همیشه دلم برای ابتهاج تنگ میشود. ه . الف. سایه.
دیروز بیشتر تنگ شد. زنگ زدم به آلمان و با سایه صحبت کردم. دو روز بود در پادکست رادیو تراژدی زندگینامه مرتضی کیوان را میشنیدم. شاعر عاشق سیاستمدار و هم دورهای سایه.
عکسش را بارها در خانه ابتهاج در تهران دیده بودم. نمیشد «سایه» حرف بزند و از اعدام مرتضی کیوان نسوزد. بعد از این همه سال. در این پادکست که به کوشش کریم نیکونظر تهیه شده بود، از قصه زندگی و مبارزات و عشق کیوان سخن در میان بود از همسر پوری سلطانی.
همه جای پادکست سایه حاضر بود. همچنان که نجف دریابندری و شاملو و سیاوش کسرایی و اسلامی ندوشن.
وقتی دیروز زنگ زدم به سایه، با ابهت همیشگی حرف میزد. نگران همسرش بود که در بیمارستان بستری است. مثل همیشه کوه استوار آرامش بود. از حالش، دلش و اوضاع که میپرسیدم مرتب میگفت میسازم.
درس بیکینه بودن را باید از او یاد گرفت. دوبار تکرار کرد که همه بندگان خدا یکسان هستند. هم صحبتی با ابتهاج همیشه افتخار بزرگ زندگیام بوده است. شاعری که شعرش در میانه خشونتها همچنان و همیشه بوی انسانیت میدهد.
آخرین دیدگاه