هفته گذشته آیتالله سید رضی شیرازی دار فانی را وداع گفت. در طی کمتر از یک سال تهران بخش مهمی از روحانیون معتبر و معمّر و مردمی خود را از دست داد.
حضرات آیات: ضیاء آبادی، شریعتمداری، مرندی و بالاخره سیدرضی شیرازی. اینان ذخیرههای بزرگ معنوی و دینی پایتخت بودند که کمتر درباره اهمیت نقش چنین عالمانی در حفظ فضای دینی جامعه ما و حداقل فضای دینی بخشهای متدین جامعه، صحبت شده است. این اهمیت متأسفانه عمدتاً پس از خلاء حضورشان دریافت میشود و شرائط بهگونهای نیست که همچون گذشته جانشینانی قابل قبول بیابند.
بخش متدین جامعه ما میراثدار تجربه گرانسنگ و در عین حال بسیار پیچیدهای است که به سادگی اعتماد نمیکند و البته حق هم با اوست. فراز و نشیبهای فراوان دهههای اخیر او را به چنین نتایجی رسانیده است. عدم حضور چنین شخصیتهایی، گسستهای جبرانناپذیری در طبقه متدین عموماً سنتی ما ایجاد خواهد کرد.
ایشان فرزندِ نواده میرزای بزرگ، میرزا حسن شیرازی و از دوستان بسیار صمیمی و نزدیک مرحوم پدرم بود. هر دو سالها در درس فقه و فلسفه آیت ا… حاج شیخ محمد تقی آملی و نیز در درس اسفار آیتا… سید ابوالحسن قزوینی شرکت میکردند. مضافاً که محل استقرارشان مدرسه مروی بود که پدرم ریاست کتابخانه آن را به عهده داشت. لذا جنابش را از دیرباز میشناختم.
صرفنظر از کمالات علمی و اصالت خانوادگی، فردی فرهیخته، خوشاخلاق، خوشمشرب و خوشسیما بود. فردی بود مردمدار و جوانپسند و با اخلاقی «شهری» و نه «روستایی». این به معنای توهین نسبت به کسانی نیست که ریشهای روستایی داشتهاند. بسیاری از آنان به لحاظ علمی افراد برجستهای بودهاند، اما تهران دهههای بعد از جنگ دوم جهانی روحانیونی را میپسندید و میطلبید که به لحاظ رفتار و منش و کیفیت تعامل ویژگیهای خاصی داشته باشند که از آن به «شهری» بودن تعبیر میکنیم و ایشان به واقع چنین خصوصیتی داشت. میدانست چگونه برخورد و صحبت و تعامل کند، به گونهای که طرف مقابل جذب شود و بیتفاوت نماند واحیاناً نگریزد. احتمالاً ذکر نمونهای بتواند توضیح دهنده باشد.
یکی از روحانیون طراز اول کنونی که هماکنون در موقعیت مرجعیت است درباره یکی از مشهورترین وعاظ میگفت: اینکه ایشان متولد تهران است و لهجه و اخلاق و رفتار تهرانی دارد، یکی از مهمترین دلائل موفقیت اوست؛ که در جای خود نکته دقیق و درستی است.
این سخن در مورد روحانیون ادیان دیگر هم صحیح است و به ویژه آنانی که در ارتباطی مداوم با مردم هستند. اصولاً پدیداری «الهیات عملی» در بین کلیساهای اروپایی به همین علت بود. به این معنی که دریافتند میباید در ضمن دروس دانشگاهی و طلبگی به آنان آموزش دهند که چگونه با مردم برخورد و تعامل کنند و اینکه اصولاً طبقات و افراد مختلف چه ویژگیها، چه تفاوتها و چه توقعّاتی دارند و تحولات سریع در دوران جدید چگونه آنها را تحت تأثیر قرار میدهد. بواقع تعامل با مردم خصوصاً برای روحانیون یک فن است و یک هنر.
آنها اگر دروسی در زمینههای علوم انسانی میخواندند و میخوانند، جهت تسلط یافتن طلابشان برای برقراری ارتباط سریعتر و موفقتر بوده و هست و نه آنکه این علوم خود موضوعیت داشته باشد. از جامعهشناسی و روانشناسی گرفته تا مردمشناسی و فرهنگشناسی. روحانیای که این علوم را بشناسد و کیفیت کاربردی کردنش را بداند به مراتب موفقتر خواهد بود تا کسی که صرفاً علوم دینی را میداند و بدان مسلط است. در این مورد نگارنده را خاطرات فراوانی است.
