تحلیلی درباره سیر زندگی امام یازدهم، مساله غیبت و مهدویت.
تلاشهایی که عباسیان حاکم بر سامرّا و بغداد برای کنترل زندگی امام حسن عسکری(ع) به عمل آورده بودند، اختفای مسأله مهم تولد امامزمان(ع) را کاملا توجیه میکند. همچنین این نکته را که در آن زمانها، مسأله غیبت آن حضرت بر سر زبانها بوده و بنیعباس درصدد بودند تا به هر طریق ممکن، راه امامت را بر شیعه مسدود سازند، روشن میکند. شیخ مفید در آغاز شرح حال امامزمان(ع) مینویسد: به دلیل مشکلات آن دوران و جستجوی شدید سلطان وقت و کوشش بیامان یافتن آخرین حجت خدا، ولادت آن حضرت بر همگان مخفی ماند. پیش از آن نیز در روایات امامان(ع) به ولادت اسرار آمیز آن حضرت اشاره شده و حتی این مطلب یکی از دلایل شناخت وی تعیین شده بود.
تلاش بیوقفه بنیعباس برای یافتن فرزندی از امام یازدهم، در بیشتر منابع تاریخی گزارش شده است. احمدبنعبیداللهبنخاقان که کار خراج قم را بر عهده داشته، درباره موضوع کاوش خانه امام عسکری(ع)، گزارشی داده که متن آن چنین است: وقتی خبر بیماری امام عسکری(ع) شایع شد، خلیفه به دنبال پدرم فرستاد. او به دارالخلافه رفت و همراه پنج تن از کارمندان نزدیک خلیفه که از معتمدان او بودند، بازگشت. پدرم به آنان دستور داد تا خانه امام را در کنترل خود گرفته و لحظه به لحظه از احوال و اخبار وی اطلاع داشته باشند؛ آنگاه برخی از طبیبان را فرا خواند و دستور داد شبانهروز بر بالین امام حضور داشته باشند.
پس از دو یا سه روز به او اطلاع دادند که امام ضعیفتر شده است و او دستور داد طبیبان بر مراقبتهای خود بیفزایند؛ آنگاه پیش قاضیالقضات رفت و از او خواست ده نفر از معتمدان خود را که از نظر دین و ورع، کاملا به آنان اطمینان دارد، به منزل امامعسکری(ع) بفرستد که شبانهروز در آنجا باشند. این وضع ادامه داشت تا آنکه امام وفات کرد. پس از این حادثه، خانه امامعسکری(ع) به دستور خلیفه بررسی دقیق شد و همهچیز مهر و موم گردید و پس از آن تلاشهای پیگیرانهای برای یافتن فرزندی از آن حضرت آغاز شد؛ حتی کنیزان امام نیز تحتنظر قرار گرفتند تا معلوم شود کدام یک از آنها باردار است؛ یکی از آنها را که احتمال حمل دربارهاش میرفت، در حجرهای تحت مراقبت قرار دادند تا وقتی که باردار نبودن وی مسلم شد. آنگاه میراث امام را میان مادر و برادرش جعفر تقسیم کردند. در همین روایت، به دنبال گزارش مزبور، اشارهای به تلاش جعفر به منظور جانشینی برادرش شده است؛ از جمله آنکه وی از عبیدالله بن خاقان خواست او را به عنوان جانشینی امامعسکری(ع) اعلام و معرفی نماید و او تقاضای جعفر را رد کرد.
روایت دیگری اشاره بدان دارد که برخی از شیعیان قم، بیخبر از رحلت امام عسکری(ع) برای پرداخت وجوه خویش به سامرا آمدند. پس از ورود به سامرا، کسانی آنها را پیش جعفر بردند. قمیها نخست درصدد امتحان جعفر برآمدند؛ بدینمنظور از وی پرسیدند: آیا او از مبلغ پولی که با خود آوردهاند اطلاع دارد؟ جعفر پس از اظهار بیاطلاعی گفت: «تنها خدا از غیب آگاه است.» در نتیجه قمیها از پرداخت پول به او خودداری کردند. در آن هنگام شخصی آنها را به خانهای هدایت کرد و در آنجا پس از آنکه مبلغ وجوهات به آنها گفته شد، پول را به شخصی که درست گفته بود، تحویل دادند. جعفر این موضوع را به معتمد گزارش داد و به دستور او خانه امام و حتی خانههای همسایگان آن حضرت تفتیش مجدد شد. در اینجا بود که کنیزی به نام ثقیل که گویا به خاطر حفظ جان امامزمان(ع) ادعای بارداری کرده بود، بازداشت شد و مدت دو سال تحت نظر قرار گرفت تا اطمینان به عدم بارداری وی حاصل شد، سپس او را رها کردند.
بهطور مسلم چنین حساسیت شدیدی از طرف دستگاه خلافت همراه با تحریکات جعفر، بدان سبب بود تا گذشته از کنترل امام دوازدهم، در صورت عدم دسترسی به آن حضرت، دست کم بتوانند اعلام کنند که امام حسن عسکری(ع) فرزندی نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نیز برای این بود تا به ادعای خود در این باره رنگ حقیقت داده و شیعیان را دچار حیرت و سردرگمی نمایند، چنان که در ادامة همان نقل از شیخ طوسی افزوده شده: افراد مورد اعتماد مذکور که در خانه امام حضور داشتند، شهادت دادند که آن حضرت درگذشته است. حقیقت آن است که مطابق طرح دقیق و منظمی که از پیش دراین باره ریخته شده بود، مسأله ولادت آن حضرت از اساس از چشم مردم و حتی بیشتر شیعیان به دور مانده و با این حال مشکل چندانی نیز به دنبال نیاورد.
آگاهی برخی شیعیان از ولادت امامزمان(ع)
البته چنین نبود که کسی از تولد آخرین حجت خدا آگاهی نداشته و یا پس از تولد، آن حضرت را ندیده باشد. برخی از شیعیان مورد اعتماد و عدهای از وکلای امام عسکری(ع) و کسانی که در خانه امام مشغول خدمت بودند، از این امر باخبر بودند. شیخ مفید از تعدادی از اصحاب، خادمان و یاران نزدیک امام عسکری(ع) روایت کرده که آنان موفق به دیدار امامزمان(ع) شدهاند. محمدبناسماعیلبنموسی بن جعفر، حکیمه خاتون دختر امام جواد (ع)، ابوعلی بن مطهر، عمرو اهوازی و ابونصر طریق خدمتگزار خانه امام، از آن جمله بودند. بدین ترتیب امام حسن عسکری(ع) فرزند خود را به برخی از یاران نشان داد و ایشان را جانشین خویش معرفی کرد.
شیخ کلینی از ضوء بن علی عجلی روایت کرده که مردی ایرانی از اهالی فارس به او گفته بود: به منظور خدمت در منزل امام عسکری(ع) به سامرا رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خرید خانه پذیرفت. روزی حضرت عسکری(ع) فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: «هذا صاحبکم». وی اظهار میکند که پس از آن نیز تا رحلت امام آن کودک را ندیده است. او میافزاید: در زمانی که وی آن حضرت را دید، حدود دو سال سن داشته است.
شاید پراهمیتترین دیدار اصحاب امامعسکری(ع) از حضرت بقیهالله(ع) زمانی بود که محمدبنعثمان عمری ـ از وکلای خاص امامزمان(ع) ـ همراه با چهل نفر دیگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «هذا امامکم من بعدی و خلیفتی علیکم، اطیعوه و لاتتفرقوا من بعدی فی ادیانکم لتهلکوا، اما انکم لاترونه بعد یومکم هذا: این امام شما پس از من و جانشین من در میان شماست. از او فرمان برید و پس از من در دین خود اختلاف مکنید که در این صورت هلاک میشوید و پس از این هرگز او را نخواهید دید.» در ادامه این روایت آمده است که: چند روز پس از آن، امامعسکری(ع) رحلت کرد.
همین روایت را شیخ طوسی نیز نقل کرده و برخی رجال شیعه را که در این جمع چهل نفری حضور داشتند، نام برده که از آنجمله: علیبنبلال، احمد بن هلال، محمدبن معاویه بن حکیم و حسن بن ایوب بن نوح بودهاند. نام بردن از آن حضرت در آن دوران ممنوع بود و امام عسکری(ع) تأکید داشتند که تنها با عنوان الحجه من آل محمد از ایشان نام برند.
