اواسط دهه پنجاه خورشیدی بود و دوره دبستان به پایانش نزدیک میشد، کمکم تشنه و کنجکاو خواندن و دیدن متون و تصاویری به جز کتابهای درسی شده بودم، کتابهای مصورِ ماجراهای تن تن و میلو که از کتابخانه دبستان به امانت میگرفتم، و چند کتاب جایزه شاگرد اولی سالهای دبستان ، شروع آن راه بود.
از کتاب جذابتر و سرگرم کنندهتر، اما مجلهها بودند، اولین مجلات در دسترس، آنها بود که جوانان فامیل میخریدند و با کمی انتظار چند روزه، نوبت تورق و خواندن به ما میرسید. هفتهنامه کاریکاتور، شاید جذابترینشان بود. زن روز، اطلاعات هفتگی و گاه سپید و سیاه در ردههای بعدی قرار داشتند.
سوای داستانها، اخبار و شایعات و حاشیههای دنیای هنر و سینما و ترانه که جذاب و سرگرمکننده بود، اما هنوز تماشای تصاویر و کارتونهای مطبوعاتی برایم اولویت داشت. در میان کارتونهای مطبوعاتی، کارهای یک نفر باعث شد تا نقش طراح و تفاوت کارها را درک و به امضا طراح در کنار آنها توجه کنم. کارتونهایی که گاه در چند تصویر پی در پی و مرتبط، موضوعی واحد را روایت میکردند. همان طرحهای ساده و انتزاعی که بازیگران ماجراهایش اغلب، آدمهایی با کلههای کوچک و بدون چشم و تنههای بزرگ بودند. کارتونهای کامبیز درمبخش در مقایسه با سایر کارتونهای هفتهنامه کاریکاتور و نشریات دیگر که شخصیتهایشان اغلب شبیه مابهازاهایی واقعی بودند، برایم که به اقتضای سن مشتاق کشف تفاوت و تمایزها بودم، بسیار جذاب بود. دیدن آن طرحهای، ساده ابتدا برای هر نوجوان کنجکاو تماشای فرمهای تازه، این حس را بر میانگیخت که خب من هم میتوانم از اینها بکشم، علاقهمند شدم و از جایی در کنار نقاشیهای مرسوم دوران دبستان شامل یک خانه با سقف شیروانی در یک افق و چمنزار با خورشیدی در بالای نقاشی، خط خطیهای هم مرتکب میشدم به قصد کشیدن کارتونهایی که فقط ترسیم طبیعت بیجان نباشد و تماشایش پیامی طنز یا تلخی را منتقل کند. گرچه این تلاشهای نافرجام هیچگاه از چاپ چند طرح در روزنامه دیواری مدرسه راهنمایی و یک نمایشگاه گروهی کارتون در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان محله فراتر نرفت و همانجا متوقف شد. اما آثار کامیبز درمبخش، انگار دریچهای بود تا به ما نوجوانان آن روزها بیاموزد که کارتونها، فقط لودگی و شوخی و سرگرمی نیست و میشود با تمسخر هوشمندانه، آنورِ دیگر دغدغههای این آدمهای همشکل شده را نمایش داد و به نقد کشید. راهی که کامبیز درمبخش آغاز کرد و بعدها ادامه یافت.
آثار کامبیز درمبخش را در دهه پنجاه شاید بتوان به جریان موج نوی سینما در مقایسه با سینمای فیلمفارسی در آن سالها تشبیه کرد. البته نه از منظر ارزشگذاری ایدئولوژیک مرسوم پس از انقلاب، چرا که هر دو اینها، بخشی از تاریخ فرهنگ و هنر و بازتاب شرایط اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی دوران خود بودند و هستند. بلکه از باب توجه و درک تفاوتهای آثار فرهنگی هنری بدنه، که اغلب کارتونهایی بود که در نشریاتی همچون کاریکاتور و قبلتر توفیق با مضامین انتقاد سیاسی، اجتماعی و البته شوخیهایی با چاشنی جذابیتهای جنسی منتشر میشد، در مقایسه با کارتونهای کامبیز درمبخش که با سادگی و تیزبینی گوشههای تاریک و کمتر دیده شده از رفتارها و وقایع را به تصویر و نقد میکشید.
یکی از آخرین کارتونهای درمبخش با موضوع کرونا را میتوان حدیث نفسی از حکایت تلخ پایان زندگیاش دانست. در این کارتون یکی از همان آدمکهای همیشگیاش در حال ترسیم خانهای است که خود داخل آن نشسته است و ویروس تاجدار کرونا هم بالای سقف خانه. این کاریکاتور ضمن اینکه از نظر ترکیببندی تصویر، یادآور خورشید نقاشیهای کودکیمان است، اما طنز تلخ طراحیهای درمبخش، کارکرد خورشید و نور زندگی بخش آن را تغییر داده و به تهدیدی بر سر آدمک بیپناه تبدیل کرده است. افسوس که آدمک درون کارتون نتوانست خانهاش را کامل کند تا در پناه آن از گزند ویروس در امان بماند و اکنون ما ماندهایم و حسرت فراق هنرمندی آرام، صبور و بیحاشیه که عمری با عشق کار کرد و اثر آفرید و به یادگار گذاشت.
۵۷۵۷
آخرین دیدگاه