آیت الله شیرازی که ترجیح میداد دوستان و نزدیکانش به او «آقا رضی» بگویند، از جمله روحانیون موفق دهههای اخیر بود. ایشان از اواسط دهه 1340 در مسجد شفا، واقع در خیابان یوسفآباد، امامت جماعت را داشت و البته امام جماعتی بسیار موفق بود.
امامان جماعت موفق چه در تهران و چه در شهرستانهای دیگر، و احیاناً در روستاها، چنین نبود که صرفاً در وقت مقرر اقامه نماز کنند و دیگر هیچ. آنان عملاً پشتوانه اخلاقی و عاطفی و دینی منطقه خود بودند و پشتوانه سلامت و ثبات آن، و عملاً ریاست معنوی منطقه خود را بعهده داشتند. مسجد آنان عملاً مهمترین مرکزی بود که بسیاری از مشکلات را بهگونهای مسالمتآمیز و خداپسندانه حل و فصل میکرد و در بسیاری از موارد اصولاً مانع از شکلگیری و تراکم مشکلات میشد. نشاط و سرزندگی منطقه و محله را موجب میشد و آقا رضی از جمله همین امامان جماعت بود. مردم منطقه و جوانانش او را دوست داشتند و به او اعتماد میکردند و به عناوین مختلف مورد مراجعه قرار میگرفت.
اینجانب مدت کوتاهی در سالیان اخیر در محل کتابخانه مسجد شفا تدریس میکردم و کموبیش شاهد سرزندگی مسجد و رضایت مراجعهکنندگان بودم. البته در آن ایام ایشان بیمار و بستری بودند و فرزند ایشان همچون پدر امامت جماعت و مسئولیت اداره مسجد را بعهده داشت و این وظیفه را با توجه به شرائط موجود، به خوبی و شایستگی انجام میداد.
تعامل مثبت با مراجعهکنندکان در بسیاری از موارد به صرف وقت و انرژی فراوانی نیاز ندارد. حتی اجرای یک صیغه عقد میتواند خاطرهای جاودانی را موجب میشود. محبوبیت ایشان به دلیل مثلاً صرف اجرای صیغه عقد نبود، این بود که میدانست چگونه با زوجین و اطرافیانشان صحبت و حتی مزاح کند و چگونه موجب شکفتگی خاطر حاضران شود و مجلس را از انجماد ناشی از حضور یک روحانی بدر آورد. انجام چنین مراسمی خاطرهای دائمی و بسیار مثبت از یک عالم در ذهن و روح این دو جوان و تمامی کسانی که حاضر در مراسم بودند، ایجاد و بلکه حک میکرد.
اعتماد نسبت به روحانیون موفق چنان بود که حتی بعضاً اقلیتهای دینی موجود در منطقه، بدانها مراجعه میکردند. یکی از دوستان فاضل روحانیام که اهل یکی از شهرهای استان اصفهان است نقل میکرد که به هنگام کودکی هرزمان در منزل عمویم سر و صدا بلند بود، در مییافتم که یهودیان محله جهت حل و فصل اختلافات خود به نزد ایشان رفتهاند.
– فضای اجتماعی و فرهنگی تهران از دهه 1330 به بعد دگرگون شد. در دهههای چهل و پنجاه این تغییرات به گونه فزایندهای شدت یافت. حصار محلههای سنتی در ابتدا به تدریج و سپس با سرعت شکسته شد و ساکنانش وارد جامعه بزرگ تهران آن زمان شدند. جامعه و فرهنگ مناطق سنتی به کلی متفاوت بود با متن فعال تهران اواخر دهههای سی به بعد و طبیعتاً تهرانِ به عنوانی جدید، به روحانیونی نیاز داشت متفاوت با روحانیونی که در مناطق سنتی حضور و فعالیت داشتند.
شاید بیان نمونهای بتواند توضیح دهنده باشد. یکی از عالمان معروف و خدمتگزار و موثر خاندان ما که مدتی است زندگی را بدرود گفته نقل میکرد که برخی از افراد محله که به پدر ایشان ارادتی خالصانه داشتهاند، از او به دلیل سرعت در راه رفتن گلایه کرده بودند و اینکه موقعیت شما همچون مرحوم پدرتان ایجاب میکند که به آهستگی گام بردارید.
این داستان مربوط است به محله قدیمی «نائب السلطنه». ایشان میگفت که به آنها گفتم که میباید صبحها دو و یا سه درس بگویم و سپس به نماز بروم و مجبورم مسیر را با سرعت طی کنم، اما علیرغم این همه آنان چندان قانع نشده بودند.