اختلاف پس از رحلت امامعسکری(ع)
مشکلات سیاسی و سختگیریهایی که خلفای عباسی برای امامان شیعه به وجود میآوردند، در برقراری رابطه منظم آنان با شیعیان، نابسامانیهایی را ایجاد میکرد. این مشکل بهویژه در فاصله رحلت یک امام و جانشینی امام بعدی رخ میداد؛ عدهای از شیعیان در شناخت امام خود دچار تردید میشدند و مدتی طول میکشید تا فرقههای انشعابی و افکار و اندیشههای ناروا رو به افول نهند و امام جدید کاملا استقرار یابد. گاهی این مشکلات به قدری تند بود که جناحی از شیعه را کاملا از بدنة اصلی آن جدا میکرد؛ چنان که پیدایش و مقاومت «واقفه»، «فطحیه» و حتی«اسماعیلیه» را میتوان از مصادیق آن به شمار آورد.
این مشکل پس از رحلت امامعسکری(ع) دو چندان بود؛ زیرا گذشته از آنکه تولد و نگهداری و وصایت امامزمان(ع) به طور کاملا محرمانه انجام شده بود، دوران غیبت نیز آغاز شده و تنها پشتوانة نیرومند امامت حضرت حجت، در یک بخش، میراث عظیم احادیث موجود درباره اصل مهدویت و پارهای از لوازم آن و در بخش دیگر، استقرار نظام ارتباطی قوی و حضور برخی از عناصر سرشناس شیعه در میان اصحاب امامعسکری(ع) از یک سو و شیعیان آن حضرت از سوی دیگر بود. نگرانیهای ناشی از آغاز عصر غیبت، با توجه به دشواریهایی که قبلا در اینباره، پس از رحلت برخی از امامان پدید آمده بود، سبب پدیدآمدن «حیرت» در میان شماری از شیعیان شد، به طوری که در برخی از نقلهای قدیم، از این دوره به عنوان دوره حیرت یاد شده است.
چگونگی پیدایش اختلاف در میان شیعیان پس از رحلت حضرت عسکری(ع) در کتابهای «المقالات و الفرَق» و «فرقالشیعة» نوبختی به تفصیل گزارش شده است. شیخ مفید گزارش نوبختی را با تلخیص و اضافاتی نقل و نقد کرده است. اشعری از پانزده فرقه نام میبرد که هر یک اعتقاد خاصی درباره جانشینی امام عسکری(ع) را دنبال کردند؛ چنان که شماری در امامت امام یازدهم نیز دچار تردید شدند، چرا که گمان میکردند فرزندی از ایشان باقی نمانده است؛ بنابراین در امامت خود آن بزرگوار هم تردید کردند. نوبختی ابتدا از چهار فرقه نام برده؛ اما در ضمن تشریح تکتک آنها، از سیزده فرقه یاد کرده است. شیخ مفید به نقل از نوبختی، چهارده فرقه را نام برده است.
شیخ دیدگاههای اصلی این فرقهها را ـ که ذیلا به جمعبندی آنها خواهیم پرداخت ـ نقل کرده و با استناد به روایات و استدلالهای کلامی، به نقد آنها پرداخته است. در مقام جمعبندی فرقههای مزبور، میتوان گفت که آنها از لحاظ اصولی، به پنج گروه به ترتیب زیر تقسیم میشوند:
۱ـ کسانی که رحلت امام عسکری(ع) را باور نداشتند و او را به عنوان مهدی آل محمد(ع) زنده میدانند و به نام «واقفه» یعنی کسانی که بر امام عسکری توقف کردهاند، شناخته میشوند.
۲ـ کسانی که پس از رحلت امام عسکری(ع) به برادر آن حضرت، جعفربن علیالهادی گرویده و به دلیل آنکه فرزند امام عسکری(ع) را ندیده بودند، به امامت جعفر (ملقب به «کذاب») گردن نهادند که دستهای از آنان، وی را جانشین امام یازدهم و دستهای دیگر او را به عنوان امام یازدهم میشناختند. به اینها «جعفریه» میگفتند.
۳ـ عدهای که پس از انکار امامت حضرت عسکری(ع) به امامت اولین فرزند امام هادی(ع) محمد که در حیات پدر چشم از جهان فرو بسته بود، گرویدند؛ به اینان «محمدیه» میگفتند.
۴ـ شمار دیگری بر این باور بودند همانگونه که پس از رسول خدا(ص) دیگر پیامبر نخواهد آمد، پس از رحلت امام عسکری(ع) نیز امامی وجود نخواهد داشت.
۵ـ فرقه دیگر، «امامیه» بودند که اکثریت قریب به اتفاق شیعیان را تشکیل میدادند و به امامت حضرت مهدی(ع) اعتقاد داشتند. این جریانی بود که رهبری اصولی شیعیان امامی را به عهده گرفت.
از این فرقهها، تنها فرقهای که مورد حمایت برخی از شخصیتهای معروف قرار گرفت، قائلان به امامت جعفر بن علی است که به نوشته نوبختی، یکی از متکلمان کوفه به نام علی بن الطاحی از آنها حمایت کرد و خواهر فارس بن حاتم قزوینی ـ غالی مشهور ـ نیز او را در این کار یاری داد. پیش از آن نیز هواداران فارس بن حاتم که از طرف امام هادی(ع) سخت مورد ملامت قرار گرفته بود، در زمان حیات امام عسکری(ع) مسأله امامت جعفر را مطرح میکردند. گاه هم گفته میشد که محمد ـ فرزند امام هادی(ع) ـ که در واقع امام بوده، پس از خود، جعفر را به امامت برگزیده است.
آنچه مسلم است، این که فرقه جعفریه ـ به معنای طرفداران امامت جعفر بن امام هادی، سرسختترین مخالفان امامیه بوده و در میان شیعیان نیز هوادارانی از غالیان و جز آنها داشتهاند. نمونه آنها، همان علی طاحن و نیز علی بن حسن فضال است که از فطحیمذهبان بود و در ادامه، به امامت جعفر معتقد شد. شاید بتوان گفت که پس از انشعاب «زیدیه» و «اسماعیلیه»، ایجاد گرایش شیعی پیرو جعفر،۱ انشعاب بزرگی بود که رخ داد و گرچه در بغداد به دلیل گرایش آل نوبخت به تشیع امامی دوامی نیاورد، در نقاط دیگر به طور محدود به زندگی خود ادامه داد.
شیخ مفید تأکید فرموده در سال ۳۷۳ هجری که وی مشغول تنظیم این متن بوده، از فرَق چهارگانة بالا، تنها «امامیه» موجودیت خود را ادامه میدهد و در وصف آنان چنین میگوید: امامیه از نظر تعداد و از لحاظ علمی، پرجمعیتترین فرقه شیعه هستند. آنان دانشمندان علم کلام و صلحا و عبادتپیشگان فقیه و علمای حدیث و ادبا و شعرای زیادی را به خود اختصاص دادهاند. اینان وجه الامامیه و رؤساء و المعتمد علیهم فیالدیانه میباشند. شیخ طوسی نیز پیروی برای مذهب وی نشناسانده است. با این حال شواهد نشان میدهد که در برخی از نقاط دوردست، یارانی برای جعفر ماندهاند که تاکنون نیز مذهب خویش را حفظ کردهاند.
مذهبی که توانست خود را در مرکز خلافت اسلامی حفظ کرده و حضور قاطع خود را نگاه دارد، مذهب امامی بود که به فرزند امام عسکری(ع) حضرت حجتبنالحسن العسکری(عج) ایمان آورد و توانست عمدة شیعیان را در مسیری مشخص هدایت کند. این نشاندهنده آن است که اقدامات صورت گرفته و مقدماتی که از پیش برای چنین تحوّلی ترتیب داده شده بود، از چنان دقت و استحکامی برخوردار بود که بهراحتی از گرفتاری اکثریت شیعه در وادی فرقه سازیهای مخرب، جلوگیری کرده است.
مسأله غیبت
به هر روی باید توجه داشت که «مسأله غیبت»، به سادگی برای جامعه شیعه حل نشده و در دهههای پایانی قرن سوم و نیز قرن چهارم، دشواریهای زیادی در این زمینه در جامعه شیعه به وجود آمد. همین امر بود که علمای شیعه را بر آن داشت تا به تفصیل درباره مسأله غیبت به تألیف پردازند و ابعاد آن را روشن کنند. بسیاری از عالمان این دوره آثاری در این موضوع تألیف کردهاند. نخستین تألیفات در این زمینه توسط واقفه نوشته شد که از غیبت امام کاظم(ع) دفاع میکردند. در میان آثار آنان، نام کتاب الغیبه دیده میشود؛ برای نمونه علیبنعمر اعرج کوفی، فردی واقفی مذهب و ضعیف در حدیث وصف شده و کتابی با عنوان «کتاب الغیبه» داشته است. زمانی که از حوالی سال۲۶۰ به بعد، بحث غیبت امام عصر(ع) مطرح شد، نویسندگان شیعی امامی، از این پس شروع به نگارش در این زمینه کردند. جالب آنکه نجاشی از عباسبن هشام اسدی که به عبیس هم معروف بوده یاد کرده که فردی مورد وثوق و صاحب تألیفات از جمله کتابالغیبه است و به سال ۲۲۰ یا ۲۱۹ درگذشته است.
