سیاسی/ سیاست داخلی روحالله زم تا لحظهای که اعدام شد نامش با محمدعلی زم گره خورده بود؛ پدری که آنقدر انقلابی بود که پسرش را که در همان سال انقلاب به دنیا آمد، روحالله نامید؛ اما فرجام این پسر بهگونهای دیگر رقم خورد.
روحالله زم هم مثل فرزندان تعدادی دیگر از مسئولان، در مقطعی راهش را از پدر و نظامی که پدر به آن اعتقاد داشت و در آن فعالیت میکرد، جدا کرد.
بی.بی.سی در گزارشی درباره این پدران و پسران انقلاب، مدعی شده است که شاید اگر پدر که در دهه ۱۳۶۰ رئیس حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بود اما ستاره بختش در آغاز دهه ۱۳۸۰ افول کرد، همچنان در صدر بود، سرنوشت دیگری در انتظار روند زندگی پسرش میبود.
تاریخ ۴۲ ساله پس از پیروزی انقلاب از این دست نمونهها کم ندارد. فرزندانی که با نظامی مخالفت کردند که پدرانشان از مسئولان آن بودند و پدرانی که یا حمایت از نظام را اوجب جان فرزند دانستند و یا خود نیز راهی متفاوت از اعتقادتشان پی گرفتند.
عدهای از روحانیان عالیرتبه پس از انقلاب دستکم یک فرزند در گروههای مبارز پیش از انقلاب با گرایش چپ داشتهاند.
بخش عمدهای از این فرزندان به دلیل خاستگاه مذهبیشان جذب سازمان مجاهدین خلق شدند، بسیاری از آنان پس از تغییر ایدئولوژیک این سازمان در سال ۱۳۵۴ از آن جدا شدند، اما تعدادی از آنها در سازمان مجاهدین که پس از انقلاب منافق شدند، باقی ماندند که سرنوشتشان یا با خاک گره خورد یا مجبور به ترک وطن شدند.
فرزند آیتالله در خانه تیمی منافقین
آیتالله احمد جنتی یکی از معدود کسانی است که از ابتدای انقلاب ایران تاکنون در راس مسئولیتهای مهم بوده است و همچنان در ۹۴ سالگی همزمان در راس دو نهاد مهم یعنی شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری قرار دارد.
علی جنتی، فرزند او نیز پس از انقلاب ایران مسئولیتهای مهمی داشته است از استانداری و سفارت گرفته تا معاونت سیاسی وزارت کشور تا همین چند سال پیش وزارت ارشاد.
اما عضو دیگر این خانواده حسین جنتی است که از سران سازمان مجاهدین خلق بود. حسین جنتی پس از اعلام مبارزه مسلحانه سازمان مجاهدین خلق علیه انقلاب اسلامی در سال ۱۳۶۰ همراه با همسرش، فاطمه سروری به مبارزه و زندگی مخفی رو آورد.
دو روایت از نحوه مرگ او وجود دارد. یکی دستگیری او پس از حمله به خانه تیمی که او، همسرش و پسر خردسالش در آن زندگی میکرده و سپس اعدام او و دیگر اینکه پس از حمله، او که میخواسته فرار کند از پنجره ساختمان به بیرون پرت میشود و میمیرد.
آیتالله جنتی در یک مصاحبه تلویزیونی میگوید که صحبتهای "دلسوزانه و پدرانه" او با پسرش در قبل و بعد از انقلاب تاثیری در تغییر موضع او نداشته، چون "کاملا تحت تاثیر مسعود رجوی"، سرکرده منافقین بوده است.
علی جنتی هم گفته است که پدرش هیچ وقت به خاطر کشته شدن حسین جنتی ابراز ناراحتی نکرد اما این را هم افزوده است که "حتما از نظر عاطفی ناراحت هستند که چرا فرزندشان به این سرنوشت دچار شد". علی جنتی میگوید که حتی نمیداند که برادرش کجا دفن شده، چون هیچ موقع نمیخواسته که بداند مزار او کجاست.
حسین موسوی تبریزی، دادستان کل انقلاب در سالهای نخستین دهه ۱۳۶۰ دو سال پیش در مصاحبهای با همشهری گفت که پس از حمله به این خانه تیمی، محسن (عاصف) پسر ۴-۳ ساله حسین جنتی به پدربزرگش سپرده شد.
