استاد محمدرضا حکیمی هم از میان ما رفت. دهههای ۳۰ و ۴۰ و ۵۰ بزرگانی بودند که با افکار مختلف و برای تبیین جهان آرمانی خود، دست به نظریهپردازی میزدند.
گویا همانگونه که با جامعهای مواجه شدهایم که تقریبا تهی از زیست آرمانخواهی و نظریه شده است، آرمانخواهان نظریه پرداز هم دیگر در حال رخت بربستن هستند. نمیدانم چرا دیگر در این سالها، بزرگانی سر برنمیآورند!
اما محمدرضا حکیمی از جنس عدالت خواهان آرمانگرای نظریهپردازی بود که با نوشتن کتابهایی چون «منهای فقر»، «خورشید مغرب»، «عقل سرخ»، «الحیاه» و دهها اثر دیگر به تبیین آرمان بزرگ خود یعنی عدالتخواهی پرداخت.
او از جنس آنانی نبود که جیغ عدالتخواهی سر میدهند و قلم و گفتارشان همچون تیغ زهرآگین است. گویا نوشتنهای بیتعمق و بیزحمت برای لایک گرفتنها، برخی را بدمست میکند و این افراد، چقدر متفاوت هستند با آنانی که با قلم و خودکار تا پاسی از نیمه شب آرام و متین افکار خود را به رشته تحریر در میآوردند و فریاد عدالتخواهی آنان آرام و آرامبخش برای هر جامعهای است.
عدالتخواهی استاد حکیمی را مقایسه کنید با پرخاشگران و کاسبانی که امروز با نام عدالت واژهها را از مفهوم خود تهی میکنند. او اخلاقمدار بود و هیچکس سخن آزاردهندهای از او نشنید.
استاد حکیمی تنها زندگی کرد و بهگونهای زیست که هرکس از فرصت مصاحبتش بهرهمند میشد او را همچون کوه علم و آرامش مییافت.
به جامعه روشنفکری ایران، به همه آدمهایی که در نسلهای مختلف با آرمانهای او زیستند، اهالی فرهنگ و همه ایرانیانی که استاد اخلاقگرای بزرگی را از دست دادند تسلیت میگویم. یادش جاودانه باد.
/6262
آخرین دیدگاه