا حل شود، ارتباط برقرار میکردند. سال ۱۳۶۸ پیشنهاد شد که نایب رئیس کمیته ملی المپیک شوم. انتخابات کمیته برگزار شد و رای خوبی آوردم. البته در همه این موارد با بابا مشورت میکردم.
آقای افشارزاده پیشنهاد داد تشکیلاتی برای زنان مسلمان در دنیا باز کنیم، چون ورزش همگانی زنان تقریبا خوب شده بود و حتی در رشتههای مختلف تیم ملی داشتیم، اما تنها مسابقات داخلی برگزار میشد و دختران اجازه حضور در مسابقات خارجی را نداشتند. این باعث بیانگیزگی دختران شده بود، چون تلاش میکردند و به تیم ملی میرسیدند، اما بعد از آن متوقف میشد و پیشرفت دیگری وجود نداشت. ضمن اینکه برخی از کشورهای اسلامی حتی ورزش ما را هم نداشتند، یعنی بلد نبودند که ورزش زنان میتواند اسلامی هم باشد.
اگر به تنهایی فدراسیون را تاسیس میکردیم و به کشورها نامه میدادیم که فدراسیون را ساختهایم و شما بیایید، مقابله میکردند، چون همه برای خود مدعی بودند. از طرفی به دلیل عواقب جنگ متحدان زیادی در دنیا نداشتیم و تمام کشورها طرفدار صدام بودند؛ بنابراین فکر کردیم باید با مشورت کشورها کارمان را شروع کنیم. به همین دلیل اولین کنگره ورزش زنان کشورهای اسلامی را برگزار و از طریق کمیته ملی المپیک از تمام کشورهای اسلامی دعوت کردیم.
در ستاد انتخاباتی و شورای ورزشی آقای روحانی حضور داشتم. بعد از پیروزی در انتخابات هم کمیتههایی تشکیل شد که در کمیته ورزش حضور داشتم. آقای هاشمیطبا رئیس این کمیته بود و اولویتها را مشخص و افراد را برای سمت وزیر ورزش معرفی میکردیم، اما بعد از آن دیگر راهمان ندادند. بدم نمیآمد کمک کنم و باشم، اما خودشان به دلایل سیاسی ملاحظه میکردند. اخیرا هم شنیدهام که به آقای روحانی توصیه شده بود که نباید از فرزندان هاشمی استفاده کنی.
هر کسی (برای ریاست در فدراسیونها) کاندیدا میشد، جرات نمیکردم که حمایت کنم، چون برعکس میشد. یادم است در زمان آقای گودرزی و قبل از اینکه آقای صالحیامیری به کمیته بیاید، از خانم هادوی حمایت کردم تا نایب رئیس کمیته شود، اما فقط سه رای آورد. با اکثر روسای فدراسیونها صحبت کردم، میگفتند به هر کسی که مد نظر شما باشد رای میدهیم، اما فقط سه رای دادند.
بیشتر بخوانید:
-
هشدار فائزه هاشمی درباره بازگشت دولت رئیسی به دوران احمدینژاد
-
انتقاد فائزه هاشمی از حامیان طرح اجباری شدن معالجه زنان توسط پزشکان زن / ایران کره شمالی نیست
از ورود به سیاست پشیمان نیستم. مشکلات کشور کم نیست و در همه زمینهها وجود دارد. مسائل سیاسی قبل از پذیرفتن پیشنهاد کارگزاران برای کاندیداتوری مجلس پنجم شروع شده بود، اما هنوز به ورزش نرسیده بود. یادم است در مجلس چهارم چپیها و راستیها مرتب برنامههای سازندگی بابا را نقد میکردند. دلیلم برای ورود به سیاست این بود که وقتی مجلس میتواند مانع برنامههای هر دولتی باشد، اگر امثال من وارد مجلس شوند و مدافع باشند، رئیس جمهور بهتر میتواند کارهای خود را پیش ببرد؛ بنابراین میتوانم آنجا هم موثر باشم.
سلطانیفر سعی میکرد سر و ته همه چیز را با جوک و شوخی هم بیاورد و ندیدم موضوعی را جدی دنبال کند. قبل از کرونا در زمان آقای سلطانیفر اوضاع جوری شد که حتی یک مسابقه فوتبال هم سالم، بدون درگیری، دعوا و فحاشی برگزار نمیشد، یعنی تا این حد توان اداره ورزش را نداشت. او در حوزه ورزش زنان هم ضعف داشت، راضی نبودیم و باید خیلی بهتر کار میشد.
هر کسی را باید با توجه به شرایط زمان خودش ارزیابی کرد. آقای غفوریفر مرد شریفی بود، به توسعه ورزش زنان علاقه داشت و دست زنان را باز گذاشت. با این حال به نظرم آقای هاشمیطبا بهترین رییس سازمان ورزش بود. چون در زمان سازندگی و دو دوره کامل کار کرد. البته در دوران اول آقای خاتمی هم بود به همین دلیل زمان برای به سرانجام رساندن کارهایش داشت. آقای مهرعلیزاده را هم بدترین میدانم. مخصوصا در ورزش زنان، البته در بخش مردان هم عملکرد چندانی نداشت، حتی وزیران آقای احمدینژاد از آقای مهرعلیزاده بهتر بودند.
معتقدم افراد توانایی متقاعدسازی دارند. مگر ما آن زمان چکار کردیم، همه که همراه ما نبودند، اما گفتگو کردیم. اکنون حتی جرات گفتگو هم ندارد به خاطر همین است که میگویم وزارت ورزش و سایر وزارتخانهها از جای دیگری اداره میشوند. مطمئنم آقای سجادی نمیرود در مورد ورود زنان به ورزشگاه، فعالیت در ورزش زورخانهای و پرورش اندام بحث کند. در صورتی که ما آن زمان ائمه جمعه و مقامات را متقاعد میکردیم.
به هر کسی بر اساس شرایط خودش نمره میدهم، چون نمیتوانیم شرایط زمان جنگ را با دوران آقای خاتمی که همه چیز آماده بود، مقایسه کنیم. به این ترتیب به بابا ۱۸، آقای خاتمی ۱۶، آقای احمدینژاد منهای ۲، دوره اول آقای روحانی ۱۶ و دوره دوم ۸ (در ورزش زنان نمره) میدهم. به آقای هاشمی طبا ۱۸ و مهرعلیزاده ۴ میدهم. به آقایان گودرزی و سلطانیفر نمره ندارند، چون خیلی فرصت سوزی کردند و حداقلهایی را هم که میتوانستند انجام بدهند، انجام ندادند. زیر ۵ میگیرند.
معتقدم مشکلات ما از زمان آقای احمدینژاد شروع شد و کشور را به سمت بحرانهایی برد که هنوز هم با آنها درگیریم و قابل حل هم نیستند. نقش آقای احمدینژاد خیلی اساسی است. من او را یک خائن میدانم.
یاسر هیچ وقت باشگاه سوارکاری نداشت. میگفتند اسبهای من روزی ۳۰۰ هزار تومان پول پوست هندوانهشان است، در حالی که من هیچوقت اسب نداشتم. اینها شایعات است. یاسر یک اسب داشت که ترکمنستان به بابا هدیه داده بود. یاسر هم آن را در باشگاه گذاشته بود و خودش و دیگران استفاده میکردند.
خیانتی که در زمان آقای مهرعلیزاده به ورزش زنان شد، در زمان آقای احمدینژاد نشد.
در زمان آقای گودرزی وقتی تقاضای وقت برای گفتگو میکردیم، قبول میکردند و نظراتمان را میدادیم، اما نتیجه نداشت. در کل منتقد آقای گودرزی و شدیدتر از آن آقای سلطانیفر بودم.
آقای علیآبادی گفته بود احمدی نژاد گفته فائزه هاشمی در فدراسیون کار سیاسی میکند و باید آن را تعطیل کنید. ما هیچ وقت کار سیاسی نکردیم، اما آقای احمدی نژاد دشمن آقای هاشمی و خانوادهاش بود.
آقای خاتمی سنگاندازی نمیکرد، حتی برای ما بودجه پیشبینی کردند و راحت مسابقات را برگزار کردیم. سنگاندازی نداشتیم، اما مهربانی هم ندیدیم، یعنی اینگونه نبود که همراه ما باشند و تشویقمان کنند. همه چیز به تلاش خود ما بستگی داشت که باید کارها را انجام میدادیم.
اگر در سیاست نبودم و اتفاقات سال ۸۸ پیش نمیآمد، باز هم فدراسیون بسته میشد. چون آقای احمدینژاد خیلی چیزها را تعطیل کرد. همه که در آن جریانات نبودند. مگر بقیه را تحمل کرد؟ دانشگاه آزاد را نابود کرد و تمام مدیران دوران آقای خاتمی را کنار گذاشت. تازه من دختر آقای هاشمی بودم و جرمم از همه سنگینتر بود.
اگر سیاسی نبودم که فدراسیون تا آن حد رشد و پیشرفت نداشت. در کشورهای در حال توسعه دنیا رجل سیاسی یعنی مردان و زنان سیاسی در بخشهای بزرگ ورزش قرار میگیرند و جریانات را جلو میبرند.
از میان به اصطلاح آقازادهها غیر از خانواده آقای هاشمی چه کسی بدون اهمیت به پست و مقام دنبال حمالی رفته؟ همان موقع هم نداشتیم. وقتی از دختران برخی از مسئولان میپرسیدم به شما هم مراجعه میکنند، جواب میدادند پدر ما گفته نباید خودتان را درگیر این مسائل کنید. جوابهای مثل این را خیلی از خانواده مسئولان شنیدهام. کسی قبول نمیکند بدون منفعت و پول زحمت بکشد و وقت بگذارد. علاوه بر این در تمام این سالها آقازادهای نداشتیم که وارد موضوعات اجتماعی و غیراجتماعی شود و تحولی ایجاد کند.
از زمانی که سیاسی شدم، نگاه به ورزش زنان سیاسی و امنیتی شد، بنابراین موانع هم بیشتر شد، چون آن را ورزش نمیدیدند، بلکه ابزاری برای قدرت خود و از طرف دیگر نرسیدن زنان به حق و حقوقشان میدانستند.
قبل از صحبتهای من دوچرخهسواری زنان انجام میشد و مشکلی هم نداشت. اتفاقا با حرف من برایش مشکل به وجود آمد. این را هم بگویم که دوچرخه سواری زنان شعارم نبود، بلکه شعار انصار حزبالله برای تخریب من بود. اصلا ممنوع نبود که من دنبال راهاندازی آن باشم، حتی خود ما هم بارها در خیابانها دوچرخهسواری میکردیم و هیچ مانع و مشکلی وجود نداشت.
انصار حزبالله گفتند خانم هاشمی در مورد دوچرخهسواری زنان صحبت کرده، اما با چادر، لباس و شلوار گشاد و مانتوی بلند که نمیتوان دوچرخهسواری کرد، پس منظور خانم هاشمی این است که باید بیحجاب شوند و دوچرخه سواری کنند. از این به عنوان یک پروژه تبلیغاتی علیه من استفاده کردند. هر جا هم که سخنرانی داشتم، میآمدند که بهم بزنند، البته هیج جا موفق نشدند، حتی این موضوع باعث شد تا صدای من بیشتر شنیده شود.
طبق اخبار پشت پردهای که به میرسید، میگفتند اگر روزنامه فائزه را ببندیم، بقیه هم حساب کار دستشان میآید. از طرفی خیلی از مسائل را روزنامه زن شروع میکرد و جزو روزنامههای پیشرو بود. آن دوران از نظر سیاسی هم مسائل پرجنجالی پیش میآمد. مثلا آقای نوری و مهاجرانی در نماز جمعه کتک خوردند، استیضاح وزاری آقای خاتمی را داشتیم و چنین مواردی خیلی زیاد بود. اول جامعه و بعد هم روزنامه زن توقیف شد. بعد از آن هم توقیف فلهای شروع شد و بقیه را هم بستند.
یکی از ویژگیهایم این است که هر جایی هستم، تند میروم و نمیتوانم خودم را کنترل کنم. خیلی هم اعتقاد به کنترل خودم ندارم. از طرفی بابا هم بخاطر روزنامه من خیلی تحت فشار بود، چون هر کسی اعتراض داشت، سراغ بابا میرفت؛ بنابراین اصلا دنبال انتشار روزنامه دیگری نبودم.
کارنامه ورزشیام ماندگارتر شده است. سیاسی دورههایی موثر بود، اما ماندگار نشد. وقتی میبینیم شرایط کشور اینگونه است یعنی فعالیتهای سیاسی ما ماندگار نشده است. دورههایی خوب، موفق و تاثیرگذار بود، اما ادامه پیدا نکرد. در حالی که ورزش الان مثل سیلی شده که دیگر کسی نمیتواند جلوی آن را بگیرد و هر چقدر هم میخواهند محدودش کنند باز راه خودش را میرود.
متاسفانه در دوره آقای خاتمی دشمنی عجیبی را با خانم طاهریان شروع کردند که در کار ما هم بیتاثیر نبود و بعدها فهمیدیم هدف من بودم. خطای اول از آقای مهرعیلزاده سر زد. قبل از اینکه خانم طاهریان بازنشسته شود و برود، برخی فضای بدی را ایجاد کردند و عدهای را جلوی وزارت ورزش میآوردند که علیه خانم طاهریان شعار بدهند. هرچند به من چیزی نمیگفتند، اما ما همه با هم یکی بودیم و ناراحت شدیم.
در دوره اول ریاست جمهوری آقای احمدینژاد هیچ کدام از مسئولان ورزش چشم دیدن ما را نداشتند و دشمن فدراسیون شده بودند، چون فدراسیون خیلی خوب کار میکرد و مردها میدیدند هر چه جلو میرود، نقششان کم رنگتر میشود و به نوعی حسادت وجود داشت. خیلی از دانشگاهیها هم بعدها دشمنمان شدند.
23219
آخرین دیدگاه