محمدبن بحر رُهنی ـ منسوب به رهنة کرمان ـ در انتهای قرن سوم، کتابی در این زمینه نگاشت. مؤلفان دیگری از اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم آثاری در این زمینه دارند که نجاشی از آنها یاد کرده است. در این میان، آثاری در اواسط قرن چهارم توسط صدوق، نعمانی، مفید و طوسی نوشته شد که جمعبندی مطالبی بودند که تا آن زمان در باب غیبت گفته شده بود. در واقع بخشی از آثاری که در نیمه دوم قرن سوم و بعد از آن درباره غیبت نوشته میشد، در رد بر واقفه بود. محمدبن احمد نواده صفوان جمال که نجاشی او را شیخ الطائفه گفته، کتابی با عنوان کتاب «الرّد علی الواقفه» و کتابی با عنوان «کتاب الغیبه و کشف الحیره» داشته است.
شیخ صدوق (م۲۸۶)، به عنوان بزرگترین محدث شیعی در نیمه قرن چهارم، کتاب پرارج «کمالالدین و تمام النعمه» را در پاسخ به همین شبهات و حیرتهایی تألیف کرد که در این زمینه به وجود آمده بود. محمدبن ابراهیم نعمانی در همین قرن، «کتاب الغیبه» خود را برای دفع تردیدی که برای شیعیان رخ داده و سبب اختلاف میان آنها شده بود، تألیف کرد. او علت این شک و تردیدها را عدم توجه به روایات فراوانی که درباره مسأله غیبت وارد شده، دانسته و خود این مهم را بر عهده گرفته است.
به جز نعمانی که در نیمه اول قرن چهارم هجری کتاب الغیبه را نوشت، بسیاری در اینباره تألیفاتی دارند؛ از جمله در قرن چهارم، شیخ مفید (م۴۱۳) چندین نوشته تألیف کرد که نجاشی در رجال خود از آنها نام میبرد. پس از مفید، مهمترین اثر در این زمینه را شیخ طوسی (م۴۶۰) در سال ۴۴۷ با عنوان «کتاب الغیبه» پدید آورد. با گذشت زمان، طبعا ضرورت بررسی و تبیین مسأله غیبت و پاسخگویی به مسائل جنبی آن، بهطور جدی احساس میشده است. شیخ طوسی این ضرورت را در آغاز کتاب خود خاطرنشان کرده است. گفتنی است آثاری مربوط به این موضوع، در «رجال» نجاشی که در آنها عنوان «الغیبه» نیامده، اما به نوعی مربوط به این موضوع است، غالبا با تعبیر «قائم» یاد شده و بهندرت عنوان «مهدی» مانند کتاب اخبار المهدی به کار گرفته است.
زمینهسازی غیبت توسط پیامبر و امامان
جدای از روایات مهدی که از رسول خدا(ص) نقل شده است، به لحاظ تاریخی یکی از نخستین کاربردهای این کلمه، در سخنرانی سلیمان بن صرد خزاعی است که به نقل از طبری، در ماجرای توّابین و رفتن آنان بر سر قبر امام حسین(ع) مطرح کرد. او در آنجا گفت: «اللهم ارحم حسینا الشهید ابن الشهید، المهدی ابن المهدی، الصدیق ابن الصدیق…» خطاب «مهدی» به محمد بن حنفیه از سوی مختار که این کلمه درباره وی به کار برد، در منابع کهن آمده است. زان پس، بهتدریج این کلمه رواج یافت.
اما به لحاظ روایی، روایات زیادی درباره غیبت و قیام حضرت حجّت(ع) از رسول خدا(ص) و امامان معصوم(ع) در دسترس محدثان بوده است. نگاهی به انبوه این روایات ـ که مجموعهای از آنها در کتاب «منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر»۳ و نیز در کتاب «معجم احادیث المهدی(ع)» در چهار مجلد گردآوری شده ـ نشاندهندة آن است که این مسأله از دید بسیاری از صحابه و تابعین و بهویژه امامان معصوم(ع) دور نمانده و همه آن بزرگواران بر آن تأکید ورزیدهاند. گذشته از احادیث رسول خدا(ص) در این زمینه که دو جلد از معجم مزبور را به خود اختصاص داده، از هر کدام از امامان(ع) روایاتی درباره جنبههای مختلف مسأله غیبت و مهدویت و همچنین تعیین مصداق مورد نظر آن وارد شده است که در مجموع بیش از ششصد حدیث میشود.
این نشانه آن است که مهدویت در قاموس روایی شیعه از اهمیت بهسزایی برخوردار است؛ زیرا پس از رحلت هر یک از امامان(ع) ـ به هر دلیلی که بدرود حیات میگفتند ـ و یا حتی در حال حیاتشان، توّهم مهدویت اوج میگرفته است. سیر بحثهایی که درباره با فرَق شیعه توسط اشعری و نوبختی عنوان شده، نشان میدهد که مهمترین دلیل تفرقهها و انشعابها در میان شیعه، همین مسأله مهدویت بوده که به غلط از سوی برخی از اصحاب ائمه(ع) مطرح میشده و انشعابی را ـ ولو بهطور محدود ـ به دنبال داشته است.
قابل توجه آنکه اساسا اعتقاد به مهدویت محمدبن حنفیه، نفس زکیّه و بسیاری دیگر از علویان، ناشی از همین تأکیدی است که بر اصل مسأله مهدویت شده است. اگر آنچه درباره مهدویت محمد بن حنفیه گفته میشود درست باشد، توان گفت که باور به این امر در حوالی دهه ۸۰ یا ۹۰ قرن اول هجری در کوفه وجود داشته است. اما روشن است که در اوایل قرن دوم، بحث مهدویت جدیتر مطرح شده است. بعد از این ادعای مهدویت درباره امام باقر(ع) نشانه ادامة حضور این باور در درون جامعه شیعی کوفه است، ادعایی که از سوی امام(ع) رد شد و بهشدت انکار گردید.
اندکی بعد ادعای مهدویت درباره محمدبن عبدالله (مشهور به نفس زکیه) مطرح شد؛ به طوری که عوام مردم او را مهدی میخواندند… بسیاری از تابعین برجسته آن عصر، مانند سفیان الثوری، نفس زکیه را مهدی مینامیدند. درباره اسماعیل فرزند امام صادق(ع) و حتی شخص امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) و برخی از رهبران علوی که بر ضد عباسیان قیام کردند، مانند حسن بن قاسم، یحیی بن عمر، محمد بن قاسم و… همین ادعا مطرح شده است. القابی که خلفای عباسی از آنها استفاده کردند، بهطور غالب، القابی است که در برخی از روایات، به عنوان القاب مهدی شناسانده شده است: سفّاح، منصور، مهدی، هادی، رشید، امین و مأمون از این دست القاب هستند.
وجود این همه ادعای مهدویت در قرون نخستین اسلامی در میان شیعیان و همچنین اهل سنت، معمولا نشانه آن دانسته شده است که اصل مسأله وجود قائم و مهدی، امری ثابت و اصلی مسلم در میان مسلمانان بوده و تنها در مورد تعیین مصداق، مشکلاتی پیش آمده است. این مسأله در میان عامه مسلمانان شایع بوده است که برخی کاربرد مفهوم مهدی را میان اهل سنت بیش از شیعه دانسته و گفتهاند که مفهوم غالب در روایات شیعی، تعبیر قائم است. در حالی که در روایات اهل سنت، تنها کلمه مهدی به کار رفته است.
در قرون بعد، به ویژه قرنهای هشتم و نهم هجری نیز ناظر دهها مورد ادعای مهدویت هستیم. همه اینها نشانة وجود زمینههای کافی برای ادعای این امر در روایاتی است که مذاهب مختلف اسلامی در اختیار داشته و دارند. این روایات در جوامع حدیثی شیعه فراوان بوده و در منابع اهل سنت هم به فراوانی یافت میشود.
مسائل کلامی و جانشینی حضرت مهدی(ع)
عقاید کلامی شیعیان درباره جایگزینی امامی پس از امام دیگر، نقش مهمی در تثبیت موقعیت امام جدید ایفا میکرده است. این عقاید کم و بیش در میان شیعیان رسمیت پیدا کرده و عدول از آنها پذیرفتنی نبوده است. درباره امامت حضرت مهدی(ع) نیز بخشی از این مسائل مطرح شد. گزارش نوبختی و اشعری مبنی بر مسائلی که امامیه درباره جانشینی آن حضرت مطرح کردند، نموداری است از دیدگاه کلامی آنها درباره امامت و جایگزینی امام بعدی در قرن سوم، که بعدها مبانی کلامی شیعه درباره امامت بر اساس همین دیدگاهها شکل گرفت. نوبختی ضمن بحث درباره فرقة دوازدهم از فرَق شیعه که همان امامیه بودهاند، به بخشی از این مبانی به ترتیب زیر اشاره میکند:
۱ـ زمین نمیتواند خالی از حجّت باشد.
