دختر ۱۷ ساله ای که بیان میکرد همه زندگی ام را در قمار نادانی و غرور نوجوانی باخته ام و اکنون میخواهم از این مرداب کثیف بیرون بیایم، درباره سرگذشت خود به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری قاسم آباد توضیحاتی ارائه داد.
قدر در مهمانیها و پارتیهای مخفیانه مورد توجه قرار میگرفتم که در مدت کوتاهی زندگی و سرنوشتم دگرگون شد. برای آن که آهنگ سازی میکردم و صدای خوبی داشتم، به دی جی لیلا معروف بودم تا این که …
دختر ۱۷ ساله در حالی که بیان میکرد همه زندگی ام را در قمار نادانی و غرور نوجوانی باخته ام و اکنون میخواهم از این مرداب کثیف بیرون بیایم، درباره سرگذشت خود به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدر و مادرم تحصیلکرده هستند و موقعیت اجتماعی خوبی دارند، اما هیچ تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند و مدام در قهر و آشتی و مشاجره و سر و صدا به سر میبردند.
آنها در دوران دانشگاه عاشق هم شده بودند، اما هر کدام به دنبال خوشگذرانی خودش بود، به همین دلیل بعد از ۱۳ سال زندگی مشترک از یکدیگر طلاق گرفتند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. آن روزها من ۱۱ سال بیشتر نداشتم و در کلاسهای آهنگ سازی و خوانندگی شرکت میکردم.
علاقه عجیبی به موسیقی داشتم و بیشتر اوقاتم را برای ساخت آهنگ یا آواز صرف میکردم. از سوی دیگر من کنار مادرم ماندم چرا که او کاری به کارم نداشت و راحتتر میتوانستم بیرون بروم یا در کلاسهای موسیقی شرکت کنم. خلاصه در ۱۶ سالگی همه فنون موسیقی را آموختم و به خوانندگی و آهنگ سازی پرداختم. تصمیم گرفتم چند آهنگ بخوانم و آنها را در فضای مجازی منتشر کنم. به همین دلیل و برای ضبط آهنگ به یکی از سالنهای غیرمجاز و زیرزمینی میرفتم که با پسری به نام «شادمهر» آشنا شدم و با هم ارتباط برقرار کردیم.
او ۱۰ سال از من بزرگتر بود و از یک دنیای آرمانی برایم سخن میگفت. در این میان من به طور پنهانی در مجالس و مهمانیهای شبانه شرکت میکردم و به آوازخوانی ادامه میدادم، به طوری که به دی جی لیلا معروف شده بودم. تبحر خاص من در نواختن انواع سازها و صدای دلنشینی که داشتم، دیگران را وادار به رقص و پایکوبی میکرد یا لحظات خوشی را برای حاضران به وجود میآورد.
به همین دلیل صاحبان پارتی یا مهمانی مرا ترغیب میکردند برای آوازخوانی بیشتر مشروب بنوشم و مواد مخدر مصرف کنم. کار به جایی رسید که به دلیل نادانی و غرور نوجوانی در منجلاب کثیف فساد غرق شدم. همه چیز را فراموش کرده بودم و تنها به خاطر تشویقهای احمقانه دیگران با سرنوشتم بازی میکردم.
هیچ کس هم نبود تا از سقوط بیشتر من در این مرداب هولناک جلوگیری کند. یک سال بعد، زمانی به خود آمدم که شادمهر با دختر دیگری ازدواج کرده بود و من، چون زبالهای بودم که برای کسی اهمیتی نداشت. در این شرایط روحی عجیب و در یک تصمیم احمقانه بدتر، دست به خودکشی زدم، اما به طور اتفاقی یکی از دوستانم متوجه موضوع شد و من از مرگ حتمی نجات یافتم. بعد از این ماجرا بود که خواستم خودم را از این لجنزار بیرون بکشم، مواد مخدر را ترک کنم و در دانشکده هنر صداوسیما ادامه تحصیل بدهم. میخواهم پدر و مادرم در کنار هم زندگی کنند و به روزهای عاشقانه خودشان برگردند و … شایان ذکر است، با راهنمایی مشاور کلانتری این دختر نوجوان به یکی از مراکز ترک اعتیاد معرفی شد و پدر و مادر او نیز تصمیم گرفتند به زندگی گذشته بازگردند.
badoorbinakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه