فارس نوشت: دیگر فرقی ندارد تو در دورافتادهترین نقطهی کوهستانی سرزمینت باشی یا جنوبیترینش چون رئیس جمهور همت کرده تا بین او و شما فاصلهای نیفتد.
هدف، توجیه یا تمجید نیست که حرمت قلم به شکوهِ سوگند خداوند به آن در قرآن و فراتر از تملقهای پیچیده در لفافهی دنیاست و غافل نیستیم از اینکه ما صاحبان قلم را نیز محکمهای در بارگاه عدل الهی است تا در قبال چینش کلماتمان پاسخگو باشیم اما آنچه این سطور را برای به رشتهی تحریر درآمدن وسوسه کرده، استناد به بیانات رهبر در رابطه با کیفیت بازدیدهای دولت است که از روند مانیتوری به حضور میدانی تغییر یافته و میتوان امیدوار بود به اینکه روزنه نوری هرچند کوچک و تازه جوانهزده اما روشن، در هجوم حجم لایتناهی تاریکیها باشد.
همه ما شنیدهایم آن تعابیر را، آنجا که رهبری خطاب به هیئت دولت و در تبیین مفهوم «مردمی بودن» عنوان کردند: «مردمی بودن مقولهی گستردهای است و جلوههایی دارد که یک جلوه همین به میان مردم رفتن و شنیدن بیواسطه است؛ این حرکت خوب و مستحسنی که جناب آقای رئیسی انجام دادند و به خوزستان رفتند، در میان مردم، با مردم، از آنها شنیدند، با آنها حرف زدند، این یک جلوهای از مردمی بودن است که بسیار کار خوبی است.»
حالا دیگر نقطه هدف، پایتخت و تهران نیست و همه به خوبی میدانیم که گسترهی حضور ریاست جمهوری به وسعت تمام شهرها و روستاها و استانهای کشور کشیده شده است؛ دیگر فرقی ندارد تو در دورافتادهترین نقطهی کوهستانی سرزمینت باشی یا جنوبیترینش چون رئیس جمهور سیزدهمین دولت همت کرده تا بین او و شما و بین گوش و دهانها فاصلهای نیفتد؛ چرا که هنوز صراحت و هیبت توصیههای استادِ شهیدش، بهشتی، را با خود به همراه دارد آنگاه که گفت: «فساد وقتی رسوخ میکند که رابطه مستقیم میان مردم و مسئولان قطع شود. حجاب بین مردم و مسئولان حرام مطلق است! اگر از جان خودت میترسی نباید زمامدار شوی!»
خوزستان
بیانیه آیتالله رئیسی در زمان ثبتنام سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری را خاطرتان هست؟ بخشی از آن، این جملات بود: «قرار نبود که از درد مردم بیخبر باشیم. قرار نبود مردم در فشارهای اقتصادی بیپناه بمانند. قرار نبود که از آمدن به میان مردم واهمه داشته باشیم…» اما هیچکس انتظار نداشت و قرار نبود که درست دو روز پس از اخذ رای اعتماد یعنی در پنجم شهریور ماه و صبح روز جمعه شاهد حضور ناگهانی رئیس دولت و هیئتش در خوزستان باشیم؛ استانی با موقعیتی استراتژیک که سوءتدبیرها و مدیریتهای نالایق، گرههای کور فراوانی را به جان مشکلاتش انداخته بود و چشم انتظار نفحاتی قدسی بود.
آیتالله رئیسی پای صحبت کادر درمان، مردم، بیماران و عشایر و روستاییان نشست و آنها میگفتند و او سراپا گوش شده بود برای شنیدن رنجهایی از همه نوع؛ کمبود آب، بالازدگی فاضلاب، مشکلات بیمارستانها، وضعیت هورالعظیم، انتقال آب غدیر، بیکاری، آلایندگیها و در پایان نیز خاطرهگویی صمیمی رئیس جمهور از دیدار سردار در سیل بود و چشمهای سراسر اشک و لبخند عشایری که به مرورِ خاطرهها دل دوخته بودند.