۲ـ پس از امام حسن(ع) و امام حسین(ع)، امامت دو برادر امکان ندارد.
۳ـ اگر تنها دو نفر در روی زمین زندگی کنند، حتماً یکی از آن دو، حجّت خدا خواهد بود.
۴ـ کسی که امامتش ثابت نشده، امامت فرزندان وی جایز نیست؛ مثلا اسماعیل فرزند امام صادق(ع) چون در زمان حیات پدر ـ بدون اینکه به امامت برسد ـ درگذشت، فرزندش محمد نمیتواند مقام امامت را دارا باشد.
مسائل کلامی و جانشینی حضرت مهدی(ع)
[نوبختی] سپس اضافه میکند: مبانی فوق برگرفته از روایات صادقین(ع) است که کسی از شیعه در مقام رد یا انکار آن برنیامده و در صحّت طرق و اثبات و استحکام اسناد آن جای هیچگونه شک و تردیدی وجود ندارد. از نظر شیعه، زمین نمیتواند لحظهای از حجت خدا خالی باشد؛ زیرا در چنین صورتی زمین و هر آنچه در روی آن است، بیدرنگ از هم فرو میپاشد. ما به امامت امام ماضی ـ امام عسکری(ع) ـ که مقرون به وفات آن حضرت بوده، اعتقاد و اعتراف داریم که او را جانشینی است از صُلب خود او و هموست که امامت امت پس از آن حضرت به عهده وی گذاشته شده و به اذن خدا روزی از پرده غیبت بیرون خواهد آمد و امر خود را آشکار خواهد ساخت؛ زیرا اختیار غیبت و ظهورش در دست خداست. چنان که امیر مؤمنان(ع) فرمود: «اللهم انک لاتخلوا الارض من حجه لک علی خلقک ظاهرا معروفا أو خائفا مغمورا کیلا تبطل حجتک و بیّناتک». ما به این مطلب امر شدهایم و در تأیید این اعتقاد، روایات صحیحی از امامان گذشته به دست ما رسیده است. بندگان خدا را نشاید که در کارهای خدا به جستجو و کاوش بپردازند و درصدد کشف آنچه خدا از آنان پنهان داشته، برآیند و در مورد آنچه آگاهی بدان ندارند به قضاوت پردازند و جایز نیست نام مبارک آن حضرت را بر زبان آورده، برای شناسایی اقامتگاه آن حضرت به پرسش و کسب اطلاع بپردازیم مگر وقتی که امر شد…
در ادامه، از مسأله تقیّه سخن به میان آورده و با اشاره به رعایت تقیه از طرف امام صادق، کاظم و رضا(علیهمالسلام) رعایت آن را از طرف شیعیان در شرایط آغاز غیبت، به مراتب لازمتر از دوران آن بزرگواران میداند. وی در مقام اثبات این مطلب، به روایاتی استناد کرده که بنا به مدلول آنها، ولادت بابرکت آن حضرت برای مردمْ پنهان و نام مقدسش ناشناخته خواهند ماند تا کمی پیش از قیام جهانی خویش، خود را به مردم معرفی فرماید. و در پایان میگوید: این راه درست و روشن و پذیرفتنی است که یکسره شیعة امامی درست بر آن بوده است.
شیخ مفید نظیر همین دلایل را برای رد عقاید گروههایی که درباره جانشینی امام یازدهم نظرات نادرستی دادند، به کار گرفته است. از اصول مهمی که شیخ بدان اشاره میکند، همان اصل خالی نبودن زمین از حجت خدا و نیز حدیث «هر کس بدون شناخت امام زمان خود بمیرد، بر مرگ جاهلی مرده است» میباشد. نظیر همین روایات و پارهای از دلایلی که از این روایات استفاده میشود، توسط شیخ طوسی در «الغیبه» در رد آراء گروههایی که پس از رحلت حضرت عسکری(ع) پیدا شدهاند، ارائه شده است.
علاوه بر اصل «خالی نبودن زمین از حجت خدا»، دو آیه از قرآن نیز به عنوان پشتوانه کلامی مهم مهدویت نازل شده است. نخست آیة «و نُرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین»۱و دیگری آیة «و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون».
شیخ مفید در آغاز بحث از شرح حال امام زمان(ع) به این دو آیه و نیز این حدیث مشهور نبوی استناد کرده است: «لن تنقضی الایام واللیالی حتی یبعث الله رجلا من اهل بیتی یواطی اسمه یملأها قسطا و عدلا کما مُلئت ظلما و جورا».
به طور کلی از زبان ائمه شیعه، صدها روایت درباره وعدة ظهور قائم(ع) نقل شده و این مطالب در آثار حدیثی شیعه به صورت مشتمل یا آثار مستقل، آمده بود. این روایات، برای شیعه کمترین تردیدی را باقی نگذاشت که قائمیت یا مهدویت یک اصل است و باید در انتظار آن باشند. این باور در شیعه ـ درست مانند اصل امامت ـ یک اصل اساسی به شمار آمده است.
حضرت مهدی(ع) و نواب خاصه
پس از رحلت امام عسکری(ع) به سال ۲۶۰، بلافاصله «غیبت صغری» شروع شد و تا رحلت آخرین نایب امامزمان(ع) در سال ۳۲۹ ادامه داشت. پس از آن «غیبت کبری» آغاز گردید. در دورة غیبت صغری، امامزمان(ع) از طریق چهار نفر نایب خاص خودش با شیعیان مرتبط بود و امورشان را حل و فصل میکرد. این امور، افزون بر مسائل مالی، شامل مسائل عقیدتی و فقهی نیز میشد. رابطان میان آن حضرت و شیعیان، چهار نفر از اصحاب باسابقه و مورد اعتماد امامان پیشین بودند که یکی پس از دیگری این وظیفه خطیر را برعهده داشتند و به عنوان «نوّاب خاص» آن حضرت معروفند. این افراد از طرف امام(ع) با وکلای او در دورترین نقاط بلاد اسلامی در تماس بودند و نامهها و خواستههای شیعیان را به محضر مقدس ایشان میرساندند و در جواب، توقیعاتی از طرف آن حضرت صادر میشد.
نکته قابل توجه آنکه در این دوره نه تنها شخص امامزمان(ع) از دیدهها پنهان بود، بلکه سفرای او نیز به طور ناشناخته و بدون آنکه جلب توجه کنند، عمل میکردند. افزون بر آن، دوری شیعیان امامی از برنامههای انقلابی و براندازی، سبب شد تا با تهدیدهای کمتری مواجه شوند و بتوانند به اوضاع خویش سر و سامانی بدهند. نتیجه این موضعگیری آن بود که شیعیان امامی در مرکز خلافت عباسی، حضور قاطع خویش را حفظ نمودند و به عنوان یک اقلیت رسمی و شناخته شده، خود را بر حکومت عباسی و سنیان افراطی ذینفوذ در بغداد، تحمیل کردند. در این زمان، مرکزیت شیعه در بغداد، با نظارت خود بر شیعیان دیگر بلاد، زندگی مذهبی آنها را نیز تحت سازمان و تشکیلات خود درآورد.
سیاستهای خاصی که در آن دوره، از سوی شیعیان به کار گرفته شد و از پشتیبانی امامان معصوم(ع) نیز برخوردار بود، نفوذ برخی از بزرگان شیعه در دستگاه خلافت عباسی و حتی تصدی مقام وزارت آنها بود.در اینجا شرحی کوتاه از نواب خاص امام زمان(ع) و نیز اقداماتی که به دستور آن حضرت و به وسیله آنان صورت میگرفت، میآوریم:
1- عثمان بنسعید عمری سمّان
ایشان اولین نایب خاص امام زمان(ع) بود، سمان به معنای روغنفروش است و اختیار این شغل، به منظور پوشش برای فعالیتهای مذهبی و سیاسی وی بود؛ زیرا اموالی که برای رسانیدن آن به امام به وی داده میشد، در ظرف روغن مینهاد و نزد آن حضرت میبرد. پیش از آن هم برخی از وکلای امامان، این سیاست را به کار میگرفتند؛ چنان که محمد قطان وجوهات را در پوشش پارچهفروشی به آن حضرت میرسانید.
عثمان بن سعید از قبیله اسد و از وکلای حضرت عسکری(ع) محسوب میشد. پیش از آن نیز از افراد مورد اعتماد امام هادی(ع) بود؛ چنان که آن حضرت او را به عنوان فردی موثق و معتمد به اصحاب خود معرفی فرموده بود. هنگامی که جمعی از شیعیان یمن خدمت امام عسکری(ع) مشرف شدند، آن حضرت به عثمان بن سعید، به عنوان وکیل خود، مأموریت داد تا اموالی را که برای ایشان آورده بودند، تحویل بگیرد. همو بود که تغسیل و تکفین امام عسکری(ع) را به عهده گرفت و پیکر پاک آن حضرت را در قبر نهاد.
