ساعت به وقت زمزمه های زیارت ناحیه نزدیک می شود و به قول جناب حافظ: نماز شام غریبان چو گریه آغازم…
زیارت «ناحیه مقدسه»، سوگنامه تأثرانگیز و مرثیه سوزناک قائم آل محمد(عج) در روز عاشورا برای جد بزرگوارش حضرت سیدالشهدا(ع) است که عاشقان و شیفتگان اهل بیت زمزمهاش میکنند. دشت نینوا از دل زینب در شام غریبان بگو؛ فرازهایی تکان دهنده دارد که به راحتی نمی توان حتی آن را مرور کرد چه رسد به درک بیان صاحب الزمانی امام مهدی(عج) که می فرماید:
السلام علی الشیب الخضیب: سلام بر محاسن به خون خضاب شده.
السلام علی الخدّ التریب: سلام بر گونه خاکآلوده.
السلام علی الرأس المرفوع: سلام بر سری که بالای نیزه شد.
السلام علی الاجساد العاریه فی الفلوات: سلام بر اجسادی که برهنه در بیابان رها شد.
السلام علی النفوس المصطلمات: سلام بر بدن های به زنجیر کشیده شده.
السلام علی الارواح المختلسات: سلام بر روح های به پنهانی برده شده.
السلام علی الاجساد العاریات: سلام بر پیکرهای عریان.
السلام علی الجسوم الشاحبات: سلام بر جسم های نحیف و رنگ باخته.
السلام علی الابدان السلیبه: سلام بر بدن های جامه ربوده.
السلام علی المجدلین فی الفلوات: سلام بر جنگاوران بیابان.
السلام علی النازحین عن الاوطان: سلام بر دورافتادگان از وطن.
«یک شب آتش در نیستانی فتاد سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد»
اهل دل به زمان غربت شام عاشورا که نزدیک می شوند، زمزمه زیارت ناحیه به پا می کنند. چنانکه اشک ها و ناله و شکوه دریافت های قلبی و عقلی از روز عاشورا به شام غریبانی می رسد که گریه بند می آید و به قول جناب حافظ شیرازی:
نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی میکده دیگر علم برافرازم
تابلوی نقاشی غروب عاشورا، دشت سرخ؛ اثر استاد حبیب الله صادقی
شام غریبان چه اتفاقاتی رخ داد؟ مرحوم آقاسیدرضا صدر در کتاب «پیشوای شهیدان»، شامگاه شهادت امام حسین(ع) و یارانش را چنین بازخوانی کرده است:
« شام شهادت، فرارسید و روز اسارت قدم گذارد! قهرمان شهادت، برادر بود؛ قهرمان اسارت، خواهر. برادر، رهبر بود و خواهر رهبر. آن حسین بود و این زینب. هر دو، فرزند علی، هر دو، زاده زهرا. قهرمانان شهادت، مردان بودند، و قهرمانان اسارت، زنان و بیماران و کودکان. کاروانسالار کاروان شهادت، حسین بود، و کاروان سالار کاروان اسارت، زینب. حسین، برادر داشت، پسر داشت، یار و مددکار داشت. ولی زینب هیچ کس نداشت! زینب بود و زینب!
زینب در ساعتی چند، همه کس و همه چیز خود را از دست داده بود نه برادری داشت، نه پسری! نه یاری داشت و نه یاوری! خودش گفت: «امروز جدم و پدرم و مادرم و برادرم را از دست دادم.» آری حسین همه کس زینب بود. برادران زینب، پسر نوجوان زینب، همه کسان زینب، در یک روز، همگی در خاک و خون تپیدند!
شام شهادت، شبی بود و چه شبی! چنان که روز شهادت روزی بود و چه روزی! روز شهادت بر بانوان حرم رسالت چه گذشت! و شام شهادت بر خاندان نبوت و امامت چه گذشت! آن هم روزی بود و این هم شبی! شبی تاریک! چراغها مرده! شمعها کشته! خورشید و ستارگان غروب کرده! موها ژولیده! چهرهها خاکسترآلود! دیدهها اشک ریز! شام مصیبت! و شب بینوایی! شام فراق و جدایی! جانسوز و جانگداز! زنان شوهر کشته! مادران پسر کشته! دختران پدر کشته! خواهران برادر کشته! دلهای داغ دیده! خیمههای نیم سوخته! چهرههای از اشک افروخته! همه چیز به تاراج رفته! مصیبتی که نظیرش دیده نشد و تصویرش بسیار تلخ و بسی ناگوار است.
