در روزهای گذشته، دیدار آیتاله صافی گلپایگانی با محمد باقر قالیباف بسیار خبرساز و بحثانگیز شد؛ چرا که ایشان به ریاست محترم مجلس توصیه کرده بودند مناسبات سیاسی با جهان چنان باشد که به انزوای کشور منتهی نشود و مصائب طاقتسوز به مردم تحمیل نکند.
این توصیه که پذیرشِ آن نیاز به خردمندی و فراست ندارد و هر عقل سلیمی آن را معقول میداند با واکنش تند و خشمگینانهی برخی گروههای سیاسی مواجه شد. این همه خشم از کجا میآید؟ چرا پرهیز از انزوا به اعتقاد برخی از مدعیان انقلابیگری، خطایی است که سزاوارِ این درجه از خشم است؟ همزمان، به فاصلهی چند روز، محمد خزائی –ریاست محترم سازمان سینمایی- اعلام کرد جشنوارهی جهانی فجر را منحل خواهد کرد؛ جشنوارهای که پس از چند سال با تلاش بسیار توانسته بود در ردهی رویدادهای معتبر جهانی بایستد و میتوانست -در آینده- گفتمانساز باشد و نقشی در راهبرد کلانِ منافع ملی ایفاء کند. آیا در همزمانی این دو اتفاق، یعنی واکنش به توصیهی آیتاله صافی و تعطیلی جشنوارهی جهانی فجر، فصل مشترکی وجود دارد؟ بله! بنظر میرسد در پسِ پشت هر دو ماجرا یک نگرش حاکم است؛ نگرشی که حامی انزواست و باور دارد که هر نوع مناسباتِ بینالمللی یک تهدید است. با کمی تأمل متوجه خواهیم شد که حامیان تحریمها و طرح صیانت از فضای مجازی نیز در واقع طالب انزوا هستند. در این یادداشت میکوشم بدون مسلمفرضکردنِ زیانباری و خانمانبراندازیِ انزوا به این مسأله – با حداکثر اختصار- بپردازم.
پژوهشها -عمدتاً در دو دههی اخیر- نشان میدهند انزواگرایی، یا تنهاییطلبیِ فردی و اجتماعی، ریشههای قابل تأملی دارد.. البته بسیاری معتقدند علت اصلی این گرایش، کاسبانِ انزوا هستند؛ کسانی که صرفاً میخواهند با ایجاد فضای بسته و حذف شایستگان به منابع قدرت و ثروت دسترسی پیدا کنند و میدانند اگر حصار انزوا بشکند از رقابت با نخبگان ناتوانند. با این وجود -به گمان نگارنده- گروهی هم است که بر مبنای یک باور بنیادی یا یک دیدگاه معرفتشناختی، طالب انزوا و تنهاییاند. رویِ سخنِ این نوشته با این دسته از باورمندان به انزواست.
پژوهشهای تنهایی و انزوا
عُصارهی پژوهشهای تنهایی و انزوا حکایت از آن دارد که این پدیده دارای ماهیتی متناقضنما (paradoxical) است؛ هم ستایشگر دارد و هم نکوهشگر. در واقع از یک طرف، برای مثال، یکی از اصلیترین معیارهای روانشناختی در تشخیص اختلالات روانی، رفتار انزواطلبانه است؛ و از طرف دیگر با مجموعهی عظیمی از جملات قصارِ بزرگانی در تاریخ اندیشهی بشری مواجهیم که با ستایش تنهایی و انزوا آن را سرچشمهی جوششِ نابترین خلاقیتهای خود دانستهاند. بنابراین از میان گسترهی بزرگ و انبوهِ پژوهشهای موجود به دو حوزهی پژوهشی میپردازم که گمان میکنم در فهم شرایط کشور ما روشنگرتر باشند؛ یعنی رابطهی مذهب و معنویت با گرایش به انزوا،و مسألهی طردگرایی ostracism در روانشناسی.