2- ابوجعفر محمدبن عثمان بنسعید عمری
ایشان دومین نایب خاص حضرت مهدی(ع) بود که پس از درگذشت پدرش، حضرت ضمن توقیعی به وی تسلیت گفت و پس از دعای خیر در حقش، امور را به او واگذار کردند. او نیز همانند پدرش از نزدیکان و افراد مورد اعتماد امام عسکری(ع) بود؛ چنان که ضمن روایتی از آن حضرت چنین آمده: «عمری و فرزندش، مورد اعتماد هستند. هرچه به شما بگویند، از طرف من گفتهاند. از آنان پیروی کنید، آن دو افراد موثق و مورد اعتماد هستند.»
به رغم مخالفتهایی که از ناحیه برخی غالیان با وی صورت گرفت، بیشتر شیعیان پیروی از او را گردن نهادند و هرگز در عدالت وی تردیدی به خود راه ندادند. وی تا سال ۳۰۵ هجری در قید حیات بود و رابط امام(ع) با شیعیان محسوب میشد و هدایت وکلای آن حضرت در بلاد اسلامی را بر عهده داشت. در طول مأموریت او توقیعاتی ناظر بر تأیید سفارت وی از ناحیه مقدسه صادر گردید. به نوشته شیخ طوسی، وی تألیفاتی در حدیث نیز داشته که به دست حسین بنروح و سپس ابوالحسن سمری رسیده است.
3- ابوالقاسم حسین بنروح
سومین نایب خاص امام زمان(ع)، حسین بن روح بود که از معتمدان ابوجعفر عمری و از نزدیکان وی در بغداد به شمار میرفت. ابوجعفر با ارجاع مراجعین به حسین بنروح، زمینه جانشینی وی را فراهم آورد و در واپسین روزهای حیات، به دستور حضرت ولیعصر(ع) او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد؛ پس از آن شیعیان برای تحویل اموال به وی رجوع میکردند. اقبال در «خاندان نوبختی» اخبار مفصلی درباره حسین بن روح آورد و او را از طرف مادر منتسب به خاندان نوبختی دانسته است. این بدان دلیل است که وی را قمی نیز خواندهاند. وی از اصحاب امام عسکری(ع) بود و با حضور جمعی از بزرگان شیعه در بغداد به جانشینی ابوجعفر عمری معرفی شده است.
حسینبنروح در دورانی که آل فرات شیعی متصدی مقام وزارت «مقتدر عباسی» و از هواداران شیعیان بودند، در دستگاه خلافت نفوذ کرد؛ اما با روی کار آمدن «حامد بن عباس» که از مخالفان شیعه حمایت میکرد، مشکلاتی برایش به وجود آمد. از سال ۳۱۱ که حامد روی کار آمد تا سال ۳۱۷ که حسین بن روح از زندان رها شد، گزارش دقیقی از زندگی او در دست نیست. فقط میدانیم که وی از سال ۳۱۲ تا ۳۱۷ در زندان به سر برده است. پس از آن تا شعبان سال ۳۲۶ که درگذشت، از موقعیت والایی در بغداد برخوردار بود و به دلیل نفوذ آل نوبخت در دستگاه حکومتی، کسی مزاحم وی نمیشد. عباس اقبال مینویسد: «حسین بن روح به تصدیق مخالف و موافق، از فهمیدهترین و عاقلترین مردم روزگار بود.»
4- ابوالحسن علی بن محمد سمری
ایشان چهارمین و آخرین نایب امام زمان(ع) است که به دستور آن حضرت و توسط حسین بن روح به جانشینی وی منصوب شد و تا سال ۳۲۹ مجموعا در حدود سه سال نیابت خاص آن حضرت را بر عهده داشت. ابوالحسن در اصل اهل یکی از روستاهای اطراف بصره بود. مهمترین تحولی که در دوره سمری رخ داد، توقیعی از امام(ع) حاوی پیشگویی درباره قریبالوقوع این نایب بود که چند روز پیش از درگذشت وی مطرح شد. متن این توقیع، آغاز غیبت کبری را وعده میداد. اینک [ترجمه] متن توقیع: «خداوند به برادرانت در فقدان تو پاداش بزرگ عطا فرماید. تو تا شش روز دیگر رحلت خواهی کرد؛ کارهایت را جمع و جور کن و به هیچکس به عنوان جانشین خود وصیت مکن. اکنون زمان غیبت کبری فرا رسیده و ظهور من تنها با اجازه خداوند خواهد بود و آن پس از مدتی طولانی و زمانی خواهد بود که دلهای مردم در نهایت قساوت و روی زمین پر از بیداد و ستم باشد. کسانی پیش شیعیان ما مدعی ارتباط و دیدار با من خواهند شد. هر کس پیش از خروج سفیانی و صیحه آسمانی چنین ادعایی کند، دروغگویی بیش نخواهد بود.» این توقیع اصول کلی دوره جدید را خاطرنشان کرد و در کنار سایر توقیعات و احادیثی که پیش از آن از ائمه شیعه(ع) صادر شده بود، راه نوینی را برای شیعیان ترسیم کرد.
مروری بر اقدامات نواب در ارتباط با شیعیان
تمامی کارهای نواب خاص، حتی در امور جزئی جاری، در شعاع رهنمودها و دستورهای امام زمان(ع) انجام میگرفت؛ بنابراین ما بایست مرور خود را براساس مطالبی که در توقیعات صادره از ناحیه مقدسه آمده، ارزیابی کنیم؛ گرچه بسیاری از آنهاـ اگر زمانی هم گردآوری شدهـ متأسفانه در حال حاضر در دسترس ما قرار ندارد. اقدامات نواب را در چند جهت میتوان مورد بررسی قرار داد:
الف) مبارزه باغُلات:
یکی از اساسیترین محورهای مبارزات فرهنگی و سیاسی ائمه هدی(ع) مبارزه با انشعابات درونی تشیع و در رأس آنها مسأله غلات بوده است. در این اواخر، نفوذ غلات بیشتر شد و با همراهی برخی از فرزندان امامان نظیر جعفربن علیالهادی با آنها، و نیز حمایت برخی از شخصیتهای سیاسی شیعه، کار آنان رونق گرفت. از جمله غلاتی که در این دوره به صحنه آمدند، یکی محمدبننُصیر، مؤسس «نصیریه» بود که در زمان امام هادی(ع) و پس از آن ادعاهای غلوآمیزی از وی بر سر زبانها افتاد. شیخ طوسی میگوید: «او در زمان نایب دوم، عقاید غلوآمیزی از قبیل اعتقاد به ربوبیت ائمه(ع) را رواج میداد. ابوجعفر او را مورد لعن و نفرین قرار داد و از وی بیزاری جست. پیروان او پس از وی به سه فرقه تقسیم شدند که البته چندان دوامی نیاوردند.» نصیریان امروزه که در سوریه زندگی میکنند، از پیروان همین نحله هستند.
از دیگر کسانی که در ابتدا از فقهای امامیه و از وکلای ائمه(ع) محسوب میشد، محمدبن علی شلمغانی بود. وی با وجود سمتی که داشت، به دلایل جاهطلبانهای به سوی غلو کشیده شد و مخصوصا روی نظریه حلول تکیه فراوانی کرد. او میکوشید برخی از زیردستان خود را فریب دهد و لعن و طردهای حسینبن روح را درباره خود چنین توجیه کند که چون او اسرار را درک کرده و وی به افشای آن میپردازد، دلیل این چنین مورد طرد و لعن قرار میگیرد.
بنا به نقل شیخ طوسی، او میپنداشت روح رسول خدا(ص) در کالبد نایب دوم و روح امیرمؤمنان(ع) در بدن نایب سوم و روح فاطمه زهرا(س) در امکلثوم دختر ابوجعفر نایب دوم حلول کرده است. حسینبن روح این عقیده را کفر و الحاد آشکار دانست و او را فردی نیرنگباز و حیلهگر نامید و عقایدش را مانند عقاید نصارا درباره مسیح(ع) و نیز شبیه عقاید حلاج دانست. وی برای بیاعتبار کردن شلمغانی، تلاش زیادی کرد و در نهایت نیز توقیع امامزمان(ع) بر مجاهدت او در این زمینه مهر تأیید نهاد.
