شرق نوشت: پنج سال قبل مردی به نام سعید مورد شکایت یک مرد میانسال قرار گرفت.
شاکی به مأموران گفت: سعید با پسرم قرار داشت و آنها با هم بودند، اما بعد از آن قرار دیگر خبری از پسرم که یاسر نام دارد، نیست. از آنجایی که سعید و پسرم اختلاف مالی با هم داشتند، من فکر میکنم سعید بلایی سر او آورده است.
پلیس ردیابیهای علمی را آغاز کرد و مشخص شد تلفن همراه یاسر بعد از دیداری که پدرش مدعی است با سعید داشته، خاموش شده و دیگر با کسی تماسی نداشته است.
وقتی سعید بازداشت شد و تحت بازجویی قرار گرفت، ادعا کرد خبری از سرنوشت یاسر ندارد. سعید گفت: پدر یاسر درست میگوید ما با هم اختلاف مالی داشتیم و یاسر هم برای حل همین اختلاف مالی پیش من آمده بود. ما با هم صحبت کردیم، اما به نتیجه نرسیدیم و حتی درگیر هم شدیم. من یک ضربه به سر یاسر زدم، اما ضربه کاری نبود و مشکلی پیش نیامد. بعد هم یاسر رفت و ما از هم جدا شدیم. بعد از آن از او خبر نداشتم تا اینکه یکی از دوستانم گفت یاسر با او تماس گرفته و گفته به پاکستان رفته است. یاسر حالا در پاکستان است. او کشته نشده و من هم خبری از سرنوشتش ندارم.
در ادامه تحقیقات پلیس مردی را که سعید مدعی بود یاسر با او در تماس بوده است، پیدا کرد و مورد بازجویی قرار داد. این مرد گفت: سعید درست میگوید چند روز بعد از درگیری آنها من با یاسر حرف زدم، اما نمیدانم کجاست و بعد هم دیگر تماسی نداشتیم. او از شمارهای عجیب به من زنگ زد.
هرچند پدر یاسر اصرار داشت که پسرش به دست سعید کشته شده و سعید از سرنوشت او خبر دارد، اما با توجه به اینکه مدارکی که نشان دهد یاسر کشته شده و سعید این کار را کرده است وجود نداشت، سعید آزاد شد و دادسرا برای او منع تعقیب صادر کرد.
با این حال پدر یاسر به قرار منع تعقیب اعتراض کرد. سعید که با وثیقه آزاد بود، تصمیم گرفت در این مدت به خراسان مهاجرت کند. او بعد از رفتن به خراسان با خانواده خواهرش زندگی میکرد تا اینکه بعد از مدتی با شوهر خواهرش، حبیب، درگیر شد و او را به قتل رساند. سعید بعد از دستگیری توسط مأموران پلیس به قتل اعتراف کرد و گفت: بعد از اینکه از تهران به خراسان رفتم، با حبیب و خواهرم زندگی میکردم. او مرد خوبی بود، به من پناه داده بود و برایم کار پیدا کرده بود. من کار میکردم و برای زن و بچهام پول میفرستادم. شب حادثه دقیقا نمیدانم چه اتفاقی افتاد که با هم درگیر شدیم. من خیلی عصبانی شدم و با دسته هاون به سر او کوبیدم. او درجا روی زمین افتاد. من از خانه فرار کردم و نمیدانم بعدش چه اتفاقی افتاد. چند ساعت بعد که به خودم آمدم توسط پلیس بازداشت شدم. من اهل همین شهر هستم و با توجه به اینکه در تهران خیلی تنها شده بودم و کارم را از دست داده بودم، تصمیم گرفتم به خراسان بیایم تا در اینجا در کنار دوست و آشنا و فامیلی که دارم کار کنم و زندگیام را بچرخانم. من حبیب را خیلی دوست داشتم و فکر نمیکردم چنین اتفاقی بین ما بیفتد. نمیدانم آن روز حبیب از چه چیزی ناراحت بود که به من بد و بیراه گفت و باعث شد من عصبانی شوم و دست به هاون ببرم.
متهم درباره اینکه دسته هاون را از کجا آورده بود، گفت: هاون روی زمین بود، من آن را از جای خاصی برنداشتم. وقتی عصبانی شدم، دست انداختم چیزی بردارم که دسته هاون به دستم آمد و محکم به سر حبیب زدم که یکباره دیدم روی زمین افتاد.
این در حالی است که خانواده حبیب شکایتی را به دادسرا ارائه کرده و خواستار مجازات متهم شدند. آنها گفتند: حبیب به سعید بسیار محبت کرد و به او در حالی که خانوادهاش طردش کرده بودند، پناه داد و برایش کار پیدا کرد. سعید به ما نمیگوید چه اتفاقی بین آنها افتاده که او مرتکب قتل حبیب شده است، اما هرچه بود او حق نداشت حبیب را بکشد. او پرونده قتلی هم در تهران دارد و ما خواستار مجازات او هستیم.
با توجه به ادعایی که خانواده مقتول کردند، متهم یک بار دیگر مورد پرسش قرار گرفت. او گفت: من در تهران به اتهام قتل بازداشت شده بودم، اما نه جسدی بود و نه اینکه اولیای دم مدرکی علیه من داشتند، به همین خاطر آزاد شدم. با توجه به پرونده مطرح قتل که سعید در تهران داشت، دادسرا تصمیم گرفت طبق قانون پرونده را برای رسیدگی به تهران ارسال کند. به این ترتیب شعبه 10 دادگاه کیفری استان تهران موظف به بررسی پرونده شد و از دادسرای تهران خواست مستندات خود را برای قرار منع تعقیبی که برای متهم صادر کرده است، مورد بررسی قرار دهد تا در صورت تأیید این قرار از سوی شعبه 10 پرونده یک بار دیگر به خراسان برگردد، در غیر این صورت متهم در تهران محاکمه خواهد شد.
23302
آخرین دیدگاه