مذهب و انزوا
تنهایی و خدا همواره درهم تنیدگیِ رازآمیزی داشتهاند. شاید در تمام مذاهب؛ چه ادیان ابراهیمی که خداوند در آنها متشخص است چه آیینهای دیگر با خدای نامتشخصِ منتشر؛ بین تنهایی و فهمِ مدرن از معنویت هم پیوندهای محکمی وجود دارد. در واقع آنچه تنهایی/ انزوا/ عزلتگزینی/ گوشهنشینی را همآغوش مذاهب میکند زهد و تقوا در ادیان است. در نگرش و مَنِش زاهدانه، تنهایی و انزوا نوعی ریاضت ضروری است. واژهی زهد در لاتین hermit که معادل یونانی eremos است به معنای بیابان است که با تنهایی و انزوا تداعی میشود درست مثل کویر در عرفان اسلامی-ایرانی. میدانیم که یَهُوَه با پیشوایان و پیامبران بنیاسرائیل وقتی که در تنهایی و انزوا بودند سخن میگفت. داستان ابراهیم (ع) و گفتگوهای او با تجلیهای خداوند را بارها شنیدهایم؛ اغلب در تنهایی و بیابان؛ تورات موسی (ع) پس از 40 روز عزلتگزینی در کوه سینا بر او نازل شد. محمد (ص) پس از سالها اعتکاف در غار حراء مبعوث میشود و عیسی (ع) به حواریون توصیه میکرد برای نیایش مکانی متروک پیدا کنند. در عهد جدید، یحیی پسر زکریا الگوی نمایانِ زهد است. در عهد عتیق ایلیا، خداوند را در صدای سکوتی محض a sound of sheer silence درک میکند و اگر تنهایی نباشد چگونه میتوان صدای سکوت را در حضور دیگران شنید؟ هستهی اصلی تفکر در بودیسم هندی که شباهتهای بسیاری با مسیحیت دارد و تائویسم چینی، تنهاییطلبی و انزواست. حتی در اسلام که سنت رهبانیت وجود ندارد و مذهبی اجتماعی، نهادگرا، احکاممبنا و مناسکمدار شناخته میشود، و به گوشهنشینان اغلب بدگمان بودهاند، نگرش و منشِ انزواطلبی زاهدانه و عاشقانه به سنت سترگِ تصوف و عرفان اسلامی منتهی شد؛ شاید و چه بسا، سبک زندگی حجرهنشینی در روحانیت اسلامی از همان خاستگاهی سربرآورده باشد که صومعهنشینی در مسیحیت. در واقع -به گمان نگارنده- بنظر میرسد و میتوان گفت که در سطح ناخودآگاه فردی و جمعی، دیدگاه انزواطلبی در نگرشهای مذهبی، تجسم بیرونیِ تقوای درونی است و پرهیز از گناه به شکل پرهیز و گریز بیرونی یا انزوا درمیآید.
البته چنین دیدگاهی منحصر به مذهب نمیشود و حتی اندیشمندان سکولار هم باورهای مشابهی داشتهاند؛ از میان فهرست بلندبالای آنها شاید برجستهترینِشان نیچه باشد. فیلسوفی با نبوغی بیهمتا که در انزوا و عزلت بهترین آثارش را خلق کرد. او –که برخی او را یکی از بزرگترین تنهایان تاریخ میدانند- با واژگانی پُرشور و و پُر تب و تاب از تنهایی یاد میکند در حالیکه نمیخواهد هایپر-رمانتیک باشد بلکه از بینشی ژرف و زیر- و – زِبَرساز پرده برمیدارد آنگاه که میگوید به تنهاییات بگریز! … و یا در اثر جاودانهاش چنین گفت زرتشت از زبان زرتشت گفته است تنهایی! تو خانهی منی، چه نرم و لطیف، چه شادمانه با من سخن میگویی! ( و یا شاید بتوان گفت: چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی).
زرتشتِ نیچه پس از ابلاغ پیام و اطمینان از آنکه شنوندگاناش او را شنیدهاند بارها به کوهستان باز میگردد و به مردم توصیه میکند برای یافتن خویش، خویشتن اصیلِ خویش، به خلوت بروند؛ اما ماهیت دو گانه و متناقضنمای انزواطلبی وقتی آشکار میشود که همین نیچهی شیدای تنهایی هشدار میدهد که خطری بزرگ در کمین انزوطلبان و عزلتگزینان است! آن تنهایی که نیچه ستایشگرِ اوست سفری برای یافتن خویش است و بازگشتی زرتشتوار و پیامبرانه به سوی اجتماع و آفریدنِ ارزشهای نو است نه انزوای مزمن؛ تنهایی نیچه، تنهایی دریاست نه حبس در قفس. بنابراین میگوید روزی از تنهایی، خسته، درمانده و بیزار خواهی شد، غرورت فرو خواهد ریخت و فریاد میزنی من تنهایم! او در یک روانکاوی فلسفی درخشان از انسان، هشدار میدهد که آدمی هرچه را به خلوت و انزوا ببرد آن را پرورش میدهد و بزرگاش میکند حتی حیوان یا اهریمنِ دروناش را.