در عین حال شگردهای شلمغانی برای مدتی توانست برای امامیه مشکلاتی ایجاد کند. بدون تردید او و همکارانش یکی از مهمترین اسباب بدنامی شیعیان بودند. غیر از اشخاص معینی که رهبری غلات را بر عهده داشتند، گاه و بیگاه در میان تودة شیعیان نیز عقاید غلوگونهای بروز میکرد. در روایتی که آن را شیخ طوسی نقل کرده در این باره چنین آمده است:
جماعتی از شیعیان بر سر اینکه آیا خدا توانایی خلق کردن و روزیدادن را به ائمه هدی(ع) اعطا کرده یا نه، با هم اختلاف کردند. گروهی آن را مجاز دانسته و گروه دیگر بر بطلان آن حکم کردند. در نهایت به ابوجعفر نایب دوم رجوع کردند و از او خواستند تا توقیعی در این مورد از حضرت ولیعصر برای آنها بیاورد. جواب امام(ع) چنین بود: «همه چیزها را خدا آفریده و روزی را او تقسیم میکند؛ زیرا او نه جسم است و نه در جسمی حلول میکند. او را انبازی نیست و همو شنوا و بیناست؛ اما ائمه هدی(ع) از خدا میخواهند و او به درخواست آنان و برای احترام ایشان خلق میکند و روزی میدهد.» بدینترتیب روشن میشود که بحث و جدل درباره عقاید غلوآمیز در آن زمان بهطور جدی مطرح بوده و یکی از وظایف خطیر نوّاب حل این مشکلات و مبارزه بیامان با اندیشههای انحرافی غلات بوده است.
ب) رفع شک و تردیدها درباره حضرت مهدی(ع):
یکی از اقدامات حساس نواب خاصه آن بود که شک و تردیدهای موجود درباره وجود مقدس امام زمان(ع) را از میان بردارند. این تلاشها بیشتر در دوران نایبان اول و دوم انجام شد و پس از آن نیز تا پایان غیبت صغری مسائلی در این زمینه مطرح میشد. در میان توقیعاتی که هماکنون از آن حضرت در دست است، تعدادی درباره همین مسأله است. به نقل از شیخ طوسی، در میان ابن ابیغانم قزوینی و جماعتی از شیعیان بحثی درگرفت؛ او اصرار میورزید که امام یازدهم فرزندی نداشته است. به ناچار شیعیان نامهای به ناحیه مقدسه فرستادند و از امام زمان(ع) جواب خواستند تا بدینوسیله به بحث و جدل در این باره فیصله داده شود. در جواب، نامهای به خط آن حضرت صادر شد که در آن ضمن مروری بر اصل مسأله امامت و ولایت و اشاره به ائمه پیشین، چنین آمده بود: «گمان میبرید که خدا پس از امام یازدهم دینش را باطل ساخته و رابطه میان خود و مردم را قطع کرده است؟ نه، چنین نیست و تا قیام قیامت نیز چنین نخواهد بود.» به دنبال آن درباره ضرورت غیبت و لزوم مخفی ماندن آن حضرت از چشم ستمکاران مطالبی در توقیع مزبور عنوان شده است.
روایت دیگری، از توقیع نسبتا مفصلی حکایت دارد که پس از ادعای جانشینی امام عسکری(ع) از طرف برادرش جعفر، از ناحیه مقدسه صادر شد و در آن نیز ضمن مروری بر مسأله امامت ائمه هدی(ع) و علم و عصمت آنان و اشاره به ناآگاهی جعفر از حلال و حرام و عدم تشخیص حق از باطل و محکم از متشابه، سؤال شده است که: وی در چنین شرایطی چگونه مدعی امامت شده است؟
تردید محمدبن ابراهیمبن مهزیار در این زمینه که پدرش از وکلای امام یازدهم و عمویش علیبن مهزیار از برجستهترین یاران امام هادی(ع) بهشمار میآمد، پس از دریافت نامهای از امام زمان(ع) برطرف شد. در این زمینه روایات دیگری نیز وارد شده است. از جمله روایتی است حاوی توقیعی که ضمن آن، حضرت مهدی(ع)، ضمن اثبات وجود مقدس خود در برابر شکاکان، به پارهای مسائل فقهی پاسخ داده است. چنانکه پیشتر اشاره کردیم، نواب خاص با اینکه بر اثبات وجود امام دوازدهم اصرار داشتند، از شیعیان میخواستند که درباره شناخت مشخصات آن حضرت اصرار نورزند و این رویه، به دلیل حفظ امنیت امام(ع) اتخاذ شده بود.
ج) سازماندهی وکلا
سیاست تعیین وکیل به منظور اداره امور نواحی مختلف و ایجاد رابطه میان شیعیان و امامان، حداقل از زمان امام کاظم(ع) به این سو معمول بود. پس از آغاز غیبت،تماس مستقیم وکلا با امام معصوم(ع) قطع شد و به جای آن، محور ارتباط، نایب خاصی شد که آن حضرت تعیین فرموده بود. مناطق شیعهنشین تا حدی مشخص بود و بنا به ضرورت، در هر منطقه وکیلی تعیین میشد؛ چنانکه گاهی تعدادی از آنها که در مناطق کوچکتری انجام وظیفه میکردند، تحت سرپرستی وکیل دیگری قرار میگرفتند که پیش از غیبت از طرف امام وقت و در زمان غیبت به وسیله نایب خاص برای آنان تعیین میشد. این وکلا اموالی را که بابت وجوه شرعی از مردم میگرفتند، به طرق گوناگون پیش نایب خاص در بغداد میفرستادند و آنها نیز وجوه رسیده را طبق دستور حضرت ولیعصر(ع) در موارد معین مصرف میکردند.
در مواردی امکان داشت برخی از وکلا برای یک بار به ملاقات امام زمان(ع) شرفیاب شوند؛ چنانکه محمدبن احمد قطانـ از وکلای نایب دومـ به ملاقات آن حضرت نایل شد؛ ولی این ملاقاتهای بسیار نادر، به هیچ وجه به معنای ارتباط مستقیم آنان با امام نبود، بلکه معمولا با اشراف نایب خاص انجام میگرفت. به روایت احمدبن متیل قمی، ابوجعفر ده وکیل در بغداد داشت که نزدیکترین آنها به وی، حسینبن روح بود که بعدها به عنوان نایب سوم از جانب حضرت ولیعصر(ع) تعیین شد.
از دیگر نزدیکان وی، جعفربن احمدبن متیل بود. بسیاری از بزرگان شیعه بر این باور بودند که وی به جانشینی ابوجعفر تعیین خواهد شد. روایتی حاکی از این است که مردم در برابر اموالی که به وکلا میدادند، قبوضی از آنان دریافت میکردند، ولی از نایب خاص هرگز قبض و سندی مطالبه نمیشد. بنابراین وقتی که ابوجعفر نیابت خاص حسین بن روح را اعلام کرد، دستور داد تا از وی درخواست قبض نشود. وکلایی در سامرا، مصر، حجاز، یمن و نیز در مناطقی از ایران مانند خراسان، اهواز، ری، قم و… بودند که اخبار آنها به طور جسته و گریخته درباره مسائل و موضوعات دیگری در کتاب «الغیبه» طوسی و «کمالالدین» صدوق آمده است.
د) مخفی نگاه داشتن امام زمان(ع)
از روایتی چنین برمیآید که امام در عراق، مکه و مدینه بوده و به نحوی زندگی میکرده که نایب خاص میتوانسته با وی ملاقات کند؛ چنان که گاهی از میان اصحاب نیز کسانی میتوانستند به حضور آن حضرت شرفیاب شوند؛ چنان که درباره محمد بن احمد قطّان گذشت. همچنین زمانی که ابوطاهر محمدبن علی بن بلال در نیابت ابوجعفر عمری دچار تردید شد، ابوجعفر او را به حضور امام برد تا خود از زبان آن حضرت نیابت او را بشنود و آنگاه در یک گردهمایی عمومی از وی اعتراف گرفت که حضرت قائم(عج) دستور فرموده شیعیان وجوه خود را به ابوجعفر تحویل دهند.
با تمام این احوال، پنهان نگاه داشتن امام(ع) و مشخصات وی، یکی از وظایف اساسی نوّاب خاص بوده است. هنگامی که حسین بن روح نوبختی افتخار نیابت امام(ع) را پیدا کرد، یکی از بزرگان امامیه به نام ابوسهل نوبختی در بغداد سکونت داشت و از مقام والایی برخوردار بود. پس از تعیین ابنروح به نیابت خاص، شخصی از ابوسهل حکمت انتخاب حسین بن روح را ـ و نه انتخاب ابوسهل را ـ جویا شد. ابوسهل گفت: «کسانی که او را به این مقام برگزیدهاند، از ما بیناترند؛ زیرا کار من مناظره با خصم و بحث گفتگو با آنان است. اگر من مکان امام غایب را چنان که ابوالقاسم میداند، میدانستم، شاید در تنگنای بحث و جدل او را به خصم نشان میدادم؛ در صورتی که اگر ابوالقاسم امام را زیر دامن خود پنهان داشته باشد، هرگز او را به کسی نشان نمیدهد، حتی اگر با قیچی قطعهقطعهاش کنند.»
