مدیرعامل سابق موسسه هنرمندان پیشکسوت، در یادداشتی، خاطرهای از زندهیاد عبدالوهاب شهیدی و زندهیاد محمدرضا شجریان روایت کرد.
سیدمحمد طباطبایی، مدیرعامل پیشین موسسه هنرمندان پیشکسوت، برای درگذشت زندهیاد عبدالوهاب شهیدی یادداشتی را منتشر کرد.
او در این یادداشت نوشته است:
«عبدالوهاب شهیدی فقط خواننده موسیقی ایرانی نبود، فقط نوازنده عود نبود، فقط نوازنده سنتور نبود، فقط بازیگر تئاتر نبود، همه اینها بود. بسیاری هستند که خوانندهاند یا نوازنده یا بازیگر و کمتر هستند که همه را با هم داشته باشند. او همه را با هم داشت و چیزی بیش از این همه؛ او هنرمندی شریف بود و سالم زندگی کرد. طول عمرش کوتاه نبود اما همه عمرش باثمر بود، حتی در سالهایی که در عرصه هنر به طورمستقیم فعالیت نداشت باز هم مفید و موثر بود. او معلم امید و اعتقاد به خوبی و بخشش و گذشت بود. تلخیها را فراموش میکرد و با امید به پیش مینگریست.
انگشت شمار هستند کسانی که باید به آنها گفت استاد. به هر هنرمندی، حتی اگر معتبر و معروف و برگزیده جشنوارههای داخلی و خارجی باشد نمیشود به راحتی گفت استاد. اما عبدالوهاب شهیدی در عرصه موسیقی استاد بود. در هنر، عنوان و پیشوند استاد را باید برای هنرمندی استفاده کرد که علاوه بر اینکه در حرفه اصلی خود کاربلد و با پشتوانه و درجه یک است، در حرفههای جانبی مرتبط با حوزه فعالیت خود نیز تا حد زیادی کاربلد باشد.
در حوزه کاری خود مویی سپیده کرده و علاوه بر آن شاگردانی را پرورش داده باشد. بر این اساس است که عبدالوهاب شهیدی در موسیقی استاد بود؛ چه که او هم در آواز ایرانی درجه یک بود و هم در نوازندگی عود دستی توانا داشت. علاوه بر این در نواختن سنتور هم دستی بر ساز داشت. جدای از اینها، عبدالوهاب شهیدی با بزرگانی تجربه همکاری داشت که هر کدام ستونی در هنر موسیقی ایرانی هستند، او اما با بزرگان موسیقی در مهمترین رویدادها و فرصتهای موسیقی حضور داشت؛ از گروه پایور تا گروه استادان موسیقی.
او دورهها داشت و اوج را بارها و بارها و حتی مستمر تجربه کرده بود، چنانکه اگرچه سالها از فعالیت مستقیم در عرصه موسیقی بازماند اما هرگز فراموش نشد بس که در اوج درخشیده بود. در کنار اینها او خلاق و مبتکر بود، چنان که مضراب تار را بر ساز عود نشاند تا شیوهای تازه در نوازندگی عود خلق کند و چنین کرد. علاوه بر اینها در زندگی بر امید و آرامش تکیه داشت، نه حالا، که در فراز و فرودهایش این چنین بوده و این درس را همراه با درس بخشش و گذشت به هر که با او در ارتباط بود تعلیم میداد. اینچنین بود که او استاد به معنای واقعی کلمه بود. پس با خیالی آسوده گفتم استاد، روز تولد ۹۹ سالگیاش بود، گفتم خاطرات شما روایت تاریخ موسیقی معاصر است، حیف است روایت نشود، شما بگویید ما ثبت و ضبط میکنیم. گفت: اگر بخواهم بگویم میشود مثنوی هفتاد مَن؛ آهی کشید و این را گفت، آهی که هزاران بار سنگینتر از مثنوی هفتاد مَن بود و آنکه خبر دارد، معنی این آه را میفهمد.
مهرماه سال ۹۹ بود و قرار بود شمع نود و نُه سالگی را که روی کیکی به شکل عود بود خاموش کند، گفتم امروز تولد استاد شجریان هم هست، نگاهی کرد، چشمی بر هم زد که یعنی میدانم و بعد گفت: از حالش خبر داری؟
– دقیق و جزئی خیر اما…
کلامم را قطع کرد و گفت: حالش خوب نیست، اگر خوب بود و میتوانست صحبت کند تلفن میکردم، برایش ناراحتم. انگشت را به گوشه چشم کشید و سکوت کرد. و بعد این شعر خیام را برای استاد شجریان که آن زمان هر دو هنوز در این جهان با ما بودند خواند:
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش»
آخرین دیدگاه