گفته شد که محسن که در نوجوانی به بسیج میپیوندد، هنگام بازرسی به دلیل تصادف کشته میشود. اما موسوی تبریزی درباره علت مرگ محسن جنتی میگوید: "متأسفانه او هم در قم در جریان حمله به بیت آیتالله منتظری به پشتبام منزل ایشان رفته بود و همراه با بقیه شعار میداد که چون سیمهای برق قم بهصورت نامنظمی نزدیک منازل بودند، دستش به آن سیمها میگیرد، برق میگیرد و فوت میکند."
طالقانی؛ بازداشت پسران، قهر پدر
بر خلاف بسیاری دیگر از روحانیونی که در مقابل فرزندان منحرفشان ایستادند، آیتالله محمود طالقانی، عضو شورای انقلاب در پی دستگیری فرزندانش فعالانه خواهان آزادی آنها شد، هرچند در دوره حیات آیتالله طالقانی، هنوز گروههایی مانند سازمان مجاهدین چهره منافقانهشان را برملا نکرده بودند و مجتبی، فرزند او پیش از انقلاب به سازمان مجاهدین خلق نزدیک شده بود.
از دستگیری مجتبی طالقانی و ابوالحسن برادرش روایات مختلفی نقل شده است.
مهدی، فرزند دیگر آیتالله طالقانی میگوید که مجتبی به تحریک علیمحمد بشارتی که بعدها در دولت دوم هاشمی رفسنجانی وزیر کشور شد، دستگیر شد. محمد غرضی که در سالهای بعد وزیر نفت، مخابرات و حتی نامزد انتخابات ریاست جمهوری شد، از اعضای ارشد سپاه بود و به بهانه دست داشتن مجتبی طالقانی در درگیریهای درون سازمان مجاهدین پس از تغییر ایدئولوژیک، او و برادرش را روز ۲۳ فروردین ۱۳۵۸ دستگیر کرد.
بشارتی سالها بعد گفت: "آن موقع بهترین کار ممکن را من انجام دادم. به هر حال مجتبی طالقانی دست به اقداماتی زده بود که نباید او را رها می کردیم. بعد از تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین، اینها هر کسی را که از این تغییر ایدئولوژی تبعیت نمی کرد از بین می بردند."
او گفت: "به عنوان مسئول اطلاعات و تحقیقات سپاه این مطلب را به صورت مکتوب خدمت آقای غرضی، مسئول عملیات سپاه، اطلاع دادم و از ایشان خواستم که سید مجتبی طالقانی را دستگیر کنیم. آقای غرضی با این اقدام موافقت کرد و بالاخره او را دستگیر کردیم."
محمد غرضی هم با دفاع از دستگیری مجتبی طالقانی گفت: "انقلاب که پیروز شد بچههای ما مجتبی را جلوی سفارت فلسطین میبینند و بازداشت میکنند. او را منتقل کردند به سپاه پاسداران به جایی که من رئیسش بودم. ما مجتبی را آنجا نگاه داشتیم."
جملهای معروف درباره اینکه انقلابها فرزندان خود را میبلعند وجود دارد اما گویی اینبار برخی نوههای انقلاب و آقازادگان، قصد دارند انقلاب را ببلعند که این خود تهدیدی برای کشور به شمار میرود و هیچکس بهاندازه پدران، قدرت مهار پسران را ندارد
آقای غرضی میگوید در تماسهای مکرر اعضای نهضت آزادی با مقامات نهایتا مجتبی طالقانی آزاد میشود و خود او نیز ۲۴ ساعت به زندان میرود و سپس با دستور امام خمینی (ره) آزاد میشود.
محمود طالقانی در اعتراض بازداشت پسرش به نشانه اعتراض از تهران خارج میشود. اکبر هاشمی رفسنجانی هم در کتاب خاطرات سال ۵۸ خود مینویسد: "خروج غیر منتظره آیتالله طالقانی از تهران و اعتراض قهرگونه وی به این حادثه و رفتن به نقطه نامعلومی که جز افراد خاص، کسی به ایشان دسترسی نداشته باشد، بهانهای در دست گروههای سیاسی مخالف، به ویژه منافقین و چپ گراها داد که با برگزاری راهپیمایی و گردهماییهای متعدد، بر شدت برخورد با نیروهای انقلابی و ایجاد تنش و التهاب در جامعه بیفزایند. امام بلافاصله دستور بررسی مسأله را دادند، و حاج احمد آقا برای دلجویی از آقای طالقانی از قم عازم تهران شد."