البته در مذاهب، دست کم در ادیان ابراهیمی، نیز این طبیعت دوگانهی تنهایی دیده میشود؛ در مسیحیت بسیاری با رهبانیت مخالفاند چون حقیقت پیام مسیح را در عشق به همسایه میدانند و در آمیختن با خلق؛ در عهد عتیق و عهد جدید، انزوا امری مذموم است مگر برای دورههای کوتاه و گذرایِ خودشناسی و خودسازی، چنان که در عهد عتیق، در داستان خلقت انسان آمده است که خداوند زن را آفرید تا مرد تنها نباشد. عیسی با آنکه توصیه به خلوتگزینی میکرد زندگی اجتماعی چشمگیری داشت و بیشتر در میان مردم بود. در واقع این باور وجود داشت که انزوای مزمن و طولانی به غرور، خودفریبی و پندارهای بیهوده و حتی وَهم منتهی خواهد شد (آنچه که علم روانشناسی امروزی آن را تأیید میکند). به بیان دیگر، تنهایی مثبت در ادیان و آیینها برای گریز از جهان نیست بلکه برای نوع متفاوتی از مشارکت در جهان است. تنهایی یا انزوای مثبت در سنت زاهدانه/عاشقانهی مذهبی یک آرمان دارد: جدایی از همه و یگانگی با همه؛ آیا انزواطلبانِ متدین ایرانی که -دانسته و نادانسته- هواداران متعصب انزوا هستند دلبستهی تنهایی مثبتاند یا منفی؟
طردگرایی
یکی از اصلیترین گونههای انزوا، طرد شدن است؛ طرد یا راندهشدگی از سوی دیگری یا جامعه؛ تجربهای دردناک که -بنابر یافتههای پژوهشی- بیشتر افراد دستکم یکبار در زندگی با آن مواجه شدهاند. طردشدگی یا در انزوا قرار گرفتن نوعی محرومیت اجتماعی social exclusion یا تحریم از سوی دیگر افراد جامعه است. یافتههای پژوهشی نشان میدهند که طردشدگی یا انزوای مزمن یک مرحلهی روانشناختی ِ ویژه است که بسیار با طرد گذرا و موقتی، متفاوت است و مزمن بودناش منجر به آسیبها و عواقب شدیدی خواهد شد؛ از افسردگی تا احساس بیارزشی و خیالپردازی دربارهی خودکشی و حتی خودکشی؛ علاوه براین، یافتههای دیگر حاکی از آن هستند که عواقب منفیِ انزوا و طرد مزمن کاملاً مشابه حبس در زندان انفرادی است.