حال این یک نمونه است. نوع ارتباط روحانی با ساکنان یک محله قدیمی، کموبیش در تمامی ابعاد متفاوت بود با نوع تعاملش با مردم به اصطلاح خیابان و تهران جدید. موفقیت روحانیون دهه سی به بعد که به متن تهران پرتحول خارج از حصار محلات سنتی ورود کرده بودند، به دلیل آشنایی آنها با فرهنگ و اخلاق جدید برآمده بود. عموم آنها از محلات قدیمی برخاسته بودند؛ اما فرا گرفته بودند که در محیط جدید چگونه باید عمل کنند. مرحوم پدرم و بسیاری از دوستان ایشان و از جمله آقا رضی از این جمله بودند. پدرم به خوبی میدانست با یک جوان دانشجو و یا یک کارمند دولت و یا یک پزشک و یا کسبه خیابان و یا یک فرد سالخورده از روستا مهاجرت کرده و امثال این موارد، چگونه صحبت کند و چگونه خواستهها و نیازهایش را برآورده سازد. نمونه دیگر پسرعموی پدر، آیتا… سعید تهرانی بود. این عالم آنچنان خوش اخلاق و خدوم و خوشنیت بود که سرسختترین و بدبینترین افراد را هم تحت تأثیر قرار میداد.
بدون شک اسلامیت و دینداری جامعه گذشته ما مرهون فعالیتهای علمی و دینی و فلسفی شخصیتهایی همچون شهید مطهری است، اما قابل انکار نیست که بخش مهمی از حفظ و پایداری این اسلامیت نتیجه تلاش موفق روحانیونی است که به خوبی میدانستند چگونه با طبقاتِ جدید به سرعت رشد یافته و به میدان آمده، ارتباط برقرار کنند. صیانت از دین و اخلاق دینی مردم نه تنها در جامعه ما، بلکه در تمامی جوامع و حتی در جامعههای توسعه یافته عمیقاً مرتبط است با کیفیت تعامل روحانیون و به طور کلی کسانی که از جانب دین سخن میگویند و آن را تبلیغ میکنند، با مردم.
– آیتا… شیرازی به مناسبت در دیدارهای خصوصی نکات مهمی را میگفت. متأسفانه از این فرصتها کم استفاده کردم. بسیار مایل بودم که تفصیل مواردی را که بیان کرده بودند، سوال کنم که متأسفانه به دلیل بیماری طولانی ایشان ممکن نشد.
یک بار گفتند که در اوج ایام تدریس آیتا… خویی و قبل از مرجعیت ایشان، به نجف رفتم و با حماسه ناشی از جوانی و شرائط بد آن روزگار به ایشان گفتم شما چه نشستهاید و چه میکنید؟ در جواب فرمودند مشغول تربیت شاگرد هستم. آقا رضی میگوید: بسیار خوب، اما دنیا در حال تحول است و دین با چنین مشکلاتی مواجه است. و ایشان میگوید: بسیار خوب، حداقل دو تن از شاگردان من در مواردی که مورد دغدغه شماست، میتوانند در سطح جهانی مطرح شوند. آقایان شیخ محمدرضا مظفر و سید محمد باقر صدر. در این گفتگو مطالب بیشتری ردّ و بدل میشود که ایشان نقل میکرد که چندان به خاطر ندارم و لذا نقل نمیکنم. اما به صحت آنچه آمد، اطمینان کامل دارم.
نکات دیگری هم به مرحوم میرزای بزرگ باز میگشت میگفتند، که به برخی از آنها اشاره میشود. گذشته از کمالات علمی، میرزا شخصیتی با هیبت و ابهّت بود. بهگونهای که شاگردان و نزدیکان ایشان پیوسته حریمشان را نگاه میداشتند و گویا هیچگاه بدون لباس کامل حتی نزدیکانشان را هم نمیپذیرفتند. ضمن آنکه فردی بسیار مطلع بود و زیرکی و کیاستشان معروف بوده است.
مرحوم عمویم، آیتا… میرزا محمد حسین مسجدجامعی نقل میکرد که پس از درگذشت شیخ انصاری چنین معروف شد که «علمیت شیخ به میرزا حبیبا… رشتی، کیاست و ریاست شیخ به میرزای شیرازی رسید و شیخ تقوی و پرهیزکاریاش را با خود برد.»