آیتالله محمود طالقانی در شهریور ۱۳۵۸ و نزدیک به دو سال پیش از ورود سازمان مجاهدین به فاز مبارزه مسلحانه درگذشت.
مجتبی طالقانی کوچکترین فرزندش از همسر اولش کمی پس از درگذشت پدر از ایران خارج شد و اکنون در فرانسه زندگی میکند.
زندگی متفاوت پسران حاکم شرع
قاطعیت در برابر انحراف آقازادگان در سالهای نخستین پس از انقلاب مشهور بود و دستگیری، محاکمه و اعدام مخالفان خویشاوندان منحرف به دست خویشاوندان نزدیکشان عجیب نبود.
از مشهورترین این روایتها، حکم آیتالله محمد محمدی گیلانی، از مقامات عالیرتبه قضایی در اوایل دهه ۱۳۶۰ برای اعدام دو یا سه پسرش بود.
این روایت بعدها زیر سوال رفت و گفته شد که هیچ کدام از فرزندان او اعدام نشدند و پسران آیتالله محمدی گیلانی در رخدادهای دیگری جان باختند. با این حال برخی از چهرهها صحت آن را تلویحا تایید کردهاند.
از جمله محمود احمدینژاد، رئیس جمهور پیشین هنگام اعطای نشان به محمدی گیلانی در سال ۱۳۸۸ گفت: "کسانی میتوانند در مسیر درست حرکت کنند که در گام نخست عدالت را در مورد خودشان اجرا کنند و آیتالله گیلانی اجرای عدالت را از خودشان شروع کردند."
حسین شریعتمداری، مدیرمسئول روزنامه کیهان هم در مقالهای در سال ۱۳۹۱ با انتقاد از دفاع مرحوم هاشمی رفسنجانی از مهدی، پسرش که محکوم به زندان شده بود، نوشت: " آیا دستگیری فرزند حضرت آیتالله محمدی گیلانی که از قضا با دخالت خود ایشان صورت پذیرفت و اعدام وی را در پی داشت، اقدامی علیه شخصیت آن بزرگوار بود؟"
البته روزنامه جمهوری اسلامی با مدیریت مسیح مهاجری ادعای شریعتمداری را تکذیب کرد و نوشت: "یکی از سه پسر آیتالله محمدی گیلانی در درگیری با ماموران کشته شد، و دو پسر دیگر ایشان در حال فرار به سوی مرز ترکیه، در اطراف ارومیه با واژگون شدن خودرویشان و از ترس اینکه مبادا توسط ماموران دستگیر شوند، با خوردن سیانور خودکشی کردند."
در سال ۱۳۹۳ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در بیانیه خود برای درگذشت آیتالله محمدی گیلانی نوشت که او "از انقلاب نیز در سنگر قضا، عضویت در شورای نگهبان و مجلس خبرگان رهبری و دیگر نهادهای نظام به تکلیف انقلابی خود عمل نموده حتی در این راه با صدور احکام درباره افراد نزدیک خود نیز در اجرای احکام الهی و شرعی دریغ نکردند."
سکته پدر، بهخاطر پسر!
حسن لاهوتی اشکوری کسی که حکم تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را امام خمینی به نام او نوشت، از دیگر چهرههای بحث برانگیز است. او در سال ۱۳۶۰ نماینده مجلس بود که وحید پسرش که نزدیک به سازمان مجاهدین خلق بود، دستگیر شد.
در گزارش دادستانی تهران آمده است که ماموران دادستانی به دستور اسدالله لاجوردی، دادستان وقت تهران به خانه لاهوتی میروند. بنابراین گزارش در منزل او دو قبضه سلاح گرم، مدارک طبقه بندی شده مجلس، مُهر سپاه و اعلامیههای مسعود رجوی و کتاب و جزوات مربوط به منافقین پیدا میکنند و پس از تماس با لاجوردی به دستور او وسایلش ضبط میشود و پس از مُهر و موم خانه او، لاهوتی را با خود به زندان اوین میبرند.
اکبر هاشمی رفسنجانی که دو دخترش با دو پسر لاهوتی ازدواج کردهاند، در خاطرات سال ۶۰ مینویسد: "عفت (همسرش) تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب بردهاند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفتهاند. تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشتهاند، برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند که به محض ورود به زندان دچار سکته قلبی شده و معالجات بیاثر مانده است. قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد."
خانواده لاهوتی حدود سه دهه پس از مرگ او ادعاهایی درباره نظر پزشکی قانونی مطرح کردند. وحید لاهوتی پس از دستگیری و اعتراف به ساختمان پلاسکو برده میشود که ظاهرا قرار بوده آنجا کسی را ببیند، گزارش رسمی دادستانی میگوید او آنجا سعی کرده فرار کند و وقتی موفق نمیشود خود را از بالای ساختمان به بیرون پرت میکند.
اما فائزه هاشمی، همسر برادر وحید لاهوتی در مصاحبهای با شهروند امروز میگوید: "آنچه ما میدانیم این است که مرگ وحید در اثر ضربهای به سر او بوده است ولی بقیه ماجرا چندان روشن نیست. شاید یک سال بعد از حادثه به ساختمان پلاسکو رفتم و از بسیاری از مغازهدارها در این باره پرسیدم. به اتفاق همه وقوع چنین حادثهای را رد کردند."
مراسم ختم برای لاهوتی بیحاشیه نبود. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود مینویسد: "اداره جلسه را به عهده آقای خوئینیها نایب رئیس گذاشتم. به دفترم آمدم. درباره کیفیت دفن آقای لاهوتی مشورتهایی شد. قرار شد روابط عمومی مجلس اعلان کند. دادستانی میخواست بدون اطلاع به قبرستان ببرد، موافقت نکردم." به نوشته مرحوم هاشمی، خانواده لاهوتی به خاطر نارضایتی شدید از جریان مرگ و قضایای بعد از آن، حاضر نشد اعلان فاتحه کند.
حسن لاهوتی از حامیان ابوالحسن بنی صدر در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ایران بود. او از جمله معدود نمایندگانی بود که در جریان جلسه رای عدم کفایت سیاسی به بنی صدر به نشانه اعتراض از صحن مجلس خارج شد.
امام جمعه سابق ارومیه: از اعدام پسرم ناراحت نشدم
در میان امامان جمعه شهرهای ایران (به جز تهران) در پس از انقلاب شاید مشهورترین فرد، غلامرضا حسنی باشد. کسی که نطقهای آتشینش علیه اصلاحات و آزادی بیان دستمایه طنزپردازان بود. اما او فصل دیگری در زندگیاش داشت که او را در میان این فهرست جا داده است.
غلامرضا حسنی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی مدتی نماینده ارومیه در مجلس ایران بود و با حکم امام خمینی امام جمعه این شهر و نماینده ولیفقیه در استان آذربایجان غربی بود، عملا همهکاره ارومیه و شهرهای اطراف محسوب میشد. او در بیشتر مواقع مسلح بود و تا پایان عمر خود را فردی مبارز و انقلابی میدانست.
اما رشید یکی از پسران او، راهی برخلاف پدر را پیش گرفت.
حسنی درباره او گفته بود: "او پس از پیروزی انقلاب، ناگهان به گروه سیاسی سازمان فدائیان خلق پیوست و از سران آنها شد، به طوری که مسئولیت شاخه آذربایجان غربی بر عهده او بود. خیلی با او صحبت کردم تا در راهش تجدید نظر کند، ولی نکرد."
با این حال میگفت که یادش نمیآید پس از انشعاب چریکهای فدایی، پسرش عضو کدام گروه شد: "من احساس خطر کردم. تصمیم گرفتم جلوی فعالیتهای او را بگیرم. نخست چند بار تذکر و تهدید انجام گرفت ولی فایده نکرد."
او تعریف کرده که محل اختفای پسرش را پیدا میکند، به کمیته اطلاع میدهد که چند فرد مسلح بفرستند، خودش هم محافظش را همراه میکند و به آنها میگوید اگر مقاومت کرد و یا خواست فرار کند، با گلوله بزنندش. پس از تحویل به کمیته برای محاکمه به تبریز فرستاده میشود و بلافاصله اعدام میشود.
حسنی گفته بود که از خبر اعدام او ناراحت نشده چون "به وظیفه خود" عمل کرده بود و اگر فرزند دیگری از او نیز علیه انقلاب و رهبری فعالیت میکرد، همان کاری را میکرد که با رشید کرد.
اما او سالهای بعد در مصاحبهای گفت: "رشید مستحق اعدام نبود. او جنایتی مرتکب نشده بود، یا کسی را نکشته بود تنها جرمش این بود که گرایش شدید کمونیستی داشت و این هرگز منجر به اعدام کسی نمیشود. حداکثر این است که باید به حبس ابد محکوم میشد."
غلامرضا حسنی در سال ۱۳۹۲ به علت کهولت سن و بیماری از امامت جمعه و نمایندگی ولی فقیه در آذربایجان غربی کنار گذاشته شد و پنج سال بعد در ۹۱ سالگی درگذشت.
نصیحتی که امام به نوهشان کردند
بزرگترین نوه پسری امام هم راهی متفاوت از انقلاب در پیش گرفت.
حسین خمینی، فرزند مرحوم مصطفی خمینی، پسر ارشد امام خمینی بود که در سالهای پس از انقلاب به مخالفت با جمهوری اسلامی پرداخت. او از حامیان ابوالحسن بنیصدر بود و در دفاع از او در زمان ریاستجمهوریاش در مشهد سخنرانی کرد که به درگیری میان وی و نیروهای امنیتی انجامید.
گفته شده که او مسلح بود و قصد داشته برای مقابله علیه ماموران اسلحه بکشد که بعد امام خمینی دستور داده که "تحت الحفظ" به تهران منتقل شود.
در پی این ماجرا امام راحل در اردیبهشت ۱۳۶۰ در نامهای از او میخواهد که وارد "بازیهای سیاسی" نشود: "علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی میکنم که در این بازیهای سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است که از این برخوردها احتراز کنی؛ من به شما امر میکنم به حوزه علمیه قم برگرد و با کوشش، به تحصیل علوم اسلامی و انسانی بپرداز".
برخلاف این توصیه، حسین خمینی در اواسط دهه ۱۳۸۰ به خارج رفت و مستقیما علیه نظام صحبت کرد و حتی گفت حاضر است رهبری مخالفان را برعهده بگیرد. گفته شد که او حتی با رهبران اپوزیسیون در خارج از کشور دیدار کرده است.
تجربه تلخ "آقامحسن"
احمد رضایی، فرزند محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت دیگر چهرهای بود که راهی دیگر از پدرش را طی کرد. او در ۱۳۷۷ به خارج از کشور رفت و علیه نظامی موضعگیری کرد که پدرش ۱۶ سال فرمانده سپاهش بود.
چند سال بعد پدر او را به ایران بازگرداند اما چندی بعد احمد دوباره به خارج رفت و جسدش در هتلی در دوبی پیدا شد. علت مرگ مشکوک او هیچگاه معلوم نشد. گفته شد موساد او را به قتل رسانده است هرچند سناریوهای دیگری نیز در این باره مطرح شده بود.
حکایت متفاوت آقازادگان امروز
درحالیکه در سالهای نخست پیروزی انقلاب، پدران انقلابی در برابر فرزندان منحرفشان میایستادند، اما رفته رفته در سالهای بعد نه تنها آقازادهها حاشیه امن یافتند، بلکه حتی گاه خود علیه آبروی پدران شوریدند.
از مهدی هاشمی فرزند مرحوم هاشمی رفسنجانی گرفته تا روحالله زم، فرزند محمدعلی زم، همگی چهرههایی هستند که هرچند با حکم دادگاه مجازات شدند، اما واکنشهای پدرانشان متفاوت بود.
شاید اگر قاطعیت پدران نسبت به انحراف پسران مانند سالهای ابتدایی انقلاب تکرار میشد، امروز پروندههای فساد با نام آقازادگان گره نمیخورد.
جملهای معروف درباره اینکه انقلابها فرزندان خود را میبلعند وجود دارد اما گویی اینبار برخی نوههای انقلاب و آقازادگان، قصد دارند انقلاب را ببلعند که این خود تهدیدی برای کشور به شمار میرود و هیچکس بهاندازه پدران، قدرت مهار پسران را ندارد.
badoorbin.comakhbarazad.comمنبع : خبرفوری
آخرین دیدگاه