کربلا و یاد آن بیشتر به اشک و ماتم آن هم برای کشته شدگان تبدیل شده است.
در مجالس و محافل بیشتر حول چگونگی کشته شدن، قساوت قلب دشمن و گرفتن اشک و سوزاندن دل و مانند آن بحث می شود که در جای خود بد نیست ولی انحصار به آن مطلوب نیست.
ما به گونه ای نهضت حسینی را تصویر می کنیم که افرادی مظلوم همچون گنجشکانی که در دست صیادان با قساوت قلب گرفتار آمده اند، و از این رو، اغلب از روی رقت بر آنها گریه می کنیم. اینجاست که بعضی از روی عمد یا از روی نادانی به نوع عزاداری ها اعتراض می کنند.
از این بدتر اینکه بعضی اوقات در این مراسم و عزاداری ها، افرادی به خود نمایی هم مشغول می شوند. آنها خود را در نحوة سخنرانی، مرثیه خوانی یا تمکن مالی، یا در قدرت بدنی در برداشتن عَلَم و کتل و امثال آن می-نمایانند. هنر نمایی هم در اغلب اوقات چاشنی قضیه برای خودنمایی می شود. بعضی نحوة عزاداری ها را برگرفته از آداب مسیحی می دانندکه در مورد عزاداری حسین بن علی هم کم و بیش رواج یافته است. دسته در آوردن ها بیشتر برای تجسم کردن صحنه های قساوت دشمن و مظلومیت حسین بن علی و یارانش است.
ثواب گریه کردن در روایات هم مزید بر علت شده است که در جای خودش مطلوب است ولی کامل نیست.
اما این ها همه کف قضیه است، که ممکن است بعضی ها را به این وادارد که بگویند خوب جنگی اتفاق افتاد و طرفین کشته شدند و این طبیعی قضیه است. قیام امام حسین اگر چه به قیام معروف شده است اما در واقع قیام او قیام دفاعی بود. او جز برای اقامه امر به معروف و نهی از منکر که به معنای آزادی بیان و سخن گفتن و ارشاد است انگیزه ای نداشت. او مردم را آگاه می کرد، ولی دشمنان او را تحمل نکردند و از آغاز تصمیم به اخذ بیعت یا کشتن او گرفته بودند و تا آخر بر آن اصرار کردند. امام هم گفت چون این چنین است من تن به ذلت نمی-دهم.
اصولا چرا این نوع عزاداری ها، که شاید بعضی از رسومات آن همگانی و جهانی باشد، باب شده، می توان برای آن از جمله دلایلی ذکر کرد که آنجمله است:
توجه عمومی مردم به میت یا مقتول به جای توجه به علت فوت یا انگیزه قاتل
راحت بودن برگزاری مراسم عزاداری درمقابل یافتن علت فوت یا مبارزه با ظالم
اهمیت دادن به میت یا مقتول به لحاظ عواطف انسانی
توجه به تقدیر و قسمت مبنی بر اینکه هر کس به نوعی باید بمیرد
سبک شدن انسان در اثر گریه و عزاداری کردن
تسلی یافتن فرد به خاطر ابراز همدردیِ دیگران
توجه به قضا و قدر و حواله دادن امر انتقام به خدا
نوستالژی و بیان خاطره از متوفی یا مقتول؛ ذکر خیر درگذشتگان
وقت گیر بودن تحقیق در باره علت فوت یا قتل
فشار از جانب قدرتمداران برای عدم تحقیق چون به عده ای برخورد می کند
این نکته ها معمولاً ما را از پرداختن به اصل ماجرا باز می دارد و معمولاً بیشتر به ماتم و عزاداری بسنده می کنیم.
نکته قابل توجه این است که هر کس به قدر فهمش در عزاداری سید الشهدا عمل می کند.؛ مثلاً اگر ورزشکار یا هنرمندی بمیرد یا کشته شود درست است که همه متأثر می شوند اما آنکس که ورزشکار یا هنرمند است می فهمد چه ضایعه ای رخ داده است؛ عالم، حقوقدان یا سیاستمدار هم همینطور، آنکس که از حقوق یا سیاست بهره دارد اهمیت مسئله می فهمد: اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمه لا یسدها شیء در اینجا هم درست است که هر کسی داستان کربلا را بشنود متأثر می شود ولی آنکس که عارف است این اهمیت را بیشتر می فهمد. بدیهی است حتی علما و متبحران ما هر یک در یک یا چند حوزه تبحر دارند و درجة توانمندیشان هم معمولی است. علم و عرفان هم با هم تفاوت دارد. آیا می توان پیدا کرد کسی را که در بسیاری از زمینه ها صاحب حال و مقال و عمل باشد و اگر پیدا شود اوست که ارزش و اهمیت و عظمت این واقعه را تا حدودی می فهمد.
