من صادق صفایی را از حدود ۳۰، ۳۵ سال پیش، نخست بهعنوان دانشجو میشناختم. همواره اینگونه است که در هر مقطع زمانی چند نفری به لحاظ استعداد و اخلاق به چشم اساتید میآیند، کسانی که از توانایی بهرخکشیدن تواناییشان برخوردارند و نامشان در حافظه اساتید باقی میماند و صادق صفایی یکی از آنها بود که خود را بهسرعت اثبات کرد.
اینگونه بود که نام صادق صفایی در ذهن من حک شد و بعدتر بازیهایش را از جمله در «از کرخه تا راین» دیدم؛ یک بازی بسیار درست، شیرین و موثر و حضوری منحصربهفرد که علی رغم کوتاهی نقش و در میان بازیگرانی که برخیشان شهرتی بسیار بیش از او داشتند، مانند میوهای رسیده جلب نظر میکرد و به دل تماشاگر مینشست. صادق این ویژگی را در همه کارهایش داشت و بازیش را در هر نقشی متناسب با شخصیت چه به لحاظ حرکتی و رفتاری و چه به لحاظ ویژگیهای خاص نقش، تنظیم میکرد که نشانی از «بازیگر» بودن او داشت و نه صرفا حضوری فیزیکی به خاطر زیباییهای بصری و شکلی که ممکن است برخی را جذاب و حضورشان را بهخصوص در سینما مستمر کند.
هنگامی که صادق صفایی درخواست عضویت در هیاتعلمی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران را ارائه کرد، من جزو کسانی بودم که میتوانستم در این خصوص رای دهم و رای من به دلایلی که برشمردم مثبت بود و اینگونه شد که او مانند بسیاری از دانشجویانی که بعد از فراغت از تحصیل همکار ما شدند، همکاریاش را با ما آغاز کرد. از جمله ویژگیهای خاص او در مقام استاد، مطالعه بسیار و جدیت در کسب دانش تئوریک بود. او اطلاعات فراوانی در خصوص مباحث تئوری بازیگری داشت و این مسئله را به شکل مستمر دنبال میکرد. من هیچگاه در کلاسهایش حضور نداشتم اما مطلعم که تلاش میکرد این اطلاعات را به دانشجویانش منتقل کند و انتقال اطلاعات در خصوص مباحث نظری بازیگری را وظیفه خود در مقام معلم میدانست.
او به موازات این مباحث نظری، تبعا برای اِعمال عملی نظریات روی صحنه، در تمرینهای بازیگری به دنبال راهکارهای موثر میگشت. صادق صفایی استادی نبود که با دانشجویان به سهولت برخورد کند و توقعش از آنها را با صراحت و جدیت بسیار اعلام میکرد و در جستوجوی پاسخ این سوال بود که اگر اتفاقی که «باید» رخ نمیدهد، چرا رخ نمیدهد و چه میتوان کرد تا رخ دهد؟! این موضوعی بود که اگر به پاسخی برای آن نمیرسید آزارش میداد و این آزردگی خاطرِ استاد، برای برخی دانشجویانِ جوانتر که نسبتی میان این تلاش سختگیرانه و متعهدانه با آنچه خود در جستوجویش بودند- گرفتن نمرهای برای پایان ترم- نمیدیدند، قابل درک نبود.
این کشمکشها از جمله اتفاقاتی بود که تا آنجا که مطلعم گاهی صادق صفایی را آزار میداد و آن بخش از مناسبات اجتماعی و کاری که نادرست میدانستشان، آزردهخاطرش میکرد. مسئله فیزیکی پیشآمده برای قلبش نیز مزید بر مشکل پیشین شد و کار او را در عنفوان جوانی به عمل باز قلب کشاند اما هیچکدامِ اینها موجب شکلگیری این تصور در من نشده بود که زندگی صادق صفایی با ایست قلبی پایان میپذیرد. این اتفاق برای من بسیار سنگین، غیرقابل باور و دردناک بود. من چشمانتظار بودم صادق صفایی روزهای خوشی را ببیند و برایش آیندهای دیگر تصور میکردم، نه ختم غائله به این شکل، در نیمه راه و دردناک که راهی جز تحمل آن نیست.
*استاد، نویسنده و کارگردان تئاتر و تلویزیون/ یادداشت شفاهی
۵۷۲۵۹
آخرین دیدگاه