انزوای خودخواسته
انزوا، طرد و یا تحریم خودخواسته Self-Ostracism در واقع همان تنهاییطلبی است که بسیاری افراد بهنجار نیز گاهی خود را نیازمند آن میدانند؛ یعنی آدمها انتخاب میکنند که تنها، جدا از جامعه و منزوی باشند. اگرچه میتوان دلایل زیادی برای انتخاب انزوا برشمرد با این وجود شاید یکی از مهمترین دلایلِ اجتماعی در انزوای خودخواسته، ترس از پذیرفتهنشدن از سوی دیگر افراد جامعه است؛ به بیان دیگر، افراد انزواطلب از موقعیتهایی پرهیز میکنند و میترسند که پیشبینی میکنند در آن موقعیتها مورد پذیرش قرار نمیگیرند و دست رد به سینهی آنها خواهد خورد. در این نگرش و رفتار که -آن را طردگرایی دفاعی Defensive ostracism نیز مینامند- فرد در برابر طردشدن از سوی دیگران در واقع به حملهای پیشدستانه متوسل میشود؛ واکنشی که در سطوح کلان اجتماعی در هر دو نگرش سنتی و مدرن اتفاق میافتد. گفتمانهای سنتی که معمولاً در برابر تغییرات تاریخی مقاومت میکنند و در برابر خوانِشهای نو انعطافناپذیر میمانند میدانند از سوی مردم پذیرفته نخواهند شد چون پاسخگوی نیازهای زمانه نیستند بنابراین بر طبلِ طردِ خودخواسته و انزوا میکوبند. از سوی دیگر گفتمانهای ایدئولوژیک نیز که پیشفرضهای مطلقانگار دربارهی خیر و شرّ دارند از تعامل با گفتمانهای دیگر پرهیز میکنند و انزوای خودخواسته را ترجیح میدهند چرا که میدانند تعامل با دیگری مستلزم انعطافپذیری در پیشفرضهای معرفتشناختیِ مطلق و جزماندیشانه است درحالیکه دستبرداشتن از آن مفروضات به معنیِ از دستدادنِ منابع ارزشی و مولفههای هویتی آنهاست. به بیان سادهتر، برای گفتمانهای سنتی و ایدئولوژیک همینکه پای تعامل و مناسبات جدید به زیستجهانِ ارزشی و هویتیِ آنها باز شود چیز مهمی از دست خواهد رفت که جز انزوا نمیتوان نگهبانی اَمن برایاش پیدا کرد.
در روانکاوی، اضطراب جدایی وقتی اتفاق میافتد که فرد احساس کند رابطهی عاطفی با شخصیت مهم زندگیاش را از دست داده یا تهدید از دستدادنِ این رابطه وجود دارد؛ یعنی اضطراب جدایی با ترسِ تنها ماندن، مرتبط است. از این چشمانداز، در جریان رشد کودک، اضطراب جدایی با یک دگرگونی مهم مواجه میشود؛ انسان در آغاز مضطرب است چون میترسد که فرد محبوباش را از دست بدهد اما در مراحل بعدیِ رشد میترسد که عشقِ آن فرد را از دست بدهد نه خودش را؛ آنچه در انزواطلبی گفتمانهای سنتی و ایدئولوژیک اتفاق میافتد شباهت زیادی به این الگوی دلبستگی دارد؛ درست مثل مذاهبی که خدای متشخص دارند باورهای سنتی و ایدئولوژیک نیز برای معتقدان به آنها تشخص پیدا میکنند، در نتیجه، هر گونه تغییری به معنای دلکَندن از مفروضاتِ این گفتمانهاست و حس و حالی مشابه با از دستدادن فرد محبوب یا عشقِ او را در معتقدان ایجاد میکند؛ بنابراین دستکشیدن از مفروضات انعطافناپذیر به اضطراب جدایی از محبوب منتهی میشود. در چنین شرایطی است که انزواطلبی یکی از کارآمدترین مکانیزمهای دفاعی برای مقابله با چنین اضطرابی است.
زیگموند فروید در مقالهی مهماش دربارهی تمدن Civilization، وقتی دربارهی سه منبع غمگینی انسان حرف میزند مهمترین علت دردمندی و اندوهِ آدمی را روابط انسانی میداند و میگوید آدمی بیش از همه در برابر کسی که به او عشق میورزد بیدفاع است و بیش از همه وقتی غمگین و درمانده است که فرد محبوب یا محبت آن فرد را از دست داده باشد (یا باورهای محبوب؟). افسردگی که نوعی خزیدن به انزوای درون است نیز از همین الگوی شناختی و عاطفی تبعیت میکند.