حسین مرد همه تاریخ است او نمونه اعلای انسانیت، همچون جد و پدر و برادرش است. او اسوة بشریت و انسانیت و خلیفة برحق خداست. بنابراین «هرکس به قدر فهمش مدعا را می فهمد». ما هرگز نمی توانیم پیدا کنیم که فرد یا افرادی واجد همه صفات نیک انسانی باشند و لو به قدر کم، تا بفهمد که در جهان چه رخ داده و واقعة کربلا چه بوده است. در واقع، کوچک جلوه دادن قضیه به منزله شخصی کردن قضیه است و بعضی مرثیه ها حکایت از امر کوچک شخصی می کند. اما بعضی گویندگان و سرایندگان شعر، قضیه را عالمگیر معرفی می-کنند. از جمله این افراد محتشم کاشانی است. او حادثه کربلا را با بیان ساده آنچنان عظیم معرفی می کند که گویی حادثه ای منحصر به فرد در جهان اتفاق افتاده که هر زمان به یاد آن می افتیم، یا محرم می رسد انگار کائنات به فغان می آید. او سوگ حسین را سوگ جهان آفرینش معرفی می کند که جهان یک پارچه از جا کنده شده و غرق در ماتم می شود:
باز این چه شورش است که در خلقِ عالم است
باز این چه نوحـــه و چه عزا و چه ماتـم است
سـرهای قدسیــان همه بر زانـوی غــــم است
گـویا عــــزای اشــــرفِ اولادِ آدم اســــت
این تعبیرات، حادثه را نه شخصی که عالمگیر معرفی، و قضیه را جهانی می کند، نور و ظلمت را در برابر هم قرار می دهد، صحنه ای را به تصویر می کشد که یک طرف حق و حقیقت و در طرف دیگر ظلم و جنایت قرار گرفته، و در نتیجه همة ارکان عالم به هم خورده و عمق وجود انسانهای مسئول را به لرزه در آمده است.
بنابراین توصیف قضیه و طرح مسئله بسیار اهمیت دارد؛ اگر درست تبیین نشود تأثیر آنهم به همانگونه خواهد بود. بسیاری کربلا را صحنه جنگ معرفی می کنند که درست است اما این جنگ فقط جنگ ظاهری نبود که بین دو گروه اتفاق افتاد. مبارزه حق و باطل بود که فلسفه ای به بلندای تاریخ برآن بنا شده است. زیارت وارث به نوعی این تداوم مبارزه را بیان می کند. از این رو، اگر از جانب دیگر به قضیه نگاه کنیم وضعیت فرق می کند.
کربلا اگر چه صحنه مبارزه بود اما در واقع از نوع جنگهای معمول در جهان نبود. این جنگ علاوه بر رزمگاه، نمایشگاه صفات بزرگ انسانی بود.
هر عالم فرهیخته ای می تواند این صفات برجسته را برای انسان های روی زمین تبیین کند و توانایی های خلافت الهی را که خدا در وجود بشر نهاده است متجلی سازد تا در سایه آن، این صفات بیان، و برترین نمونه ها و مصادیق آنها در زندگی اباعبدالله و به ویژه در حادثه کربلا جستجو شود و علاقمندان در سخنرانی ها یا نگارش ها یا سروده های خود آن ها را مد نظر داشته باشند. نمونه ای از این نمایشگاه را می توان چنین برشمرد. من درهر مورد اشاره ای گذرا به حادثه نموده ام و اهل فن و نظر می توانند مصادیق فراوان دیگر را با بررسی خطبه ها و سخنرانی ها و موضعگیریهای آن حضرت برای آن بیابند: او واجد صفات حمیده بسیاری است که به بخشی از آن ها من در ذیل اجمالاً و عجالتاً اشاره کرده ام.