رئیس جمهور سفر ناگهانی دیگری هم به خوزستان داشت و آن پس از زلزلهی اندیکا بود؛ درست در بغرنجترین شرایطی که هیچکس حتی فکرش را هم نمیکرد عالیترین مقام دولت برای همدردی با مردمانی فراموش شده به این دورافتادهترین نقطهی کشور بیاید؛ بالگرد رئیس جمهور در سختترین شرایط فرود آمد و آیتالله رئیسی از صخرههای پر فراز و نشیب کوهستانی به شوق رسیدن به مردم قدم تند کرد، پیرمردی از عشایر که این شرایط را دید عصای دستیاش را به رئیس جمهور بخشید و زنان روستایی به پیشوازش هلهله کردند و کِل کشیدند؛ گویی کوهستان پوست ترکانده بود و شادی در سلول به سلول این نقطهی حتی از جغرافیا جا مانده، تکثیر میشد.
سیستان و بلوچستان
یازدهم شهریور که شد هنوز حضور ناگهانی رئیس جمهور از سر مردم نیفتاده بود اما دومین سفر به مقصد زاغههای سیستان و بلوچستان رقم خورد؛ کپرنشینان میرآباد چابهار دور آیتالله رئیسی حلقه زده بودند و با چهرههایی آفتاب سوخته و لهجههایی شیرین، بیهیچ فاصله و ماشین و اسکورتی که مانعشان شود دردودل میکردند.
رئیس جمهور در کمال ناباوری و بهت کپرنشینها میهمان روستای ملاعلی در نقطه صفر مرزی ایران و افغانستان شده بود و حتی ساعاتی را نیز غرق در میان آرزوهای صیادان اسکله صیادی کنارک نشست تا هیچ چشمی به راه و هیچ امیدی ناامید نباشد.
ساعتها اما بیرحمانه میگذشت و آیتالله رئیسی در تقلا با بُعد زمان، در تلاش بود تا میتواند ببیند و بشنود و در رنج مردمان سرزمینش ذوب شود؛ مردم گلایه میکردند و رئیسجمهور دست بر سینه به نشان خدمت میکوبید؛ در آخر هم رو به کپرنشینها، وعدههایی به عطر اجابت پاشید تا طعم شیرین تغییر را بچشند: «فقر و تبعیض زیبنده ملت ما نیست، از تهدیدها فرصت میسازیم.»
خراسان جنوبی
سومین سفر به خراسان بود، به معادن زغال سنگ پروده طبس و رو در رو شدن با چهرههایی که سختی کار در معدن زیر و رویشان کرده بود و ردی از سیاهیِ تلخی را بر پیشانیهایشان به یادگار جا گذاشته بود؛ رئیس جمهور روبهروی ورودی معدن بود، مسائل امنیتی، سلامتی، حفاظتی و هر چیزی که میتوانست مانع این تصمیم شود در یک لحظه کنار گذاشته شد و آیتالله رئیسی رفت تا در جایی قدم بگذارد و نفس بکشد که روزانه هزاران کارگر جان میکندند.
کارگری خودش را با تقلا از میان جمعیت بالا کشید: «من به عنوان نماینده بچهها اخراج شدم، چرا؟ چون داشتم از حقشان دفاع میکردم!»، رئیس جمهور بیهیچ تشریفاتی به طرف پیمانکارها برگشت: «از همین الآن به مدت بیست روز من به پیمانکارها وقت میدهم که وضعیت زندگی کارگرها و اتاقهایشان در اینجا را متحول کنند، اگر تا بیست روز دیگر این کار انجام نشود خودم میدانم چه کنم!»، کلمات، امری بود و واضح و محکم، کارگران معدن به شوق، کف زدند.
بیشتر بخوانید:
ایلام
چهارمین مقصد، ایلام بود، دوم مهر ماه؛ به سمت بازدید از نقطهی صفر مرزی و زیارت یادمان شهدای قلاویزان اما مردم در این استان، دیدار متفاوتی را با رئیس جمهورشان تجربه کردند، دیداری چهره به چهره و اختصاصی!
اقشار مختلف مردم، پیرزنی تنها، جوانی ویلچری، زنی با دختر تازه به سن تکلیف رسیدهاش، معلمی که وام میخواهد، بنایی که در تهیه جهیزیه دخترش مانده و استاد دانشگاهی که دغدغههای فرهنگی دارد، همه و همه در استانداری ایلام و روبهروی رئیس جمهور به گفتوگو نشستند، بیهیچ فاصلهایی، بیهیچ حدود مشخصی و بیهیچ واهمهای و آیتالله نامهها را با دست خودش از دستان مردم میگرفت تا در قصهی غصههایشان شریک باشد.
کهگیلویه و بویر احمد
و باز هم صبح جمعه، نهم مهر ماه اما اینبار کهگیلویه و بویر احمد؛ رئیس جمهور به سمت سد تنگ سرخ حرکت کرد، پروژهای که ده سال از زمان پیشبینی شده عقب بود و کارگرانش از بیمهریها گلایه میکردند.
با دیدن آیتالله رئیسی جلو آمدند اما لبخندش که به چشمشان نشست در پرده برداشتن از درد پوست ترکاندند، از تاخیر در پرداخت حقوق و مزایایشان میگفتند و پروژهای که سالهاست زمین مانده! رئیس جمهور سراپا گوش شده بود و تذکر: «حتما به مسئولان تذکر میدهم و تاکید میکنم که اجازه ندهند هیچ حقی از شما کارگران عزیز ضایع نشود. حتما به دنبال ایجاد چارچوبی خواهیم بود تا حقی از هیچ کارگری در هیچ نقطهای از کشور ضایع نشود.»، کارگرها صلوات فرستادند.
بوشهر
مقصد بعدی رئیس جمهور جنوبیترین نقطهی وطن بود، بوشهر، شانزدهم مهر ماه؛ آیتالله رئیسی تک به تک سلام میداد، گرم و ساده و صمیمی، آنقدر که دست کشاورزان شهرستان اهرم روی شانهاش مینشست و سلامهایشان به رهبر را به دستان امانتدارش میسپردند؛ آلاچیق کشاورزان و نخلستان عطر محبت میداد، هر کس هر آنچه که میخواست میگفت و چشمها پر از امید بود.
جمعی از کشاورزان و نخلکاران در این گفتگوی بیواسطه و رو در رو با ابراز خوشحالی از حضور آیتالله رئیسی در جمع خودشان، مشکلات و پیشنهادهایشان را به ویژه درباره رفع مشکل آب مطرح کردند، حرف برای گفتن داشتند و گوشی برای شنیدن آمده بود؛ رئیس جمهور هم پس از شنیدن مشکلات کشاورزان و نخلکاران، وزیر جهاد کشاورزی و استاندار بوشهر را موظف کرد مشکلات مطرح شده را در اسرع وقت رسیدگی و برطرف کنند؛ چقدر همه جا شبیه مدینه بود!
فارس
هنوز یک هفتهای از آخرین سفر نگذشته بود که رئیس جمهور بیستودوم مهر ماهِ دولتش را به استان فارس اختصاص داد، به شیرازیهای مهماننواز و خونگرمی که از دیدار آیتالله رئیسی سر از پا نمیشناختند؛ جوانترها با موتور و پلاکاردهای «خادم امام هشتم، رئیس جمهور هشتم» و بزرگترها با ذکر صلوات دورهاش کرده بودند.
پیرزنی از دور چهار قل میخواند و فوت میکرد، همه ذکر تکبیر شده بودند و شعار شیرازیها به سید ابراهیم این بود: «دولت اشرافی و نجومی بگیر نمیخواهیم.»، رئیس جمهور هم در جواب لبیک گفت: «آنچه امروز به دنبال آن هستیم و بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی نیز بر آن تأکید میکند، جبران عقبماندگیها است و علیرغم پیشرفتهای زیاد در حوزههای مختلف، یکی از مهمترین عقبماندگیها در چهل سال گذشته، تحقق عدالت است. برای آنکه پیشرفت به عدالت ختم شود، باید براساس مطالعات مبتنی بر آمایش سرزمینی و شناخت ظرفیتها و نیازهای هر منطقه طراحی و اجرا شود و در این راستا، اساس حرکت دولت، اجرای قانون و شناسایی و جبران کاستیهاست.»