فروید باور داشت که اضطرابهای اولیهی آدمی پیوندی عمیق با تنهایی و تاریکی دارند چون تنهایی و تاریکی هر دو به معنای جداییاند؛ اما در روند رشد، تنهایی در زندگی میماند و تاریکی میرود؛ او میگوید اگر تنهایی یا انزواطلبی در طول عمر پایدار بماند و مزمن شود به بیماری بدل میشود و روانرنجوری به بار میآورد. انزوا اگر مزمن شود، بخصوص وقتی که از سوی دیگران تحمیل شود و خودخواسته نباشد، در بحران بزرگتری هم غرق خواهد که نجات از آن را دشوارتر میکند. انزوای مزمن، که در درون خود بر اضطرابی عمیق سرپوش گذاشته، نه فقط قوای ادراکی-شناختیِ فرد یا جامعهی منزوی را نامتوازن میکند بلکه با سوءتعبیرِ نشانهها، تفسیرهای جانبدارانه و قضاوتهای ناصحیح به تحریف و توهم شناختی مبتلا میشود و نمیتواند ارزیابی واقعبینانه و دقیقی از خود داشته باشد بنابراین امکان گرهگشایی از کار فرو بستهی او محدودتر میشود. یافتههای علمی دربارهی بیماران بستری در بیمارستانها، زندانها، قرنطینهها، و حتی ملوانان و دریانوردانی که برای ماههای طولانی در انزوا قرار میگیرند مُهر تأییدی بر اثرات ویرانگرِ انزوا بر قوای شناختی و ادراکی است.
با اینوجود، چنانکه در بخش اول یادداشت گفته شد، تنهایی میتواند وجوه مثبت و سازنده، خلاقانه و حتی پیامبرانه داشته باشد که میتوان با استفاده از عبارات فروید آن را تنهایی بدون تاریکی نامید. در روانشناسی، تنهایی اغلب هنگامی میتواند مثبت باشد که خودِ فرد آن را انتخاب کند نه آنکه تحمیلی باشد با این شرط که هر زمان که خواست بتواند به گروههای اجتماعی بپیوندد. اگر انزوا، بهنجار باشد فردی منزوی میتواند روابطی پویا و پایدار با دیگران برقرار کند درحالیکه در انزوای نابهنجار، مانند اختلالات روانی، برقراری روابطی از این دست، ممکن نیست.
دونالد وینیکات Donald Winnicott روانکاو برجستهی معاصر برای آن که تفاوت بین تنهایی مثبت و منفی را نشان دهد از واژهی جداسازی isolation در مقابل عایقسازی insulation استفاده میکند؛ در جدایی، فرد یا جامعه در برابر تغییر، نامنعطف نیست بلکه تنها سعی میکند آن هستهی اصلی و باطنی خود را در امان نگهدارد درحالیکه در عایقسازی، فرد/جامعه مثل جسمی عایق است که رابطهاش با دیگری کاملاً قطع میشود و -شاید حتی بیآنکه بداند- در یک زندگی دروغین و جهانی عاری از پدیدههای واقعی محبوس میماند.
اگر در روزگاران کهن، اقتصاد یا سیاست کم و بیش میتوانستند در سرزمینی عایق با جهان زنده بمانند و امروز دیگر نمیتوانند، در مقابل، قلمرو فرهنگ از دیرباز ماهیتی سیّال و تعاملی داشته و اندیشهها همواره متأثر از یکدیگر بودهاند و در این داد و ستد تکامل پیدا کردهاند. با این وصف، تعطیلی جشنوارهی جهانی فجر در راستای خردمندی است یا نابخردی؟ دلیل نیاورید که ناکارآمد بوده؛ چون در ساختار مدیریتی ما متأسفانه اغلب این واقعیت هجوآمیزِ تلخ، بسیار اتفاق میافتد که هرچه ناکارآمدتر است ماندگارتر است!
به باور نگارنده، اگر معتقدان صادقِ انزوا در ایران به این میاندیشند که چگونه همزمان جهانی-محلی باشیم، یا چگونه عرصهی عمومی را از حریم خصوصی در سطح کلان تفکیک کنیم، پرسشی هوشمندانه و آیندهاندیشانه و تلاشی خردمندانه است اما اگر صرفاً سودای کنارهگیریِ عایقسازانه را دارند عاقبتِ این انزوا ما را به وضعیت بیخانمانی و کارتنخوابی ِ اقتصادی (و فرهنگی …) گرفتار خواهد کرد.
دونالد وینیکات گرایش به انزوای مثبت و منفی را به بازی قایم باشک (همان قایمموشک بچهها) تشبیه میکند؛ توانایی پنهانشدن از دیگری نه فقط یک مهارت و توانایی است که شیرین و لذتبخش هم میتواند باشد اما کسی که قایم میشود اگر پیدا نشود فاجعه است!
*فیلمنامهنویس و فیلمساز
1717
آخرین دیدگاه