عدم جواز افشای نام آن حضرت در غیبت کبری
روایات زیای دلالت بر آن دارد که خواندن آن حضرت به نام مقدسش در دورة غیبت روا نیست. این مطلب که آیا این رویه یک اقدام سیاسی مقطعی بوده یا اینکه نام بردن از آن بزرگوار تا ظهور وی، همچنان بر حرمت باقی خواهد ماند، منشأ اختلافنظرهایی در میان فقها و مورخان گشته است. این روایات را علامه مجلسی ضمن بابی تحت عنوام «باب النهی عن التسمیه» فراهم آورده است. عبدالله بن جعفر حمیری گوید: همراه احمد بن اسحاق نزد عثمان بن سعید، نایب امام قائم(ع) رفته بودیم که خطاب به عثمان بن سعید چنین گفتم: «میخواهم همانند ابراهیم(ع) که تنها برای اطمینان قلبی خود از خدا سؤال کرد، پرسشی کنم.» سپس سؤال کردم: «آیا شما حضرت صاحبالامر را دیدهاید؟» گفت: آری؛ پرسیدم: «نامش چیست؟» او جواب داد: «هرگز از این موضوع سؤال مکن؛ زیرا این قوم (حکومت) بر این باورند که رشته این نسل، قطع شده است.»
از این روایت بهخوبی میتوان فهمید عباسیان هنگامی که اطمینان یافتند امام عسکری(ع) فرزندی ندارد، خود را از پیگیری این امر راحت ساختند و این به نفع امام(ع) و شیعیان تمام شد. در یکی از توقیعات که در طول غیبت صغری از طرف حضرت ولیعصر(ع) صادر شده، آمده است: «ملعون است کسی که نام مرا در محافل بر زبان آورد.»
این امر حتی از زمان امام هادی(ع) مطرح بوده و به دستور آن حضرت مقرر شده بود که تنها گفته شود: «الحجّه من آل محمد(ع)». شیخ صدوق اعتقاد صریح خود را دایر بر عدم جواز تسمیه، حتی پس از ذکر روایت معروف لوح بیان داشته است.
اربلی پس از اشاره به روایات نهی از تسمیة حضرت مهدی و تصریح به کنیة آن وجود مقدس میگوید: شیعیان در دوران غیبت اول (صغری) از آن حضرت به «ناحیة مقدسه» تعبیر میکردند و این رمزی بود که شیعیان با آن، آن حضرت را میشناختند. رمز دیگر کلمه «غریم» بود که مقصودشان از این کلمه نیز آن حضرت بود. سپس اضافه میکند: تعجب از شیخ طوسی و مفید است که پس از تأکید بر حرمت تسمیه و ذکر کنیه امام مهدی(ع) میگویند: «اسمه اسم النبی(ص) و کنیته کنیته»، و آنگاه گمان میبرند که نام و کنیة آن حضرت را فاش نساختهاند! من بر آنم که این رویه، به دلیل تقیه بوده و در زمانی مطرح بوده است که آن حضرت تحت تعقیب قرار داشته و خطرهایی برای امنیت جانی ایشان وجود داشته است؛ اما اکنون چنین نیست.
این مسأله همچنان در میان علمای شیعه مورد اختلاف بوده و بعدها میرداماد در جواب استفتایی در اینباره، کتابی به نام «شرعه التسمیه فی النهی عن تسمیه صاحب الزمان(ع)» نگاشته و در آن با تمسّک به اطلاقات موجود در روایاتِ نهی از تسمیه، در اینباره به تفصیل سخن گفته است. علامه آقابزرگ از کتاب دیگری در اینباره به نام «کشف التعمیة فی جواز التسمیة» از شیخ حرّ عاملی نام برده است. از عنوان کتاب بهخوبی روشن میشود که شیخ حر طرفدار جواز تسمیه بوده است نه حرمت آن؛ گفته شده که وی این کتاب را در رد بر «شرعة التسمیه» نوشته است.
از پارهای روایات بهوضوح فهمیده میشود که تنها مشکلات سیاسی، انگیزه عدم جواز تسمیه در آن دوره بوده است؛ چنان که در روایتی که کمی پیش آوردیم تصریح شده که نایب اول امام(ع) به حمیری فرمود: «سؤال از نام آن حضرت بر شما حرام است؛ زیرا سلطان بر این باور است که امام یازدهم درگذشته در حالی که فرزندی از خود برجای نگذاشته و به همین جهت میراثش تقسیم شده است… اگر نام وی فاش شود، آنان او را تحت تعقیب قرار میدهند.» با این حال برای روشن شدن دقیق این موضوع، باید به متونی که اختصاص به این باب دارد نوشته شده است مراجعه کرد و مسأله را تحت بررسی قرار داد.
جریان رو به رشد تشیع در دوران غیبت صغری
شاید نخستین مرحله از نفوذ شیعه در دستگاه عباسی به صورت یک جریان قوی، ماجرای ولایتعهدی امام رضا(ع) باشد؛ اما میدانیم که پیش از آن نیز علی بن یقطین از سوی امام کاظم(ع) دستور یافت تا در دستگاه عباسی بماند و در آنجا به شیعیان کمک کند. در جریان ولایتعهدی امام رضا(ع) برای مدتی در ظاهر نیز تشیع رنگ حکومتی به خود گرفت. بعد از آن، مأمون همواره اظهار تشیع میکرد و گرچه تشیع وی، تشیع امامی نبود، اما میتوانست صبغهای از تشیع به حساب آید و هواداری کسانی را نسبت به تشیع جلب کند. در نقلی آمده است که مأمون پس از آمدن به عراق، سعی کرد امور مملکتی را به کسانی که تمایلات شیعی داشتند واگذار کند؛ بعد از آنکه راضی شد تا از عامّه نیز کسانی را به کار گمارد، تصمیم گرفت تا در کنار هر نفر از عامه، یک نفر شیعه نیز بگذارد. توجه داریم که مأمون، حرمین شریفین را نیز در اختیار علویان گذاشت، سنتی که بعدها ادامه یافت و نام «حکومت شُرفا» را به خود گرفت.
بعد از مأمون و معتصم، متوکل این شیوه را دگرگون کرد و به دفاع از اهل حدیث که بهشدت ضدمعتزله و شیعه بودند، پرداخت. وی در دشمنی خود با علویان تا آنجا پیش رفت که حتی دستور خرابی مشهد امام حسین(ع) را صادر کرد و گفت تا زمینهای گرداگرد آن را شخم زده و کشت کردند. این حرکت هم دوامی نیاورد و پس از روی کارآمدن خلفایی که با شدّت و ضعف این سیاست را دنبال میکردند، با روی کار آمدن مقتدر عباسی از سال ۲۹۵ به بعد، زمینه رشد شیعه در بغداد و نقاط دیگر فراهم شد.
با روی کار آمدن مقتدر عباسی از سال ۲۹۵ به بعد، زمینه رشد شیعه در بغداد و نقاط دیگر فراهم شد. در این دوره شاهد آن هستیم که بسیاری از شیعیان برجسته، دارای مشاغل حکومتی و اداری بودند. پیش از این اشاره کردیم که آمادگی شیعیان برای نفوذ در امور حکومتی از مدتها قبل مطرح بوده است[…]
جریان مشارکت شیعیان امامی در دستگاه حکومتی در دوران آخرین امامان(ع) رو به گسترش گذاشت. در دوران امام یازدهم(ع) و پس از آن در غیبت صغری، شمار فراوانی از شیعیان در دستگاه عباسی شغلهای مهمی به دست آوردند. یعقوبی ـ مورخ برجسته شیعی امامی ـ شغل دبیری داشت و لذا به «کاتب» شهرت یافت. وی که در غیبت صغری میزیست، شرح حال امامان را تا زمان امام هادی(ع) آورده است. علی بن محمد بن زیاد صیمری از دیگر شیعیانی است که شوهرخواهر جعفر بن محمد وزیر بود و توانست در حکومت شغل مهمی به دست آورد. وی نویسنده کتاب «الاوصیاء» است که ابن طاوس (م۶۶۴) قطعاتی را از آن نقل کرده است.
نکته مهم در این دوران این بود که شیعیان با وجود دشواریهای فراوان، توانستند این قبیل موقعیتها را به دست آورند و جایگاه خویش را در بغداد مستحکم سازند. در این زمان، افزون بر دشمنی عباسیان نسبت به شیعیان، شورشهای شیعیان زیدی، جنبش قرامطه و نیز حرکت اسماعیلیه خطرهای فراوانی را برای شیعیان امامی به دنبال داشت؛ چرا که به هر حال نام شیعه میان آنان مشترک بود. با این حال شیعیان امامی کوشیدند تا خود را از این جریانات به دور دارند و سلطه خویش را در بغداد استوار سازند.