1.شجاعت: نمونه آن را در همه یاران امام و به ویژه سردار کربلا می بینیم
2. داشتن معیار: چون: «انی لم اخرج اشرا و لا بطـرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی (ص) ارید ان امر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی» یعنی: خروج و قیـام من از روی سرکشی و خوشگذرانی و فساد و ظلم نیست، تنها برای اصلاح در امت جدم(ص) قیام کردم و می خواهم به معروف امر کنم و از منکر بازدارم و به سیره جدم(ص) و پدرم علی بن ابیطالب عمـل کنم. …
3. توجه به اصالت و طهارت خانوادگی. او با افتخار همواره از جد و پدر و مادر خویش یاد می کرد که من از خاندان طهارتم…
4.عطوفت و رأفت: او و همه یاران و اصحابش به یکدیگر عطوفت داشتند و به ویژه امام به فرزندانش و از جمله سکینه را می توان مثال زد.
5. صداقت و شفافیت: اگر ذره ای عدم صداقت وجود می داشت چنین صحنه ای هرگز رخ نمی داد. او هیچ چیز را از یارانش پنهان نکرد.
6. امانت: نمونه آن اینکه او بار امانت الهی را که میراث جد و پدر و برادرش بود را به خوبی به امام بعد از خود منتقل کرد.
7. دادن حق انتخاب: او می گفت هر کس می خواهد برود، برود و دست زن و بچه مرا هم بگیرد، آنها فقط با من دشمنی دارند. او همه را بین رفتن و ماندن مخیر کرد و انتخاب را به خودشان سپرد.
8.توجه به حق الناس: او گفت هر کس حقی از مردم بر گردنش هست از کربلا برود و برای ادای آن اقدام کند.
9. افشاگری و ابلاغ: نمونه آن، نشان دادن نامه های دعوت کوفیان به آنها بود که بعضی از آنها انکار کردند.
10. توجه به اصل و سرچشمه فتنه: او گفت: مَنْ رَأی سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل، کانَ حَقّاً عَلَی اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَله هر کس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده، پیمان الهی را شکسته و با سنّت رسول خدا مخالفت ورزیده، در میان بندگان خدا به ستم رفتار می کند; و او با زبان و کردارش با وی به مخالفت بر نخیزد، سزاوار است خداوند او را در جایگاه آن سلطان ستمگر (دوزخ) بیاندازد.
11.تدبیر: دشمنان در مدینه می خواستند او را بکشند او تدبیر لازم را به عمل آورد و از پایمال شدن خونش جلوگیری کرد.
12. بیان احوال مردم و روانشناسی آنها. او گفت: الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون یعنی: مردم بندگان دنیایند و دین، تنها بر زبانشان جاری است، هنگامی که زندگیشان سرشار است دین گرایند ولی هنگامی که در تنگنای بحرانها قرار گرفتند دین داران واقعی اندک می گردند .
13.اجابت دعوت (کوفیان): امام اگر به دعوت کوفیان پاسخ نمی داد چه بسا در تاریخ مورد سرزنش قرار می گرفت
14. اطلاع رسانی. او در مسیر حرکت خویش هر جا می رسید اطلاع رسانی می کرد. بخشی مهم از آن به عهده اهل بیتش پس از شهادت او بود.
15. وفاداری: صحنه شب عاشورا را به یاد آورید که او بیعت خود را از آنها برداشت؛ اما یاران و اصحاب او چه کردند. پاسخ عباس به شمر در عصر تاسوعا نمونة برجستة آن است.
16. ادب: به ویژه از ابوالفضل العباس نسبت به برادرش که هرگز او را به نام صدا نکرد.
17. ایثار: تقدم هر یک برای رفتن به میدان جنگ و جانفشانی آنها.
18. گذشت: از خطای حرّ گذشتن نمونه اعلای آن است.
19. مقاومت: خود و اهل بیتش که هرگز از حق دست نکشیدند، سست نشدند و به مبارزه ادامه دادند.
20. رضایت: این رضایت در آخرین گفتار امام متجلی بود «الهی رضاً برضاک، صبراً الی بلائک»؛ و «ما رأیت الا جمیلاً…» به گفته حضرت زینب در محفل یزید.
21. همبستگی: اتحاد در مبارزه را در شور و شوق آنها برای از پای در آوردن دشمن می توان دید.
22. بلاغ از جانب او و قساوت قلب طرف مقابل: توجه دادن به اصل تأثیر عدم مبالات در تصمیم گیری های انسان. «قد ملئت بطونکم من الحرام»
23. توجه به جوانمردی: ان لم یکن لکم دین فکونوا احراراً فی دنیاکم. در وقتی که جضرت هنوز جان در بدن داشت و دشمن می خواست به خیمه ها حمله کند و وی خطاب به انان گفت اگر دین ندارید دست کم آزاده باشید.
24. دفاع از آزادی: مخیر شدن بین دو امر: مرگ یا تن به ذلت دادن و این یعنی سلب آزادی و اختیار
25. ارائه پیشنهاد برای برون رفت از وقوع حادثه: که امام گفت: بگذارید من به جایی دیگر بروم
26. توجه به عزت و سربلندی انسان: او می گفت: هیهات منا الذله
27. توبه و مناجات: مناجات با خدا و مهلت گرفتن شب عاشورا برای این امر
28. عزت: ألا وَإنَّ الدَّعیَّ ابنَ الدَّعیِّ قَد رَکَّزَ بَینَ اثنَتینِ بَینَ السُلَّهِ وَالذِلَّةِ وَهَیهاتَ مِنّا الذِلَّةُ یَأبی اللّه ُ ذلک لَنا وَرَسولُهُ وَالمُؤمِنونَ وَحُجورٌ طابَت وَطَهُرَت وَأنوفُ حَمیَّةٍ وَنُفوسُ أبیَّةٍ مِن أن تُؤثِرَ طاعَةَ اللِئامِ عَلی مَصارِعِ الکِرامِ. در بخشی از سخنانش در روز عاشورا ـ فرمود : هان ! این حرامزاده پسر حرامزاده مرا میان دو چیز مخیّر کرده است : میان شمشیر و تن دادن به خواری . و هیهات که ما تن به ذلّت و خواری دهیم
29. صبر: صبر او در روز عاشورا و نیز صبر اهل بیت در اسارت
30. اعتقاد و عزم راسخ: هرگز شکوه و تجهیزات دشمن آنها را از تصمیم شان منصرف نکرد
31. چشم نداشتن به دنیا: نمونه آن را باید در زهیر دید که همه اموالش را به زنش بخشید و با امام راهی شد. امام جای خود دارد
32. خدا باوری و یقین: هرگز لحظه ای در اخلاص آنها تردیدی ایجاد نشد.
33. خانواده دوستی: محبت امام به خانواده اش و به ویژه خواهرش.
34. اطاعت: اطاعت فرزندان و یاران در پذیرش حرف امام. به ویژه ابوالفضل العباس در نرفتن به جنگ در حالی که عاشق رفتن به میدان نبرد بود.
35. علم: امام خود عالم به کارش بود و اصحاب خویش را هم به نحوة کار آگاه کرد. در بینشان فقیهان و عالمانی هم وجود داشتند.
36. دلداری دادن بستگان، یاران و اصحاب. در هر حادثه ای بالای سر شهید حاضر می شد و او را تسلی می داد. تسلی خواهر و اهل بیت از آنجمله است.
37. اتمام حجت مکرر: هر لحظه امام و نیز یاران و فرزندانش در میدان سخنرانی می کردند، یا رجزهای آگاهی بخش داشتند.
38. اسوه شدن: او و یارانش در تاریخ اسوه شدند و زنده بودن راه حسین در جهان کنونی و همه ادوار نمونه آن است.
39. اثرگذاری و توجه به نتیجه: امام می توانست در صحنه های دیگر کشته شود، یا خود را به کشتن بدهد، اما او به اثربخشی توجه داشت و روند کار را به گونه ای ترتیب داد تا شهادتش بیشترین اثرگذاری را داشته باشد.
40. ایجاد اعتماد: در بین یاران و فرزندان امام اعتماد کامل برقرار بود. هر چه او می گفت برایشان وحی منزل بود
41. هدفداری: یک چنین قیام جهانی جز با داشتن هدف که همان رضایت خدا بود امکان پذیر نبود.
42. ولایت و رهبری: رهبری آگاهانه امام اجازه نداد هرگز سستی و تردید در ارکان مدیریتش رخنه کند
43. بصیرت و عبرت: عباس نافذ البصیره بود و اصولاً قیام حسین مایه عبرت بود. او قتیل العبرات شد.
44. فرماندهی. به ویژه در میدان جنگ در روز عاشورا
45. نظارت. بر میدان جنگ و اوضاع حرب
46. انضباط. به ویژه در روز عاشورا
47. آرایش جنگی: هر چند یارانش اندک بودند.
