آلبرت کوچویی در روزنامه اعتماد نوشت: این برادر بزرگم بود که بوی خوش کاغذ و چاپ را به خانهمان آورد. اگرچه پدر و مادر، خود اهل کتاب بودند، اما برادر، روزنامهخوان بود. البته بیشتر مجلهخوان. اتاقش پر از دورههای مجلههای تهران مصور، سپید و سیاه و بعد از آنها، جسته گریخته آسیای جوان، ترقی، امید ایران و جز اینها بود.
کودکیام، جدا از خواندن زبان انگلیسی و بعد لاتین با کمیک ستریپهای «روبرت کوچولو» در سپید و سیاه گذشت و بعدتر، مثل برادر، پاورقیخوان شدم. با من، خواهر هم، عاشقانههای پاورقی را میخواند و من اما پاورقیهای تاریخی، حماسی و افسانهای را. هنوز مجلات تخصصی نیامده بودند. چیزی مثل کیهان بچهها، اطلاعات دختران و پسران، کیهان ورزشی، اطلاعات بانوان و جز اینها. این بود که دل به مجلات برادر خوش میکردیم.
استفاده از مجلات برادر، دستورالعملهای خاص خودش را داشت. اگر ورقی بد تا میخورد تا چند روز به عنوان تنبیه، محروم از خواندن مجلات برادر میشدیم. پاورقیها، مثل مجموعههای امروز تلویزیونی، که مخاطب کشته-مرده خود را دارند، با آدم چنین میکردند. من و خواهرم تا شمارههای گذشته مجلات برادر را بخوانیم و به روز برسیم. سالها گذشت. سالها گذشت و رادیو با داستانهای شب آمد، داستانهای پیدرپی هر شبه که پاورقیها پیش ما، رنگ باختند. اگرچه هنوز، پاورقیها، حال و هوای خوش خودشان را به همراه داشتند.
حسینقلی مستعان، ستاره پاورقیهای مجلات بود. گاه با اسمهای مستعار، جبیب، انوشه و ح.م. حمید مینوشت که ما بیتوجه به آن بودیم. پاورقیهای مستعان نخست، تهران مصور را به نان و نوایی رساند و بعد سپید و سیاه را. بعد البته ارونقی کرمانی و امیر عشیری و جز اینها آمدند و میداندار شدند. تا به نسل ذبیحالله منصوری رسید که تولید او به سرعت چاپ افست در برابر چاپ ملخی بود. آفت، از شمع پرس، شهرآشوب و جز اینها، بیداد کارهای حسینقلی مستعان بود. مردی که تهران مصور را به اوج شمارگان آن هنگام چهل، پنجاه هزار نسخه در هفته رساند. کوچ مستعان که به سپید و سیاه انجامید. کمر تهران مصور را شکست. عیش مضاعف من هنگامی بود که تابستانها از آبادان داغ و سوزان به همدان خنک میزدم. در همدان، خویشاوندانی داشتم که اهل کتاب و دو تن از آنها پاورقیخوان بودند. همسایه هم بودند. از خانه عموزادهمان در «درکولانج» میکوبیدم تا آخرهای خیابان عباسآباد. تا برسم به پاورقیهای ده مرد رشید، قزلباش و…
این دو خویشاوند، جدا از مجلات، پاورقیهای هفته به هفته را که جدا از مجلات در میآمدند جلد شده داشتند. پاورقیهایی که مثل برگ زر در طاقچههای زیر زمین خانه درندشت و خنک چیده شده بودند. خستگی خواندن مسلسلوار پاورقیها را با کوزه دوغ و برف الوند، در میکردیم. یک کوزه دوغ به دو ریال که باید کوزه آب قاطیاش میکردیم و میخوردیم. از بس غلیظ بود. اگر محمود مشرف آزاد تهرانی، دبیر ادبیاتمان نمیشد، من و دیگر شاگردان مدرسه امیرکبیر و ابن سینا در آبادان، میماندیم به پاورقی خواندن تا برسیم به سریالهای زرد و مبتذل ماهوارهای امروز! م. آزاد دبیر ادبیاتمان شد و حسن پستا دبیر تاریخ و جغرافیا که ما را با ادبیات کلاسیک و شعر نو آشنا کردند.
این دو بودند که سبب شدند تا دل از مجلات زرد آن هنگام کنده و به ادبیات فاخر و شعر روز، رو بیاوریم. به برکت توجه و توصیه آنها بود که دانستیم، ادبیات فاخر کجا، دنیای پاورقیها، کجا؟ اگرچه اگر حسینقلی مستعان، عشیری، ذبیحالله منصوری و جز آنها نبودند، روزنامهخوان و کتابخوان هم نمیشدیم تا برسیم به مارکز ولورکا و…. اگر حسینقلی مستعان نبود؟
آخرین دیدگاه