آقا رضی میگفت مرحوم میرزا پس از داستان تنباکو، ناراحت بود و میگفت با این عمل سلطان شیعه در برابر رقبایش تضعیف شد. او به خوبی به اهمیت نیرومند بودن حکومت مرکزی ایران جهت محافظت از موقعیت و بعضاً موجودیت شیعیان باور داشت. در همان دوران بود که عبدالرحمن خان، حاکم وقت افغانستان به کشتار وسیع شیعیان و به اسارت گرفتن زنان و فرزندان آنها دست یازید و آنها را مجبور ساخت که زمینهای حاصلخیز خود را وانهند و به مناطق صعبالعبور و غیرقابل کشت و زرع کوچ کنند. در آن هنگامه شیعیان هزاره نامهآی برای میرزای شیرازی نوشتند که با هر وسیله ممکنی جلوی کشتار و غارت و اسارت شیعیان را بگیرند. نامه آنها برای جلب کمک مادی و مالی نبود، این بود که با استفاده از ابزار و فشارهای سیاسی عبدالرحمن خان متوقف شود. ضمن آنکه در آن سالها به دلائلی شیعیان منطقه آسیای میانه هم تهدید میشدند و ایران نیرومند طبیعتاً بسیاری از این تهدیدها را خنثی میساخت و اصولاً زمینه چنین تهدیدهایی را از بین میبرد. مضافاً که شیعیان آن مناطق عموماً ایرانینژاد بودند.
نکته دیگر مربوط بود به سید جمال الدین. بیان ایشان چنین بود. سید جمال به سامرا آمد و از طرق مختلف کوشید تا با میرزا دیدار کند. میرزا که او را میشناخت به اطرافیان گفت به او وقت ملاقات ندهند. سید جمال از آن مطلع شد و با تمهیداتی به خدمت میرزا رسید. آقا رضی چگونگی انجام این امر را بیان کرد که دقیقاً به خاطر ندارم و لذا نقل نمیشود.
سید جمال از میرزا میخواهد که ناصر الدین شاه را از حکومت خلع کند و ایشان میپرسند در این صورت چه کسی به جای او خواهد بود؟ او میگوید «من». میرزا میگوید بسیار خوب اما چه کسانی شما را به این عنوان خواهند پذیرفت و او بلافاصله میگوید «سلطان عثمانی» که ناراحتی و عصبانیت میرزا را موجب میشود. میرزا همچون سایر عالمان موجود در اعتاب مقدسه به خوبی سیاست عثمانیها و حاکمانش را در قبال شیعیان میدانست و اینکه چگونه نجیب پاشا مردم کربلا را از دم تیغ گذرانید. کشتهشدگان این حادثه را بین بیست و پنج هزار نفر تا ده هزار نفر نوشتهاند و این بزرگترین جنایتی بود که پس از حمله وهابیان، در کربلا اتفاق افتاد.
به جز این میرزا میدانست که عثمانیها تا چه میزان شیعیان و زوّار و خاصّه ایرانیان را تحت فشار و مورد تبعیض قرار میدهند. او اهداف توسعهطلبانه آنان را در قبال ایران میدانست و اینکه به عناوین و بهانههای مختلف به ایران حمله میکردند و شهرهایش را میگرفتند. عامل اصلی در این میان ضعف حکومت مرکزی ایران و احساس قدرت عثمانیها بود. هر زمان که چنین میشد و یا احساس میکردند که چنین است، حمله و تعرض را آغاز میکردند. آخرین نمونهاش اشغال غرب ایران، از شمال آن تا جنوب، توسط نیروهای عثمانی در طی جنگ اول جهانی بود که فجایع فراوانی را موجب شد که بهتر است از بیانش درگذریم. متأسفانه منابع تاریخی ما در این موارد بیش از حد ساکت است. چگونه دستنشانده چنین نظامی میتواند در خدمت ایران و شیعیان در معنای وسیع آن باشد.
پس از این دیدار میرزا از اطرافیان میخواهد دیگر به هیچ عنوان سید جمال را نپذیرند و هیچ ملاقات دیگری هم اتفاق نیفتاد. شاید به همین دلیل بود که سید جمال مورد استقبال هیچ یک از عالمان طراز اول نجف و تهران و مناطق دیگر قرار نگرفت. او ظاهراً بارها کوشید عالم بزرگ تهران دوران ناصری، میرزا حسن آشتیانی را ببیند و او رخصت نداده بود.
چنانکه گفته شد متأسفانه نتوانستم نکات بیشتری در مورد میرزای بزرگ و سیاست و کیاست منحصر بفرد او از ایشان سوال کنم، اما آنچه گفته آمد، دقیقاً گفتههای ایشان است که بخشهایی از آن که مورد اطمینان نبود، ذکر نشده است. البته به دلیل فضای سنگینی که به نفع سید جمال وجود داشت ایشان این نکات را تنها در محافل خصوصی اظهار میداشت.
خداوند سبحان ایشان را که در روزهای آینده در کنار مرقد جدّ بزرگشان مرحوم میرزای شیرازی به خاک سپرده خواهد شد، غریق رحمت و مغفرت فرماید.
آخرین دیدگاه