اردبیل
سیام مهر، تهران به مقصد اردبیل ترک شد؛ رئیس جمهور حالا به ترکی در استقبال از هموطنانش آغوش گشوده بود: «کیفین؟ احوال نجورده؟ کیفین کوک دی؟»، گویی که همهی تشریفات کنار گذاشته شده بودند تا در فضایی که بین مردم و رئیس جمهور جز خودشان فاصله نبود زخمها باز شوند و مرهمها تقاضا.
حالا بعد از هفت سفر همه میدانستند که آیتالله رییسی مرد میدانهای سخت و پای حرف مظلومها نشستن است، میدانستند که در اردبیل دنبال ناشناختهترینها است تا کنارشان بر زمین بنشیند و گوش به حرفهایشان بسپارد و چه مردمی رنجورتر از روستای فتحعلی؟
عشایر و کشاورزان با ابراز خوشحالی از حضور رئیس جمهور در منطقه، مشکلات و دغدغههای محلی و شخصیشان را در فضایی صمیمی با رئیس جمهور در میان گذاشتند؛ آنها میگفتند و او میشنید، آنها گلایه میکردند و او به مسئولان تذکر میداد، آنها به رضایت خندیدند و او کمی آرام گرفت.
سمنان
پانزدهم آبان بود که چشم سمنانیها روشن شد؛ اولین محل بازدید یک سیاهچادر عشایری بود، سیاهچادری که میهمانهای زیادی به خودش دیده بود اما شاید هیچوقت حتی به ذهنش خطور نکرده بود که روزی از روزگارش، میزبان رئیسجمهور شود!
همه جمع شده بودند تا مشکل عشایر سنگسر را به رئیسجمهور بگویند؛ خان زیر گوش آیتالله رئیسی از سختیهای تهیه نهادههای دامی میگفت و مشکلاتی که صبرشان را زمین زده بود؛ وزیر کشاورزی که غصهی خان را شنید گفت آمادگی دارد تا نهادههای دامی را در اختیار مردم بگذارد اما پیرمرد عشایری به طرف رئیسجمهور برگشت: «پولش را نداریم، امانت میدهید؟»
آیتالله رئیسی خوب زبان عامیانه و رک عشایر را بلد بود، به طرف وزیر سر برگرداند: «نهادهها امانی باشد، فعلا از آنها پولی نگیرید!»
خان الحمدلله گفت، راضی بود از اینکه شرمندهی قبیله نشده؛ مرد استخوانداری از میان جمعیت بلند شد، صدایش بلند بود و مشکلات را فریاد میزد! گفت: «ما عشایر هستیم و صدایمان اینطور است". رئیس جمهور هم با خنده به شکاف بالای سیاهچادر اشاره داد: «راحتباش، صدا از آن بالا بیرون میرود و کسی را اذیت نمیکند.»
زنجان
بیستوهفتم آبان رئیس جمهور به زنجان رفت، به یک محله حاشیهای، به خانهی پیرزنی تنها که از درد مغز و اعصاب پسرش میگفت و پولی که برای درمان ندارند؛ یکهو در را باز کرد و با آیتالله رئیسی چشم در چشم شد، فکرش را بکنید رئیس جمهور پشت در خانهتان باشد!
خبرنگار پیرزن را به کناری کشید: «از دیدن رئیس جمهور خوشحالی؟»، پیرزن به طرف آیتالله رئیسی با شوق رو گرفت: «خیلی زیاد، حاضرم جانم را فدایش کنم.»
دیوارهای خانه نمدار بود و وسایل فقیرانه، شاید اگر ما بودیم حتی جواب سلام پیرزن را هم به سختی میدادیم اما رئیس جمهور نشست و شنید و شنید و شنید، انگار که اینجا خانهی خودش باشد و پیرزن، مادرش؛ بهشت را هم که میدانید، زیر پای همین مادران است.