48. پیش بینی های لازم در صحنه جنگ: که اگر حمله کردند چگونه از خیمه ها حفاظت شود.
49. عدم آغازگری در جنگ: مبارزه او تدافعی بود
50. انجام وظیفه: فقط برای رضای خود. یارانش هم گاهی از امام می پرسیدند «آیا به عهدم وفا کردم؟ یا از من راضی هستی؟»
51. دفاع جانانه. آنها در جنگ با آنکه می دانستند کشته می شوند اما نهایت تلاش را برای ضربه زدن به دشمن به کار گرفتند
52. بی توقعی: فقط رضای خدا و لاغیر
53. تذکر: نه تنها یبه اد خدا بودند اما از هیچ نکته ای غافل نبودند. نمونه آن «فذکر عطش الحسین» در مورد حضرت عباس در شریعه فرات؛ یا هر که از رزمندگان به زمین می افتاد حمایت از حسین را به دیگری توصیه می کرد.
54. توجه به نماز: نمونه آن نماز در روز عاشورا.
55. خیرخواهی و نصیحت حتی برای دشمن: در هر حمله قبلش نصیحت و ابلاغ به دشمن بود هر چند می دانستند که فایده و اثر ندارد
56. شفاعت: حتی به شمر هنگامی که در روی سینه اش نشسته بود
57. مساوات: همچنانکه بر سر بالین خویشان خود آمد بر سرغلام سیاه به نام جون هم آمد.
58. عدالت: هر کس را آنچه سزاوار و حقش بود در سر جنازه او گفت. اینها همه حجت شد و در تاریخ ماند. به عباس گفت بنفسی انت «جانم فدایت»
59. خطاب به جهانیان: شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ رَی عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی/ أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی ای پیروان من ! هرگاه آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید و هرگاه داستان غربت غریبی یا شهادت شهیدی را شنیدید، بر من بگریید.
60. درس زندگی: امام قیام خودش را شخصی نکرد بلکه آن را درسی برای همه جهانیان قرار داد و فرمود: مثلی لا یبایع بمثل یزید.
شاید یکی از دلایلی که امام حسین (ع) اهل و عیال خود را با خود آورد این بود که می خواست این صفات والای انسانی را زنده، و به بشریت تا قیام قیامت هدیه کند و بدون حضور اهل بیت این امکان وجود نداشت.
بدیهی است اگر بنا را بر بیان هر یک از این صفات انسانی بگذاریم و احیای آن را در جامعه لازم بدانیم و تجلی این صفات را در صحنه کربلا بدانیم آنوقت روضه خوانی ها و مرثیه سرایی ها شکل دیگری پیدا می کند. در این صورت، هر انسان صاحب وجدان این مطالب را بشنود حکم خواهد کرد که چرا باید چنین اتفاقاتی می افتاد. و هم اکنون چرا بعضی ها برای حطام چند روزه دنیا چنین خود را گرفتار می کنند. همچنین بدون اینکه بخواهیم وصف طرف مقابل را بکنیم هرکس می فهمد آنکه که با دارندگان این صفات برخورد کرده تا چه اندازه از انسانیت به دور بوده است. البته این به این معنا نیست که از صفات رذیله دشمن نباید یاد کرد بلکه مقصود این است که اگر صفات جمال مردان حق گفته شود خود به خود، ضمیر مرجع خودش را پیدا می کند و همه می-فهمند هر کس با این صفات مبارزه کند مستحق عذاب خدا و نفرت مردم است. و این مبارزه، جنگ حق و باطل در همه زمانها است که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا مصداق آن است. حادثه کربلا یک اتفاق صرفاً تاریخی نبود بلکه تاریخ مکرر هر روزة ماست و در همه زمانها حق و باطل برای سلب ازادی از انسان تلاش می کند.
همچنین ممکن است این اثر را داشته باشد که ما خود را در آیینه کمالات آنها ببینیم و ارزیابی کنیم که در کجا ایستاده ایم. اینطور نباشد که صفات زشت را برای قاتلان حسین بدانیم و خود را از هر نقصی مبرا کنیم.
این مختصر چیزی بود که به عقل ناقص من رسید. امید است که خوانندگان عزیز مرا در تکمیل و تکامل آن یاری کنند.
آخرین دیدگاه