شیخ صدوق از قول مخالفان اشکالی را درباره مسأله غیبت امامزمان(ع) آورده و آن اینکه چرا امامان در دوران اموی که فشار شدیدتر بود، غیبت نکردند، اما در دورانی که شیعیان فراوان شده و به واسطه دوستی با بزرگان دولتی و صاحبان قدرت، قدرت و شوکتی یافتند، مسأله غیبت پیش آمد؟ در این نقل، به طور تلویحی به نفوذ سیاسی شیعیان در این دوره اشاره شده است. پاسخ شیخ صدوق آن است که آن زمان، حرکت امامان(ع) سیاسی نبوده و بحث قیام به سیف برای امامان شیعه در کار نبود؛ اما نسبت به امام زمان(ع) مسأله «قائم» بودن و قیام به سیف مطرح بود و به همین دلیل خطر از این ناحیه بسیار پیشبینی میشد.
آنچه قابل تأمل است، این که شیعه از یک سو امامت عباسیان را نامشروع میدانست و از سوی دیگر در حکومت آنان تا حد وزارت به کار میپرداخت. این مسألهای است که از دیرباز در فقه سیاسی شیعه مورد توجه بوده و افزون بر عبارات فراوانی که در کتابهای فقها در این باره آمده، سید مرتضی (م۴۳۶) رسالهای خاص در این باره تألیف کرده که ما گزارش آن را در جای دیگری آوردهایم.
مهدویت و فرقههای اسلامی
نظریه مهدویت در شیعه امامیه، در کنار نظریه امامت به صورت امر استوار باقی ماند. در میان اهل سنت نیز این نظریه طرفداران زیادی یافت و بهویژه در میان شماری از طوایف آنان، بهخصوص تسنن شمال افریقا، بیش از دیگران مطرح شد. تأثیر این باور در تحولات سیاسی شمال افریقا از دیرباز مطرح بوده و طی قرن اخیر هجری، ماجرایی مانند مهدی سودانی، مؤثر در یک جنبش سیاسی و ضد استعماری علیه بریتانیا بود که در سال ۱۸۹۸ سرکوب شد.
گرچه گفته میشود که مهدویت به عنوان یک رکن اعتقادی در اهل سنت نیست، اما اعتقاد به آن از دیر زمان وجود داشته است. شاهد آن کتابها و… رسالههای بیشماری است که در اینباره نوشته شده و شماری از متون آن در کتابی با نام «الامام المهدی عند اهل السنه» گردآوری شده است. مخالفان مهدویت از قدیم در میان اهل سنت بودهاند و شاعری چون ابنمعتز(م۲۹۶)، که یک روز هم خلیفه عباسی شد، در اشعاری بهصراحت باور به مهدویت را در میان شیعیان مورد تمسخر قرار میدهد. بهتدریج عقیده به مهدویت، به صورت امر ثابت در میان اهل سنت درآمد، اما به عکسِ شیعه که معتقد به ولادت آن حضرت و دوام عمر ایشان تا وقت ظهور بود، آنان غالبا ابراز میکردند که مهدی در پایان این عالم یا در وقتی خاص که خداوند مصلحت بداند، متولد خواهد شد.
در میان اهل سنت، عمده احادیث مهدویت، در کتابهایی با عنوان «الملاحم و الفتن» وارد شده که اشاره به رویدادهای مربوط به آخرالزمان است. یکی از قدیمیترین این آثار، کتاب «الملاحم و الفتن» نعیم بنحماد (م ۲۲۹) است که آین? خلافگویی و جعل است. زاویه دید این اخبار، رویکردی است که به تغییرات سیاسی عمده بهویژه تغییر حکومت دارد و بیش از آنکه واقعنمایی دینی داشته باشد، بیانگر تحولات سیاسی جاری همراه با خطدهی به آینده این تحولات است. این آثار در میان شیعه نیز رواج یافت و چندین اثر در این زمینه، توسط مؤلفان شیعی نوشته شد.
بعدها که تصوف جهان تسنن را در اشغال خود گرفت، باور اولیاء جای عقیده به مهدویت را به مقدار زیادی گرفت، گرچه در برخی از مناطق، حتی به رغم تصوف، مهدویت و ادعای آن، چندان ریشه کرده بود که همچنان جایگاه خود را حفظ کرد. منازعه سیدحیدرآملی با ابنعربی بر سر باور به مهدویت و مفهوم «خاتماولیاء» اشارتی به سرنوشت این مفهوم میان اولیاگرایی صوفیان و باور شیعیان عارفی چون سیدحیدر آملی به نقش مهدی(ع) در جایگزینی خاتم اولیائی است.
اما در میان شیعیان نیز ماجرای مهدویت در ادوار مختلف، منشأ برخی از نگاشتهها، نگرهها، آداب خاص مانند انتظار ظهور و آمادگی برای آن در روزهای جمعه در کاشان قرن ششم و برخی از شهرهای و نیز ادعاهای ظهور بهویژه در قرن نهم توسط جریان «نوربخشیه» و «مشعشعیه» بوده است. همچنین در برخی از جنبشهای غالی شیعی مانند «حروفیه» نیز ردپای ماجرای مهدویت مطرح بوده است.
اما در فقه شیعی، تأثیر مهدویت در بسیاری از احکام و افکار سیاسی وجود داشته و عمدهترین آن، مفهوم «نیابت فقیه» از امام زمان(ع) بوده است. این نیابت که ابتدا نیابت خاص بود، بعد از آن، به عنوان نیابت عام مطرح شد و با وجود دیدگاههای متفاوت، همواره در فقه، بهویژه در احکام خمس و جهاد و نیز حکومت، مبنای بسیاری از فروغ فقهی شده است. این مسأله در نهایت با عنوان ولایت فقیه، مبنای نظریه سیاسی شیعه در دوره صفویه تا انقلاب اسلامی شد.
از سوی دیگر، در آغاز دوره صفوی، مسأله مهدویت قدری جدیتر مطرح شد و علاوه بر علما که عنوان نیابت عام داشتند، برخی از شاهان صفوی و وابستگان به آنان نیز خود را به نوعی مقدمه ظهور حضرت مهدی(ع) میدانستند. در این زمینه نشانههای فراوانی وجود دارد که ما در مقالهای مستقل به آن پرداختهایم.
در نیمه قرن سیزدهم هجری، با ظهور علی محمدباب، داستان تازهای درباره مهدویت و ادعای بابیت آغاز شد که بهتدریج به پیدایش فرقهای تازه و سپس آیینی جدید در ایران و برخی از کشورهای همجوار منجر شد. اساس این ماجرا، در آغاز سوءاستفادهای بود که از کلمه «مهدویت» و «بابیت» صورت گرفت. جریان مذکور توسط دولت قاجاری بهویژه شخص امیرکبیر سرکوب شد؛ اما پایان نیافت و تا به امروز، البته در قالبی دیگر، به راه خود ادامه داده است. در مقابل این ماجرا، شیعیان با تقویت معارف مهدوی، هم در زمینههای حدیثی و هم ادبی، به معارضه با بهائیت برخاستند و اندیشه مهدویت و حضور آن را در میان شیعیان تقویت کردند. در همین زمینه، انجمنهای ادبی و نیز تبلیغی در اواخر قاجار و سپس در میانه دوره پهلوی ایجاد شد و در اطراف آنها حرف و حدیثهای فراوانی شکل گرفت. در ایران بعد از انقلاب، اندیشه مهدویت همچنان یکی از محوریترین مسائل بحث و بررسی بوده و هست. علاوه بر توجه ویژه به مسجد جمکران، نیز برگزاری جلسات فراوان و هفتگی برای «دعای ندبه» که یکی از منظمترین ادعیه برای تشریح مبانی مهدویت است، و نیز «توجه خاص» برخی از دولتها در اواخر دهه ۸۰، سبب توجه بیشتر به این مسأله و نگارش آثار بسیار فراوان در این موضوع شده است.
اندیشه مهدویت در جهان معاصر سنی مطرح و آثار فراوانی در این زمینه، در سعودی و کشورهای دیگر به چاپ میرسد. یکی از بزرگترین تحولات سیاسی معارض در کشور سعودی، در سال ۱۴۰۰ هجری توسط یک سلفی مدعی مهدویت و شدیدا ضد دولت سعودی با نام جهیمان، در داخل حرم شریف مکی صورت گرفت که به کشته شدن وی و بیش از پانصدنفر انجامید. از آن زمان آثار فراوانی درباره مهدویت در این کشور چاپ شده و تلاش شده است تا خصائص و ویژگیهای موجود در روایات مورد توجه قرار گیرد.
* برگرفته از کتاب حیات سیاسی ـ اجتماعی امامان شیعه(ع)، نشر علم ، چاپ سوم: ۱۳۹۳
/6262
آخرین دیدگاه