لرستان
نوزدهم آذر و دل توی دل کادر درمان بیمارستان شهید رحیمی نبود اما پرستارها دلآشوبتر بودند، مردم هم دستانهایشان پر از نامههایی بود که هر لحظه به محتوایشان اضافه میشد؛ رییس جمهور طبقهی چهارم بیمارستان و در حال جویایی حال بیماران بود که پرستارها دورهاش کردند و از هر دری گفتند، از مشکلات معیشتی و حقوق و کارانه پایین تا اجرا نشدن قانون تبدیل وضعیت قراردادی ایثارگران؛ آیتالله رئیسی صبورانه و پدرانه گوش سپرده بود و با تمام وجود دغدغههایشان را میشنید، آنقدر صمیمی که حتی توانستند قول یک سفر زیارتی به مشهد مقدس را هم از او بگیرند.
اما لحظاتی بعد و در شرایطی که رئیس جمهور در خودرو بود تا برای رفتن مهیا شود، صدای فریادهای زنی میانسال در پارکینگ بیمارستان سرها را برگرداند، آیتالله رئیسی به راننده گفت نگه دارد.
در کمتر از چند ثانیه دهها نفر خودروی رییسجمهور را محاصره کردند؛ محافظها نگران بودند، هر حادثهای ممکن بود رخ بدهد اما آیتالله رئیسی پیاده شد و به میان جمعیت رفت؛ پیرزن از مشکلات معیشتی و مسکناش گفت، از گرههایی که حتی با دندان هم نتوانسته بود بازشان کند اما وقتی رئیسجمهور از او خواست که شمارهاش را برای پیگیری خواستههایش به استاندار بدهد، زیر بار نرفت.
پیرزن با اخم به آیتالله رئیسی نزدیکتر شد: «بقیه مشکلم را پیگیری نمیکنند»؛ حالا این رئیس دفتر رئیسجمهور بود که برای گرفتن شمارهی پیرزن جلو آمده بود اما پیرزن کوتاه نمیآمد و مدام اصرار میکرد که «آقای رییسجمهور خودت باید شمارهام را بنویسی»، آیتالله رئیسی شمارهاش را پرسید و یادداشت کرد، سروصدای پیرزن خوابید و با لبخندی از جنس رضایت و امید از جمعیت فاصله گرفت.
قم
نهم دی، دوازدهمین مقصدِ رئیس سیزدهمین دولت، قم بود؛ به دیار نفسهای حق و آرامگاه حضرت معصومه (س)؛ صحن ولوله بود، همه سر و دست میشکستند برای رسیدن به رئیس جمهور و همه منتظر بودند برای قرق شدن حرم؛ که یک مقام بلند پایه آمده و میخواهد زیارت کند؛ اما نه دری بسته و نه آدمی عقب زده شد؛ قمیها پابهپا و دوشادوش رئیسجمهورشان به حرم آمدند و زیارتنامه خواندند و با ولایتفقیه تجدید بیعت کردند؛ حنجرهها حماسه و مشتها یکپارچه تکبیر شده بود، یکپارچه لبیک، یکپارچه «دست گل محمدی، به شهر ما خوش آمدی.»
حالا چند روزی از آخرین سفر رئیسجمهور میگذرد، سفرهایی که در عمر کمتر از صد روز سیزدهمین دولت رقم خورد و رییسجمهوری که با تمام وجود نشان داد هنوز هم میتوان برای «علی» بودن و «علی» شدن تلاش و قد علم کرد، که عدالت قابلیت اجرا دارد و ما میتوانیم وسیلهاش باشیم، که مردان این دولت، اهل پشت میزها نشستن نیستند و آماده و آمدهاند تا «مرد میدان» باشند.
لطفا این سطور را قضاوت نکنید، این جملات نوشته نشدهاند که از رئیسجمهور بت بسازیم، که بگوییم فقط او و نه به هر که جز او! ما تنها برشی از تاریخ این سرزمین را به تماشا نشستیم و نوشتیم تا فراموش نشود و تا آیندگان بدانند که رجاییها و بهشتیها نمیمیرند بلکه تکثیر میشوند، نفس میکشند و برای تحقق عدالت میجنگند، حتی اگر با تمام دنیا؛ حال گاه در هیئت یک سردار و گاهی در هیئت یک رئیس جمهور!
219
آخرین دیدگاه