روزگار، بدین هم اکتفا نکرد، بانوان مصیبت چشیده حرم رسالت را اسیر دشمن کرد! دشمنی که از شرف و از انسانیت بویی نبرده، و با مهر و عطوفت سر و کاری نداشت! پاکیزهترین زنان بشری، اسیر دست پلیدترین مردها گردیدند! و پاکان انسانیت، عریان و چابک، به خاک و خون غلتیدند، با پیکرهای بیسر، و سرهای بیتن به روی نیزه دشمن!
روزگار، بستر گرمی از خاک، برای خیمه و خرگاه سوختگان، برای زر و زیور به تاراج رفتگان، برای غارت شدگان، فراهم کرده بود! چه گرفته بود و چه داده بود! گوشواره ها کشیده! گوشها دریده! پیکرها از ضرب تازیانه سیاه و کبود! تاریکی سنگینی خود را بر دوش همه افکنده! نه شمعی و نه چراغی! نه آبی و نه خوراکی! خوراک گرسنگان، خاکستر! و نوشابه لبتشگان، اشک چشم!
در شب شهادت، زینب بود و حسین، زینب بود و همه کس و همه چیز. در شام شهادت زینب بود و زینب، باز هم زینب، بانوی بانوان. در این شب، زینب شبان بود، قافلهسالار اسیران بود و نقطه اتکای یتیمان! مصایب! هر چند بسیار سنگین بود و گران، ولی زینب همچون کوه آهن در برابر مصایب ایستاد و خم به ابرو نیاورد! زینب، دختر علی بود و خواهر حسین. به نگهبانی اسیران پرداخت، به گرد آوردن زنان و کودکان پرداخت، به جمعآوری گمشدگان در بیابان پرداخت، به پرستاری بیمار ناتوان پرداخت. روانبخش پیکرهای بیروح گردید، نوای بینوایان بود و رمق بیرمقان.
از این سو به آن سو میدوید و گمشدگان را میجست! از ضرب تازیانه، پیکرش میسوخت! خارهای بیابان به پایش میخلید! ولی زینب یتیمان را میجست، جگرش میسوخت و یتیمان را میجست. این پیکر رنجدیده ناتوان، معجزهگر بود، چنان شایستگی به خرج داد که یک بچه به زیر سم ستور نرفت. یک زن، در آتش نسوخت. یک کودک، در آن شام شوم، گم نشد. پس از آن که از این کارها فراغت یافت و از سلامت همه اطمینان حاصل کرد، به سوی خدا رفت و به عبادت پرداخت، نماز شب به جای آورد. آن قدر ناتوان و کوفته شده بود که نتوانست ایستاده بخواند، نماز شب را نشسته به جا آورد و با خدای خود به راز و نیاز پرداخت. زینب خواهر حسین بـود و دختر علی. زینب خدایی بود، و خداییان، مصایب و رنج ها را این گونه استقبال میکنند. خم به ابرو نمیآورند، پایدارند، سپاسگزارند…»
اکنون آغازی در پایان روز دهم
عاشورا به شام رسید … شامی که شام غریبی و بی کسی زنان و کودکان کاروان امام بود … این ۲۰ نفر و ۸روایت از غارت، آتش و لگدمالکردن پیکر حسین (ع)
شب یازدهم، شب آمادگی برای رنج های بزرگ تر بود. کربلا پایان نیافته و اکنون آغازی در پایان روز دهم برای رسالت سنگین زینبی است… وضعیت زنان و کودکان در شب یازدهم
غزلی از سید حمید رضا برقعی را در این شام غریبان مرور می کنیم:
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم،سوار از روی زین افتاد
دگرگون شد جهان،لرزید دنیا،زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
پس از بی مهری دریا ,قسی القلب شد آتش
به جان دودمان رحمه للعالمین افتاد
خدایا هیچ زخمی بد تر از دلواپسی ها نیست
که چشمش سوی خیمه لحظه های واپسین افتاد
شکستن با غلاف تیغ را سر بسته میگویم
زبانم لال…النگوی زنان از آستین افتاد
برای من نگه دار و بیاور زخمهایت را
اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد
نفهمیدند طه را….نفهمیند یاسین را….
به چوب خیزران دندانه ای از حرف سین افتاد
تابلو عاشورایی شام غریبان اثر حسن روح الامین
/6262
آخرین دیدگاه