دختر 18 ساله نیشابوری وقتی با علی سر قرار رفت زندگی اش تباه شد و پلیس با وضعیت بدی او را دستگیر کرد.
در دو راهی تردید قرار گرفته بودم. از سویی می ترسیدم بعد از چند روز فرار از خانه نزد خانواده ام باز گردم و از طرف دیگر، نمی توانستم این گونه آواره و سرگردان در کوچه و خیابان های یک شهر غریب بمانم. …
این ها بخشی از گفته های دختر 18 ساله ای است که به اتهام فرار از خانه دستگیر شده است.
او در حالی که به شدت اشک می ریخت و می گفت فکر می کردم با فرار از خانه می توانم زندگی جدیدی را شروع کنم به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: در یک خانواده 10 نفره و در یکی از روستاهای اطراف نیشابور به دنیا آمدم.
من هشتمین فرزند خانواده بودم و برادران بزرگ ترم بیش از حد درباره من سخت گیری می کردند به طوری که بعد از پایان تحصیلاتم در مقطع راهنمایی دیگر اجازه ادامه تحصیل نیافتم چرا که برای ورود به دبیرستان باید روستا را ترک می کردم و به نیشابور می رفتم.
فرار از خانه دختر نیشابوری را بی آبرو کرد
پدر و مادرم نیز پیر و ناتوان هستند و توجهی به من نمی کردند به همین خاطر کار روی زمین های کشاورزی را شروع کردم تا این که بدون اجازه خانواده ام و با کمک دختر همسایه گوشی تلفن هوشمند خریدم و بدین ترتیب وارد شبکه های اجتماعی شدم. همواره با خودم می اندیشیدم چرا در این خانواده به دنیا آمده ام که هیچ گونه آزادی ندارم.
همیشه به دختران هم سن و سال خودم غبطه می خوردم و می خواستم به نوعی این کمبودها را در زندگی ام جبران کنم.
مدتی بعد در یکی از شبکه های اجتماعی با پسری آشنا شدم اما به او نگفتم که کجا زندگی می کنم و شرایط اجتماعی ام چگونه است.
ارتباط تلفنی ما ادامه داشت تا این که تصمیم گرفتم «علی» را از نزدیک ببینم و زندگی جدیدی را با او شروع کنم چرا که فکر می کردم با ماندن در روستا به هیچ چیز نمی رسم. این بود که همه پس اندازهایم را برداشتم و مقداری پول نیز از دختر همسایه قرض گرفتم و راهی مشهد شدم.
قبل از آن که وارد شهر شوم با علی قرار گذاشتم تا یکدیگر را از نزدیک ببینیم اما وقتی سرقرار رفتم او با دیدن من، از این ارتباط پشیمان شد چرا که مدام می گفت «ما به درد هم نمی خوریم» دوستی ما بی فایده است من اشتباه کرده ام. با رفتن علی دیگر همه امیدها و رویاهای خود را بر باد رفته می دیدم.
پشیمانی دختر 18 ساله از دوستی تلگرامی اش با علی
کنار درختی نشستم و مدتی به حال خودم گریه کردم. در دو راهی تردید مانده بودم و می ترسیدم به روستا بازگردم چرا که معلوم نبود با این آبروریزی چه بلایی به سرم خواهد آمد می خواستم خودم را به دست تقدیر بسپارم تا ببینم چه می شود.
چند شب را در خیابان ها و پارک ها پرسه زدم در حالی که پشیمان شده بودم و قدرت تصمیم گیری نداشتم تا این که ساعت 2 بامداد روز گذشته مأموران گشت کلانتری طبرسی جنوبی به وضع آشفته و لباس های کثیفم مشکوک شدند و مرا دستگیر کردند.
وقتی در کلانتری مورد مشاوره قرار گرفتم تازه فهمیدم چه عاقبت تلخی در انتظارم بوده است.
آخرین دیدگاه