رفتیم برای دیدن علامه حسن زاده آملی. چند نفر طلبه جوان بودیم و یک نفر استاد عمامه به سر.
گفتیم موعظه و نصیحتی بفرمایید. نگاهی به ما چند نفر کرد و به روحانی همراهمان گفت اینها که هنوز آخوند نشده اند و نصیحت نمی خواهند، مصیبت ها از وقتی شروع می شود که آدم این لباس را می پوشد!
بعد چند حکایت گفت از عمامه به سرهایی که شیطان بازی شان داده بود تا دین مردم را غارت کنند. دلش پر بود و چیزهایی گفت که آن روزهای نوجوانی برای ما خیلی عجیب و تکان دهنده بود. بعدها باز هم محضر نورانی و باصفایش را درک کردم و باز هم به خدمت ایشان رسیدم اما آن حرفهای صریح و تلخ هیچگاه فراموش نشد.
آیت الله علامه حسن زاده آملی، جامع معقول و منقول هم آسمانی شد.
آخرین دیدگاه